حكايت هاي گلستان سعدي: در عشق و جواني

معنى عشق و ایثار

جوانى پاکباز و پاکنهادى ، با دوست خود، سوار بر کشتى کوچکى در درياى بزرگ سير مى کردند، ناگاه امواج سهمگين دريا، آن کشتى کوچک را احاطه کرد به طورى که آن دو دوست به گردابى افتادند و در حال غرق شدن بودند، کشتيبان با چابکى و شناورى به سراغ آنها رفت ،، دستشان را بگيرد و نجاتشان دهد، وقتى که خواست دست آن جوان پاکباز زا بگيرد و نجات دهد، او در آن حال گفت : ((مرا رها کن دوستم را بگير و او را نجات بده !))

Read More »

دیده مجنون بین

ماجراى ليلى و مجنون و عشق شديد و سوزان مجنون به ليلى را براى يکى از شاهان عرب تعريف کردند، که مجنون با آنهمه فضل و سخنورى و مقام علمى ، دست از عقل کشيده و سر به بيابان نهاده و ديوانه وار دم از ليلى مى زند.

Read More »

عدم دلبستگى پارسا به دارایى

در ميان کاروان حج ، عازم مکه بودم ، پارسايى تهيدست در ميان کاروان بود، يکى از ثروتمندان عرب ، صد دينار به او بخشيد، تا در صحراى منى گوسفند خريده و قربانى کند، در مسير راه رهزنان خفاجه (يکى از گروههاى دزدهاى وابسته به طايفه بنى عامر ) ناگاه به کاروان حمله کردند، و همه دار و ندار کاروان را چپاول نموده و بردند، بازرگانان به گريه و زارى افتادند، و بى فايده فرياد و شيون مى زند.

Read More »

سعدى به صورت ناشناس در شهر کاشغر

در سالى که محمد خوارزمشاه (ششمين شاه خوارزميان که از سال 596 تا 617 ه . ق که بر خوارزم تا سواحل درياى عمان ، فرمانروايى داشتند ) با فرمانروايان سرزمين ((ختا)) (بخش شمالى چين و ترکمنستان شرقى ) صلح کرد، در سفرى به کاشغر وارد مسجد جامع کاشغر شدم ، پسرى موزون و زيبا را در آنجا ديدم که به خواندن علم نحو و ادبيات عرب ، اشتغال دارد، او بقدرى قامت و زيباروى بود که درباره همانند او گويند:

Read More »

آب گوارا از زیبایى دل آرا

به خاطر دارم ، در دوران جوانى از محلى مى گذشتم ، تيرماه بود و هوا بسيار گرم ، به طورى که داغى آن ، دهان را مى خشکانيد و باد داغش مغز استخوان را مى جوشانيد، به حکم ناتوانى آدمى ، نتوانستم در برابر تابش ‍ آفتاب نيم روز طاقت بياورم ،

Read More »

رنج همسایگى با مادرزن فرتوت

همسر زيباروى و جوان شخصى درگذشت ، مادرزنش که سالخورده اى فرتوت شده بود، به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش ، در خانه آن شخص سکونت نمود، آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش ، بسيار در رنج و زحمت بود، و چاره اى جز اين نداشت که دندان روى جگر بگذارد و تحمل کند، تا اينکه روزى گروهى از آشنايان به ديدار او آمدند، يکى از ديدارکنندگان از او پرسيد: ((حالت در مورد جدايى همسر عزيزت ، چگونه است ؟! ))

Read More »

آشتى سعدى با دوست قدیم خود

دوستى داشتم که سالها با او همسفر و هم خوان و هم غذا بودم و حق دوستى بين ما بى اندازه استوار گشته بود، سرانجام براى اندکى سود، خاطر مرا آزرد و دوستى ما به پايان رسيد، در عين حال از دو طرف نسبت به همديگر دلبستگى داشتيم ، شنيدم يک روز در مجلسى دو بيت از اشعار ما خوانده بود و آن دو بيت اين بود.

Read More »

همنشینى طوطى و کلاغ در قفس

يک عدد طوطى را با يک عدد کلاغ در يک قفس نمودند، طوطى از زشتى ديدار با کلاغ رنج مى برد و مى گفت : ((اين چه چهره ناپسند و قيافه ناموزون و منظره لعنت شه و صورت کژ و معوج است ؟ ))

Read More »

زبان مردم

شخصى از یکى از دانشمندان پرسید: مردى با زیبارویى تنها در خانه خلوت که درهایش بسته است و نگهبانان در خواب و غفلت هستند، نشسته . با توجه به اینکه هواى نفس اشتها دارد و چیره شده است ، به گونه اى که عرب گوید: التمر یانع والناطور غیر مانع …

Read More »

تغییر روحیه

شخصى از یکى از عربهاى غیر خالص بغداد پرسید: ((در باره نوجوانانى که هنوز در چهره آنها مو روییده نشده چه نظر دارى ؟ )) لا خیر فیهم مادام احدهم لطیفا بتخاشن ، فاذا خشن یتلاطف . خیرى در آنها نیست ، زیرا تا هنگامى که نازک اندامند، تندخویى کنند، …

Read More »

آمدى ، ولى حالا چرا؟

در آغاز جوانى چنانکه پيش آيد و مى دانى ، به زيبارويى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم ، زيرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت .

آنکه نبات عارضش آب حيات مى خورد

Read More »

بى اعتنایى یار، آسانتر از محرومیت از دیدارش

دانشمندى را ديدم که به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى کشيد و تحمل مى کرد، يکبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم که از تو در رابطه با آن محبوب کار ناپسندى سر نزده ،

Read More »

یار بى اغیار

شخصى يکى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينکه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: ((کجا هستى که مشتاق ديدارت هستم ؟))

دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟))

Read More »

استقبال از یار عزیز

به یاد دارم یک شب یارى عزیز به خانه ام آمد، با دیدارش به گونه اى به استقبال جستم که آستینم به شعله چراغ رسید و آن را خاموش کرد: سرى طیف من یجلو بطلعته الدجى شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا؟ او نشست و مرا مورد …

Read More »

حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى

يکى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى که زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت :

نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى

Read More »

شهید راه عشق

شخصى در راه عشق ، دل از کف داده و دست از زندگى کشيده بود و راه وصول به معشوق و مرادش ، آسيب و خطر بسيار داشت ، به طورى که ترس ‍ مرگ و هلاکت وجود داشت ، زيرا معشوق همچون طعمه اى نبود که به سادگى به دست آورد، يا پرنده اى نبود که دامش افتد و اسير گردد.

Read More »

سلطان عشق

پارسايى شيفته و مريد شخصى بود، به گونه اى که از فراق او صبر و قرار و توان گفتار نداشت ، هر اندازه در اين مورد سرزنش مى ديد و تاوان مى برد، از عشق و علاقه اش به او نمى کاست و مى گفت :

Read More »

رفع رسم آقایى و نوکرى با آمدن عشق و عاشقى

يکى از بزرگمردان غلامى زيباروى داشت که در زيبايى يگانه بود، براساس ‍ دوستى و ديندارى ، به او علاقمند بود، آن بزرگمرد به يکى از دوستانش ‍ گفت : ((حيف از اين غلام زيبا، که با آن همه زيبايى زبان درازى و بى ادبى مى کند.))

Read More »

آنچه در دل نشیند در دیده خوش آید

سلطان محمود غزنوى سومين و مقتدرترين سلطان سلسله غزنويان ، وفات يافته در سال 421 ه . ق يکى از غلامانش به نام ((آياز)) را بسيار دوست مى داشت و او را مراد و معشوق نازنين خود مى دانست . )

Read More »