آمدى ، ولى حالا چرا؟

آمدى ، ولى حالا چرا؟Reviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Oct 8Rating:

در شکرش نگه کند هر که نبات مى خورد

از روى اتفاق ، کارى ناموزون از او دیدم ، بدم آمد، پیوند با او را بریدم و دل از مهرش کندم و گفتم :

برو هر چه مى بایدت پیش گیر

سر ما ندارى سر خویش گیر

شنیدم مى رفت و مى گفت :

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد

رونق بازار آفتاب نکاهد

او به سفرى طولانى رفت ، پریشانى فراق او دلم را رنجانید و در روانم اثر تلخى گذاشت .

بازى آى و مرا بکش که پیشت مردن

خوشتر که پس از تو زندگانى کردن

شکر و سپاس خدا را که پس از مدتى بازگشت ، ولى چه بازگشتى ؟ که : حلق خوش آوایش که گویى حنجره حضرت داوود دگرگون گشته بود، و سرمایه زیباى یوسف نماى او تباه شده و سیب چانه اش (بر اثر روییدن مو) گرد گرفته و از زیباییش کاسته بود، توقع داشت که از او استقبال گرم کنم ، ولى از او کنار کشیدم و گفتم :

آن روز که خط شاهدت بود

صاحب نظر از نظر براندى

امروز بیامدى به صلحش

کش ضمه و فتحه بر نشاندى

تازه بهارا! ورقت زرد شد

دیگ منه کآتش ما سرد شد

چند خرامى و تکبر کنى

دولت پارینه تصور کنى ؟

پیش کسى رو که طلبکار تو است

ناز بر آن کن که خریدار تو است

سبزه در باغ گفته اند خوش است

داند آن کس که این سخن گوید

یعنى از روى نیکوان خط سبز

دل عشاق بیشتر جوید

بوستان تو گند نازایست

بس که بر مى کنى و مى روید

گر صبر کنى ور نکنى موى بناگوش

این دولت ایام نکویى به سر آید

گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ریش

نگذاشتمى تا به قیامت که برآید

سؤ ال کردم و گفتم : جمال روى تو را

چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده است ؟

جواب داد ندانم چه بود رویم را

مگر به ماتم حسنم سیاه پوشیده است

(آرى دنیا در حال تغییر است ، زیبایى چهره در نوجوانى ، پس از مدتى با روییدن موى صورت ، تغییر مى یابد، و چون مورچگان سیاه در کنار هم ، صفحه سفید چهره را سیاه مى سازد.)

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

سعدى به صورت ناشناس در شهر کاشغر

در سالى که محمد خوارزمشاه (ششمين شاه خوارزميان که از سال 596 تا 617 ه . ق که بر خوارزم تا سواحل درياى عمان ، فرمانروايى داشتند ) با فرمانروايان سرزمين ((ختا)) (بخش شمالى چين و ترکمنستان شرقى ) صلح کرد، در سفرى به کاشغر وارد مسجد جامع کاشغر شدم ، پسرى موزون و زيبا را در آنجا ديدم که به خواندن علم نحو و ادبيات عرب ، اشتغال دارد، او بقدرى قامت و زيباروى بود که درباره همانند او گويند: