نگار من چو در آید به خنده نمکین
نمک زیاده کند بر جراحت ریشان
چه بودى ار سر زلفش به دستم افتادى
چو آستین کریمان به دست درویشان
گروهى از پارسایان – نه بخاطر زیبایى این اشعار، بلکه به خاطر خوى نیک خود – اشعار مار ستودند، و آن دوست قدیم من که در میان آن گروه بود، نیز، بسیار آفرین گفته بود، و به خاطر از دست رفتن دوستى دیرینه اش با من ، بسیار افسوس خورده و به گمان خود اقرار کرده بود، دانستم که از اطراف او نیز اشتیاق و میلى به من هست ، این اشعار را براى او فرستادم و آشتى کردیم .
نه ما را در میان عهد و وفا بود
جفا کردى و بد عهدى نمودى ؟
به یک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که برگردى به زودى
هنوز گر سر صلح است بازآى
کز آن مقبولتر باشى که بودى