سلطان عشق

سلطان عشقReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Oct 7Rating:

کوته نکنم ز دامنت دست

ور خود بزنى به تیغ تیزم

بعد از تو ملاذ و ملجاءیى نیست

هم در تو گریزم ، آر گریزم

او را سرزنش کردم و گفتم : ((چه شده و چرا هواى نفس فرومایه ات بر عقل گرانمایه ات چیده شده است ؟)) او مدتى اندیشید و سپس ‍ گفت :

هر کجا سلطان عشق آمد، نماند

قوت بازوى تقوا را محل

پاکدامن چون زید بیچاره اى

اوفتاده تا گریبان در وحل

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

سعدى به صورت ناشناس در شهر کاشغر

در سالى که محمد خوارزمشاه (ششمين شاه خوارزميان که از سال 596 تا 617 ه . ق که بر خوارزم تا سواحل درياى عمان ، فرمانروايى داشتند ) با فرمانروايان سرزمين ((ختا)) (بخش شمالى چين و ترکمنستان شرقى ) صلح کرد، در سفرى به کاشغر وارد مسجد جامع کاشغر شدم ، پسرى موزون و زيبا را در آنجا ديدم که به خواندن علم نحو و ادبيات عرب ، اشتغال دارد، او بقدرى قامت و زيباروى بود که درباره همانند او گويند: