اما در این رابطه «ورّام بن ابی فراس» صاحب کتاب «تنبیه الخواطر و نزهه النواظر» چنین میگوید:
شیخ مفید اصالتاً اهل «عکبرا» بود. او با پدرش به بغداد آمد و نزد ابوعبدالله معروف به «الجعلی» در محله «درب ریاح» مشغول به تحصیل شد. سپس به مجلس درس «ابویاسر» فرزند «أبی الجیش» که در محله دروازه خراسان تدریس میکرد حاضر شد.
«ابویاسر» پس از مدتی به فضل و کمال شیخ آگاه شد و بدو گفت: «چرا به نزد «علی بن عیسی الرُّمانی» نمیروی و در علم کلام و سائر علوم اسلامی از او استفاده نمیکنی؟»
شیخ مفید فرمود: «من او را نمیشناسم و لذا «ابویاسر» یکی از شاگردان خود را همراه او کرده و نزد رمّانی فرستاد.
دنباله داستان را شیخ مفید (ره) چنین نقل میکند:
هنگامی که به مجلس درس رمّانی رسیدم، دیدم مجلس او پر است از فضلاء و دانشمندان.
نزدیک درب نشستم و به تدریج که مردم میرفتند و محفل خلوتتر میشد نزدیکتر میرفتم.
در این میان مردی وارد شده گفت: «کسی پشت درب اجازه دخول میخواهد و میگوید اهل بصره هست.»
رمانّی پرسید: «از دانشمندان است؟»
آن مرد گفت: «نمیدانم، جوانی است که میخواهد به نزد شما بیاید.»
رمّانی اجازه داد و آن مرد وارد شد.
آن دو مدّت زیادی با هم صحبت کردند، تا اینکه آن مرد جوان به رمّانی گفت: «چه میفرمایید درباره حدیث غدیر و داستان غار؟» (یعنی جریان رفتن ابوبکر با پیامبر به غار ثور که اهل سنّت آنرا دلیل بر خلافت و فضیلت ابوبکر میدانند)
رمّانی گفت: «اما داستان غار درایت و امری مسلّم و معلوم است و اما حدیث غدیر، روایت است و منقول و آنچه از درایت بدست میآید از روایت مستفاد نگردد و همواره درایت بر روایت مقدم است.»
مرد بصری دیگر نتوانست سخنی در پاسخ رمّانی بگوید و لذا از مجلس برخاسته و بیرون رفت.
شیخ مفید میگوید: «من در این هنگام پیش رفته و به رمّانی گفتم: «جناب استاد سؤالی دارم.»
گفت: «بپرس»
گفتم: «چه میگویید درباره کسی که بر امام عادل خروج کند و یا با او بجنگد؟»
رمّانی گفت: «چنین کسی کافر است»، و بعد دوباره گفت: «نه، بلکه فاسق است.»
من گفتم: «در مورد امیرالمؤمنین علی ـ علیهالسّلام ـ چه میگویی؟»
گفت: «او امام است و مفترض الطاعه.»
گفتم:«درباره جنگ جمل و طلحه و زبیر و عایشه چه میگویی؟»
گفت: «آنها از کرده خود که جنگ با علی ـ علیهالسّلام ـ بود توبه کردند.»
من گفتم: «اما داستان جنگ جمل درایت و مسلّم است واما حدیث توبه کردن آنها روایت و منقول است.»
رمّانی گفت: «آیا تو هنگام سؤالات آن مرد بصری از من، حاضر بودی؟»
گفتم: «آری»
گفت: «پاسخی که دادی مرا مجیب کرد و در حقیقت این سخن تو در پاسخ همان سخنی بود که من به آن جوان گفتم»؛ آنگاه پرسید:
«تو کیستی و چه نام داری و نزد چه کسی درس خوانی؟»
گفتم: «من معروف به «ابن المعّلم» هستم و نزد شیخ «ابی عبدالله الجعلیّ» درس میخوانم.»
گفت: «چند لحظه بنشین تا من باز گردم.»
پس من منتظر ماندم تا او از اندرون خانه برگشت و نامهای سر بسته به من داد و گفت:
«این نامه را به استادت ابی عبدالله بده».
من نامه را گرفته و به استاد دادم. استادم نامه را گرفت، آنگاه مدّتی خندید وگفت: «داستان تو با رمّانی چه بوده که او سفارش تو را به من کرده و ترا به مفید ملقّب کرده است؟»
من داستان را نقل کردم و او مجدداًً به خنده افتاد.[۱]
——————————————————————————–
[۱] . تنبه الخواطر ونُزهه النواطر، صحفه۶۲۱.