فقیر آزاده در برابر شاه

فقیر آزاده در برابر شاهReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 23Rating:

وزیر نزدیک فقیر آمد و گفت : ((اى جوانمرد! سلطان روى زمین از کنار تو گذر کرد، چرا به او احترام نکردى و شرط ادب را در برابرش بجا نیاوردى ؟))

فقیر وارسته گفت : ((به شاه بگو از کسى توقع خدمت و احترام داشته باش ‍ که از تو توقع نعمت دارد. وانگهى شاهان براى نگهبانى ملت هستند، ولى ملت براى اطاعت از شاهان نیستند.))

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فر دولت او است

گوسپند از براى چوپان نیست

بلکه چوپان براى خدمت او است

یکى امروز کامران بینى

دیگرى را دل از مجاهده ریش

روزکى چند باش تا بخورد

خاک مغز سر خیال اندیش

فرق شاهى و بندگى برخاست

چون قضاى نوشته  آمد پیش

گر کسى خاک مرده باز کند

ننماید توانگر و درویش

سخن آن فقیر وارسته مورد پسند شاه قرار گرفت ، به او گفت : ((حاجتى از من بخواه تا برآورده کنم .))

فقیر وارسته پاسخ داد: ((حاجتم این است که بار دیگر مرا زحمت ندهى . ))

شاه گفت : مرا نصیحت کن .

فقیر وارسته گفت :

دریاب کنون که نعمتت هست به دست

کین دولت و ملک مى رود دست به دست

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

نتیجه مستى و دورى از نیمخورده ناپاک

کنيزکى از اهالى چين را براى يکى از شاهان به هديه آوردند.شاه در حال مستى خواست با او آميزش کند. او تمکين نکرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد.

آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود که لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب پايينش به گريبانش فرو افتاده بود، آن چنان هيکلى درشت و ناهنجار داشت که صخرالجن از ديدارش مى رميد و عين القطر از بوى بد بغلش مى گنديد: