به گزارش سرویس استانهای مرکز خبر حوزه، حجت الاسلام والمسلمین جواد مروی در مراسم طرح تابستانه اعتقادی که با موضوع توحید در قرآن که در گلپایگان برگزار میشود، با اشاره به آثار ارزشمند حدیث ثقلین در زندگی مومنان، اظهارداشت: اگر کسی میخواهد عظمت قرآن را ببیند، باید آن را در گفتار دیگران جستجو کند.
Read More » تیر ۲۶, ۱۳۹۰ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 1
ماجرای ده نمکی و دختران بد حجاب و افطاری!
حمید داودآبادی در وبلاگش نوشت: بعد از ظهر یکی از روزهای گرم اردیبهشت 1366، "مسعود دهنمکی" آمد تا با هم به ملاقات "محسن شیرازی" در بیمارستان سجاد در میدان فاطمی برویم. محسن در عملیات کربلای هشت شدیدا مجروح شده بود و دستهایش توان حرکت نداشتند.
من، سیامک و مسعود، به بیمارستان رفتیم و ساعتی را پهلوی محسن ماندیم که نزدیک افطار شد. باز دوباره شیرینکاری مسعود گل کرد؛ او که ظاهرا تازه حقوق ماهانهی بسیجش را گرفته بود، گیر داد که افطاری برویم بیرون. با وجود مخالفتهای دکتر و پرستارها، هرطور که بود، برای یکی دو ساعت مرخصی محسن را گرفتیم و سوار بر تاکسی، به پیشنهاد مسعود، به طرف پارک ملت رفتیم.
Read More » تیر ۲۶, ۱۳۹۰ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند : در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا …
Read More » تیر ۲۵, ۱۳۹۰ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند… شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته …
Read More » تیر ۲۲, ۱۳۹۰ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 1
آیت الله مرعشی به چه کسی سیلی زد؟
او که مردی گستاخ و بدزبان بود با داد و فریاد به بانوان باحجابی که در کنار ضریح حضرت معصومه(سلام الله علیها) به زیارت اشتغال داشتند پرخاش و حمله میکند تا چادر را از سرشان بگیرد
تیر ۱۵, ۱۳۹۰ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
اي ابوذر در دنيا چنان باش كه گويي غريبي هستي يا يك رهگذر، و خود را از اهل گور به حساب آور.
ادیان نیوز/حضرت عزرائيل عليه السلام جلو چشمانم مجسم شد. او را شناختم كه عزرائيل عليه السلام است.سلامش كردم، جواب داد و فرمود: آيا آماده هستي شما را قبض روح كنم و ببرم؟ گفتم: آمادهام. بعد فرمودند: قدمها را شمردم و ديدم ده قدم شد.
Read More » تیر ۱۳, ۱۳۹۰ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
داستاني از نشانههاي امامت اهلبيت
مرحوم مجلسى با سند خود از فريفين (شيعه و سنى ) نقل مى كند كه : سلمان فارسى و براء بن عازب از ام سليم نقل كرده اند كه گفت : من بانويى (باسواد) بودم كه تورات و انجيل را خوانده بودم ، از اين رو اوصياء پيامبران را مى شناختم و دوست داشتم كه وصى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را نيز بشناسم .
Read More » شهریور ۱۴, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
مرحوم قطب الدّین رواندى در كتاب خرایج خود آورده است :
روزى یك نفر از بلاد روم خدمت امام علىّ علیه السلام وارد شد و اظهار داشت : من یك نفر از رعیّت تو و از اهالى این شهر هستم .
Read More » مرداد ۳۱, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 1
از شیخ بهلول پرسیدند كه چه وقت میشود به حضور آقا امام زمان، ارواحنا فداه، مشرّف شد؟
فرمودند: با تقوا باشید؛ وقتی كه بین شما و حضرت سنخیّت باشد.
Read More » مرداد ۲۰, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
جمعی از موثقین نقل کردند: « مدتی بحرین تحت نفوذ خارجیان بود. آنها مردی از مسلمانان را حاکم بحرین کردند تا شاید به علت حکومت کردن شخصی مسلمان، آنجا آبادتر شود و به حالشان مفیدتر واقع گردد. آن حاکم از ناصبیان (کسانی که با اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دشمنی می ورزیدند) بود.
Read More » مرداد ۱۲, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 0
جوان مجاهد
هنوز بیش از بیست و پنج سال از عمر مبارک علی علیهالسلام نگذشته بود و از ازدواج پر برکتش با زهرا علیهاالسلام زمانی نرفته بود، که جنگ احد پیش آمد.
معمولاً مردان جوان پس از ازدواج، بیشتر در اندیشه زندگانی مشترک خویشند و به همسر و معاش و آینده خانواده خود میاندیشند، ولی علی علیهالسلام درست در چنین هنگامی، خانه و خانواده را رها کرد و به دستور پیامبر صلی الله علیه وآله روی به میدان جنگ نهاد.
Read More » تیر ۲۱, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 0
فردی از پروردگار درخواست کرد
تا بهشت و جهنم را به او نشان دهد
خداوند پذیرفت.
او را وارد اطاقی نمود
Read More » خرداد ۲۱, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 1
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
Read More » خرداد ۲۰, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 1
روزها می گذشت و گنجشک با خدا هیچ نمی گفت .
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند
و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت :
Read More » اردیبهشت ۱, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 2
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود
Read More » فروردین ۲۷, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 1
یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود.در همان موقع یک قایق کوچک ماهیگیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود. از ماهیگیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟
Read More » فروردین ۲۷, ۱۳۸۸ حکایات و داستانهای زیبا, یادداشت 0
“آرتور اشی”قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی درسال ۱۹۸۳ دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسردنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تورا برای چنین …
Read More »