داستان شوخی در دوستی
Read More »داستان زیبا
یک سری استاد دانشگاه رو دعوت کردن به فرودگاه و اونا رو توی یه هواپیما نشوندن و وقتی درهای هواپیما رو بستن از بلندگو بهشون اعلام کردن که: “این هواپیما ساخت دانشجوهای شما هست ..!” وقتی اساتید محترم این خبرو شنیدن همه از دم اقدام به فرار کردن! همه رفتن …
Read More »داستان زیبای ساعت
روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است. ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود. بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست …
Read More »داستان زیبا ارزیابی عملکرد
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم …
Read More »حکایت قرائتی، گریه میرزا جواد آقا تهرانی را در آورد
برو به حرم و از امام رضا (ع) تشکر کن که وسط عمرت فهمیدی که مخلص نیستی من امروزکه ۸۰ سال دارم می گویم که دم درب باید به من تعارف کنند. به گزارش فرهنگ نیوز در همه ی اعمال انسان از هر چیزی مهمتر اخلاص است. روایات و آیات …
Read More »معامله یهودی
خواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم یک پسر …
Read More »داستان شنیدنی فرشته داعی در ماه رجب
آیتالله تهرانی با اشاره به راویتی از پیامبر(ص) که ماه رجب را ماه استغفار امّت خود خوانده است، بر ریزش رحمت الهی بر بندگان در این ماه تأکید کرد.
ماجرای آقا سید و زن روسپی …
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند: حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمیگوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟ سبحان الله...
چراغهای مسجد دستهدسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. «آقا سید مهدی» که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
Read More »هدیهای که مرحوم نخودکی به امام خمینی داد
هدیهای که مرحوم نخودکی به امام خمینی داد
چرا به آیت الله حق شناس تذکر دادند؟
مرحوم آیتالله عبدالکریم حقشناس در خاطرات خود میگوید: در سالیکه مدتی از تابستان را در مشهد اقامت داشتم،بعضی از مومنین از من خواستند که نماز صبح به مسجد آنها بروم و اقامه جماعت کنم. Read More »
ماجرای اسیری استادقرائتی توسط یک تاجر
ماجرای اسیری استادقرائتی توسط یک تاجر
خاطرهای جالب از زبان پزشکمعالج شهیدهمت
خاطرهای جالب از زبان پزشکمعالج شهیدهمت
داستان کوتاه مسلمان و کافر
فردی مسلمان یک همسایه کافر داشت
هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر.مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید)
زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.
یا بخشنده باش یا آزادمرد
از حکيم فرزانه اى پرسيدند: با اينکه خداوند چندين درخت مشهور و بارور آفريده است ، مردم هيچ کدام از آنها را به عنوان ((آزاد)) ياد نکنند، مگر درخت ((سرو)) را با اينکه اين درخت ميوه ندارد، حکمت چيست که تنها اين درخت را آزاده خوانند و از او به نيکى ياد نمايند؟!
Read More »محرومیت اهل کمال از زینتهاى دنیا
از یکى از بزرگان پرسیدند: ((با اینکه دست راست داراى چندین فضیلت و کمال است ، چرا بعضى انگشتر را در دست چپ مى کنند؟)) او در پاسخ گفت : ((مگر نمى دانى که همیشه اهل کمال و صاحبان فضل ، از نعمتهاى دنیا محروم هستند؟!)) آنکه حظ آفرید و …
Read More »نیکى به بدان ، براى هدایت آنها
از این رو مى گویند: فریدون (شاه باستانى که بر ضحاک ستمگر پیروز شد و خود به جاى او نشست ) دستور داد خیمه بزرگ شاهى براى او در زمینى وسیع ساختند. پس از آنکه آن سراپرده زیبا و عالى تکمیل شد، به نقاشان چنین دستور داد تا این را …
Read More »صبر و حوصله لقمان در سؤ ال نکردن
لقمان دید آهنى در دست حضرت داوود علیه السلام است و همچون موم در نزد او نرم مى شود و او هرگونه بخواهد آن را مى سازد، چون مى دانست که بدون پرسیدن ، معلوم مى شود که داوود علیه السلام چه مى خواهد بسازد. از او سؤ ال نکرد، …
Read More »آموختن خاموشى از حیوانات
نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى کرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد.
Read More »اعتدال در نیکى
چوپانى پدر خردمندى داشت . روزى به پدر گفت : ((اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار مى رود یک پند بیاموز!)) پدر خردمند چوپان گفت : ((به مردم نیکى کن ، ولى به اندازه ، نه به حدى که طرف را لوس …
Read More »دعواى خنده آور یهودى و مسلمان
هر کس عقل و خرد خود را نزد خود کامل و تمام فرض مى کند و فرزندش را زيبا تصور مى نمايد. يک نفر يهودى با مسلمانى نزاع مى کرد. از گفتگوى آنها خنده ام گرفت و مسلمان خشمگينانه به يهودى مى گفت : ((الهى اگر اين سند من درست نيست مرا به آيين يهود از دنيا ببر!))
يهودى مى گفت : سوگند به تورات ، اگر سخنم نادرست باشد مانند تو پيرو اسلام گردم .