گنجشک و خدا

گنجشک و خداReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Jun 10Rating:

می آید .

من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنوم

و یگانه قلبی ام

که دردهایش را در خود نگاه می دارد .

سرانجام گنجشک،روی شاخه ای از درخت دنیا نشست

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند.

گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود .

با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست

گنجشک گفت:

لانه کوچکی داشتم

ارامگاه خستگی هایمان بود و سرپناه تمام بی کسیهایم .

تو آن را از من گرفتی

این توفان بی موقع چه بود ؟

چه میخواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیایت را گرفته بود ؟

و سنگینی بغض راه بر کلامش بست

سکوتی در عرش طنین انداز شد

فرشتگان همه سر به زیر انداختند

خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود

خواب بودی

باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند

آنگاه تو از کمین مار پرگشودی

گنجشک خیره درخدائی خدا مانده بود .

خدا گفت :

و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دورکردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی .

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود

های های گریه هایش ملکوت خدا را پرکرد.

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

سلبریتی

اگر حجاب و نماز خوبه! پس چرا برخی از آدم های مشهور کشورمون مثل بازیگران و ورزشکاران نماز نمی خوانند و خودشون و اعضای خانواده شون حجاب لازم رو ندارند ؟

⭕️ اگر حجاب و نماز خوبه! پس چرا برخی از آدم های مشهور کشورمون مثل …