نقد فیلم پرویز
اساسا داشتن دغدغه و توانایی بسط دادن آن به جامعه و یا جوامع مختلف یکی از مهمترین وظایفی است که فیلسماز اجتماعی
و در پی آن فیلمش خواهند داشت. و همانطور که از دیرباز در سینما وجود دغدغههایی که به اندازه زندگی تکتک انسانها مهم هستند، باعث شده تا با پیادهسازی درست، آثاری از این دست ماندگار شوند، همچنان نیز این مساله برقرار است و حتی در جوامع امروزی حضور و وجود چنین آثاری بیشتر نیز به چشم میآیند. پس بی دلیل نیست که آثاری چون «راشومون» و «دزدان دوچرخه» و بسیاری آثار دیگر که به همین اندازه قدرتمند و درست هستند، میتوانند در جوامع مختلف مورد توجه باشند و پس از گذشت سالها مقالات و کتابهای بسیاری درباره آنها نوشته شوند و همچنان تازگی خود را برای مخاطب حفظ نمایند.
«پرویز» اثر مجید برزگر از آن دست آثاری است که پیش از هر حرف دیگری دغدعهمند است و این دغدغه میتواند به بزرگی جامعه و به مهمی زندگی تکتک انسانهای درون آن جامعه باشد. و میتوان اینطور استنباط کرد که پرویز به واسطه مضمون مهمش به خودی خود فیلمی مهم خواهد شد اما مسالهای که آن را از سایر فیلمهای همدست خود متمایز میکند، اجرا و پیادهسازی دقیق و خوب اثر است که در پی خود بیشترین میزان تاثیر روی مخاطب و همچنین بیشتر میزان همراهی مخاطب را به همراه خواهد داشت. در فیلم «پرویز» ما با یک شخصیت روبرو میشویم که تمام کنشها و واکنشها و تصمیمات او قصه را روبه جلو میبرند و مقابله او با افرادی که با آنها در اراتباط است باعث میشود تا پیرنگ گسترش پیدا کرده و رو به انتها برود.
روایت اول شخص فیلم مهمترین خصیصه فرمی اثر است، همراه شدن دوربین با شخصیت پرویز که دارای ویژگیهای ظاهری خاصی است باعث میشود که بیننده به طور ناخودآگاه با او همراهی کند و احساسات و واکنشهایش را باور نماید. پرویز مردی چاق و مهربان است که با پدر خود زندگی میکند و در پنجاهسالگی همچنان مجرد، بدون شغلی واقعی و البته مورد اعتماد سایرین است. دوربینی که یک لحظه از او جدا نمیشود، بیننده را با نفسهای سخت و سنگینش نیز همراه میکند و از همان سکانس آغازین، کاری میکند تا تمام کاشتهای قصه در نهایت کارکرد داشته باشند و به باورپذیری تحول عظیم شخصیت کمک بیشتری نمایند. از همان ابتدا میتوان متوجه فاصله پرویز با بزرگترها شد، او از پدرش فاصله دارد، حتی در هنگام غذا خوردن و حرف زدن نیز نمیتواند با او ارتباط برقرار کند، صاحب کارش هیچ دیالوگی جز اینکه او را مورد تحقیر قرار دهد با برقرار نمیکند و با همسایههای خود به واسطه فرزندانشان و یا اینکه بناست تا کمکی به آنها بکند ارتباط اندکی دارد. پرویز با نوجوانان پینگپنگ بازی میکند و دور از چشم پدرش سیگار میکشد. تمام مسائلی که به خوبی در پرده معرفی فیلم گنجانده شدهاند به موجزترین شکل ممکن و بدون اضافات به بیننده عرضه میشوند. صحنهها همانقدری هستند که باید و بی آنکه بی دلیل کش بیایند موفق به معرفی شخصیت و روابط او میشوند. فرم روایی فیلم به گونهای است که هیچ صحنهای بدون حضور پرویز نیست و یا خارج از آن چیزی که پرویز میبیند را نمیتوان یافت. تاکید فیلمساز بر این مساله آن هم با استفاده دقیق از دوربین و دکوپاژ هر صحنه، باعث میشود تا شخصیت پرویز جز مهمی از فرم فیلم باشد. زیرا هر چیزی در صحنه است یا با حضور اوست، و یا بخشی از نگاه او، و این شکل استفاده از حضور شخصیت در فیلم، کمک شایانی به بخش مهمی از بحث فرمال اثر، که خوانش درست مخاطب از آن است، خواهد کرد.
با تمام این چینشها و پرورش شخصیت در ذهن مخاطب، در بزنگاهی درست، فیلم به مسیر دیگری میرود، پرویز به واسطه ازدواج مجدد پدرش باید نقل مکان کند، اما این اولین برداشت از این موضوع است، در لایه زیرین و مهمتر چنین اتفاقی، طرد شدن پرویز از همهجا و همهکس رخ خواهد داد، او به خاطر حضور نداشتن در آن مکان و دیده نشدن توسط افرادی که همواره با آنها در ارتباط بوده و فکر میکرده که برای آنها مهم است، حس بدی پیدا خواهد کرد، گرچه که در خود فیلم به درستی اشاره میشود که او هیچگاه برای دیگران مهم نبوده و دیگران همواره در نبود او در حال مسخره کردن هستند. این تفکر پرویز مبنی بر مهمبودن که البته توسط بیننده نیز درک میشود ( او برای دیگران در دید مخاطب فرد مهمی است، زیرا هم مورد اعتماد است، هم مشغول رسیدگی به امورات دیگران، اما میتوان دریافت که چنین امری تنها در پی استفاده ابزاری از پرویز رخ داده است) ، تنها یک تفکر شخصی است و زمانی که واقعیت رو میشود، طبیعی است که پرویز بخواهد روند دیگری را در پی بگیرد، و در جایی که به او گفته میشود در جلسهای پدرش مانع حضور سگها در محل شده و همچنین پدرش عدم حضور پرویز را در آنجا تایید کرده است، نقطهای است که پرویز تصمیمش را مبنی بر تغییر میگیرد. حالا انسانی که تا کنون مهربان، ضعیف و آسیبپذیر بوده، میخواهد در موضع قدرت بنشیند، دیری نمیپاید که پرویز جزیی از همان جامعهای میشود که او را طرد کرده بودند. یعنی نه تنها حرفها، کنایههای دیگران و نوع برخورد پدرش در آن زمان کوتاه، کمکی به اصلاح او نمیکند، بلکه چیزی را در درون او زنده میکند که پرویز تبدیل به شخصیتی بیرحم، غیرقابل اعتماد و سواستفادهگر در موضع قدرت خواهد شد. و پیشروی فیلم به سمت این مسیر به گونهای بوده که باور کردن این مساله به راحتی از جانب بیننده رخ دهد، فردی که همواره در حال تحقیر شدن بوده و به واقع توسط دیگران دیده نمیشده است، حالا میخواهد از موضعی وارد شود که به خوبی توسط آنها دیده شود.
جاندار بودن شهر در پسزمینه فیلم نیز به خوبی کمک میکند تا بیرحمی و تحول این شخصیت راحتتر درک شود، بیننده تصویر چندانی از شهر نمیبیند، اما نمونه کوچک شده آن را در همان محل زندگی پرویز به خوبی میتواند درک کند. شهری که پر از شلوغی و آدمهای مختلف است و هر کدام از آنها تنها به فکر منافع خود هستند، با کوچکترین رخدادی تمام شهر به هم میریزد و در جایی که پدر به پسر رحم نمیکند، طبیعی است انسانی مهربان و ساده، برای ادامه حیات راهی جز اینکه بیرحم باشد،نخواهد داشت.
محل جدید زندگی پرویز هم به خوبی در ادامه مسیر
تحول او طراحی شده، او همچنان با یک نوجوان
بهتر ارتباط برقرار میکند تا بزرگسالان، اما از جایی
که پرویز روزنامههای روی شیشه را پاره میکند
و دنیای واقعی بیرون را میبیند، سیر تحول او
شکلی جدیتر میگیرد. او چشمچرانی می
کند، سگها را میکشد، حالا که خود را رها
شده میداند، بچهای را در شهر رها میکند،
در محل کار جدیدش ساکت نمینشیند، با
پسر نوجوان هم ارتباط خوبی ندارد و دیگر
چیزی به جز اثبات خودش برای او مهم نیست
و در نهایت او به سر کسی که همیشه تحقیرش
میکرده میکوبد و در سکانس بی نظیر پایان
فیلم، به خانه پدرش میرود، آنهم با ظاهری
متفاوت و مکانی متفاوت تر برای نشستن و
فیلم بدون اینکه سوالی باقی بگذارد، با دیالوگ
پایانی پرویز خاتمه مییابد.
«پرویز» را برای کارگردانی خوب و درخور، فیلمنامه
مستحکم و هماهنگی عالی فرم و محتوایش
میتوان تحسین کرد، گرچه که فیلم مانند
تمامی آثار دیگر دچار ضعفهایی است اما هم
به دلیل انتخاب مضمون مهم و دغدغهمند
بودنش و هم به دلیل خلق یک شخصیت مهم
با حضور یک بازیگر مناسب و پرداخت درست
این شخصیت و قرار دادن او در مقابل دیگران
و پیریزی طرحی که تحول او را بسیار باورپذیر
نماید میتواند یک نمونه عالی از یک اثر ناتور
الیستی باشد که از لحاظ مضمونی ما را به
یاد « دزدان دوچرخه» و «سگهای پوشالی»
بیندازد و بیشترین احساس نزدیکی را به فیلم
«دختر کارخانه کبریتسازی» داشته باشد.