اوصاف احسائی
برخی از مریدان وی اوصاف عجیب و غریبی را به او نسبت دادهاند و از وی فردی استثنایی و دارای الهامات و امدادهای غیبی، ساختهاند، ولی بیشتر این اوصاف توسط پسرش به او الهام میشد. بیشتر اوصافی که به او نسبت داده شده، از ناحیهی پسرش بوده که کتابی هم در وصف او نوشته است. مثلاً قبل از ۵ سالگی، یادگیری قرآن را تمام کرد. خود میگوید: «در ایام طفولیت، جسمم با بچهها در حال بازی بود، ولی روحم در عالم دیگر بود. همیشه فکر میکردم و تدبیر مینمودم و بر همه مقدم بودم. در سنین کودکی، بر این عادت بودم که در خلوتهایم دربارهی اوضاع جهان و مردم میاندیشیدم که: کجایند ساکنین این عمارات که این بناها و کاخها را ساختهاند و وقتی متذکر احوالشان میشدم، میگریستم. در مجالس لهو که در آن زمان شایع بود، میرفتم، ولی از آن کنارهگیری میکردم. اگر هم جسمم با آنها بود، ولی روحم در ملأ اعلی بود».
لازم به تذکر است که در منطقهای که او سکونت داشت، موسیقی و غنا و امثال اینها خیلی رواج داشت تا آنجا که دستگاه موسیقی را بر درب خانههایشان آویزان میکردند. دربارهی حافظه و هوشمندی خویش نیز میگوید: «دو ساله که بودم، سیلی آمد و همه چیز را برد جز یک مسجد و خانهی عمهام؛ حبابه.» که این سخن، حافظهی قوی او را میرساند.
گویند زمانی بر مقتولی گذر کرد، با عبارت فصیح به او خطاب نمود: «أین ملکک، أین شجاعتک، أین قوتک؟ ملک و شجاعتت چه شد، نیرو و توانت کو؟» و بعد بر دگرگونی زمان، میگریست. این فضایل مربوط به دوران طفولیت او است که مقدمهای است برای ادعاهایی دیگر. به هر حال، اوصافی برای او ذکر نمودهاند که لازمهاش، قداست و نبوغی خارق العاده است که در اصلاب وی بیسابقه بوده و هدف از این کار، چیزی جز اغواء و فریفتن مردم نبود.
نکتهی قابل توجه این است که: چنین اوصافی بعد از آن که وی، رییس این گروه گردید، توسط پسرش، بیان میشد تا مریدانش از او پیروی کنند.
علماء و احسائی
از علمای معاصر و غیر معاصر او، به خاطر عقاید باطله، چیزی جز تکفیر و تفسیق و نکوهش و ذمّ او نقل نشده است که به اسامی بعضی از آنها اشاره میکنیم:
۱ – سید محمد مجاهد؛ نویسندهی مناهل (متوفی ۱۲۴۲ ه).
۲ – سید مهدی طباطبایی؛ فرزند نویسندهی کتاب ریاض (متوفی ۱۲۶۰ ه).
۳ – شیخ محمد حسین؛ نویسندهی فصول (متوفی ۱۲۶۱ ه).
۴ – سید ابراهیم قزوینی؛ مؤلف ضوابط (متوفی ۱۲۶۲ ه).
۵ – شهید سوم شیخ محمد تقی قزوینی (متوفی ۱۲۶۴ ه).
۶ – شیخ شریف العلماء (متوفی ۱۲۶۵ ه).
۷ – شیخ محمد حسن مؤلف جواهر (متوفی ۱۲۶۶ ه).
۸ – ملا آقا دربندی؛ مؤلف کتب خزائن الاصول و خزائن الاحکام (متوفی ۱۲۸۵ ه).
۹ – میرزا محمد باقر خوانساری؛ نویسندهی روضات الجنات (متوفی ۱۳۱۳ ه).
تحصیلات شیخ
شیخ بعضی علوم و بعضی از معارف را تحصیل نمود بی آنکه برای او شفای قلبی حاصل شود و توشهای معنوی برگیرد. خود میگوید: «در ۲۵ سالگی در خواب دیدم که کتابی در مقابل من باز شد و این قول خداوند: «الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی» [۱] را چنین تفسیر میکرد: الذی خلق؛ یعنی اصل شی را که هیولا باشد، خلق کرد. فسوی؛ یعنی صورت نوعیهی آن. قدر؛ اسباب آن. فهدی؛ یعنی از این نوع به خیر و شر هدایت کرد. بر اثر این خواب، انقلابی عجیب در من ایجاد شد که مرا از ادامهی تحصیل علوم که ظاهری و غیرواقعی است، بازداشت».
بنابراین ادعا، این مطلب برایش از این علوم و معارف که آنها را صرفاً ظاهری میداند، بهتر است! زیرا گویی منادی غیبی، او را مورد خطاب قرار داده است، چیزی شبیه به وحی یا اشراق و الهام.
در ادامه میگوید: «پس از عزلتی چند، و در نفس خود، امور دیگری را احساس کردم».
مریدان او ادعا کردهاند که شیخ، علمش را از عالم اعلی گرفته است برخلاف دیگران که با همهی سعی و کوشش وافر خود از آن عاجز هستند، برای او در علوم مختلف، ۳۰۰ تألیف ذکر کردهاند و تنها یک هزارم فضایل او مطرح شده است. در هر فن و علمی از تمام متخصصان بالاتر است.
گفته شده ایشان سفرهای زیادی به بلاد مختلف داشته، خصوصاً بلاد و شهرهایی که دارای حوزهی علمیه بوده و علمای بزرگ در آن زندگی میکردند. شرکت در درس آن علما باعث شد که علوم زیادی فراگرفته و از او یک عالم بزرگ و شخصیتی مقدس و متّقی بسازد. منتها این ادعا را اموری تکذیب و از اهمیت آن میکاهد که اینک آنها را بر میشماریم:
۱ – بنابر آنچه که از ایشان نقل شده است یا به او نسبت دادهاند، او نه برای آموختن، بلکه صرفاً برای آزمایش علما در دروس شرکت میکرد.
۲ – بنابر تصریح خود یا نقلی که از او شده است، با دیدن آن خواب، حقایق علوم را دریافت و به او الهام گشت.
۳ – ادعای اینکه علم او لَدُنّی بود.
گویند: بعضی از علوم مانند فلسفه و تصوّف و بعضی علوم غریبه را در سفرهایش آموخت و به دلیل همین علوم یا به خاطر اعتماد بر بعضی از روایات که معنای آن را نفهمیده بود، دچار چنین سرانجامی شد.
شیخ احمد احسائی در اوایل امر به تقوی، زهد و ورع توصیف شده است و لذا بعضی او را مدح کردهاند. لیک با بیان اعتقادات غلوآمیز و ادعاهایش، انحراف او مشخص گشت. بدین سبب، علما به تکفیر او حکم دادند.
۱) الاعلی ؛ ۲و ۳
شیخ احمد احسائی و تشیع
شیخ احمد احسائی دارای مسلکی اخباری بود. او به اموری غریب معتقد بود که با اعتقادات شیعهی امامیه که در طول قرون متمادی در کتب کلامیه و اعتقادیهی خود به صورت مختصر و مطول بیان کردهاند، فاصلهی زیادی دارد. مواردی از اعتقادات شیخ را بر میشماریم:
۱ – ائمه را به عنوان علل اربع برای عالم ذکر کرده است (علل فاعلی، مادی، صوری، غایی). این غلوّی است که عقل و شرع مقدس از آن ابا دارد.
۲ – اصول دین ۴ تا است: معرفت اللَّه، معرفت انبیاء، معرفت ائمه، معرفت رکن رابع؛ که شیوخ و بزرگان شیخیه هستند.
۳ – قرآن، کلام نبیصلی الله علیه وآله است. شیخ با این کلام، منکر وحی بودن قرآن است.
۴ – اتحاد حق با خلق؛ یعنی اللَّه تعالی با انبیاء، شیء واحدی هستند.
۵ – تفسیر معاد به معنای غیرمتعارف و بیگانه از آنچه علمای کلام میگویند.
۶ – تفسیر امام به شیء غریب که همراه با غلوّ، شرک و خرافه است که قرآن و شرع مقدس، مخالف چنین امری است.
۷ – اعتقاد به رکن رابع که از مختصات این فرقه است.
دلیل اعتقاد به رکن رابع:
برای هر سلطانی، ۴ وزیر است و اگر این چهار وزیر نباشند، ملک و سلطنت از بین میرود و کم و زیاد کردن آنها هم جایز نیست:
۱ – وزیر عدل؛
۲ – وزیر انفاق؛
۳ – وزیر جنگ؛
۴ – وزیر دارایی و مالیات.
چون خداوند و نبی و امام از جنس بشر نیستند، لازم است بین آنها و خلق، شیوخ آنها واسطه و موضوع تجلّی حق باشند. اینها این اصل را در مقابل سفارش ائمهی معصومینعلیهم السلام در رجوع به فقهاء که قدرت استنباط احکام را از کتاب، سنت، عقل و اجماع دارند و حجت بر عوام هستند، قرار دادهاند.
۸ – اعتقاد عجیب و غریب شیخ در مورد امام عصر (عج)، استهزای آن حضرت است که شبیه به کلام منکرین است و گفته است امام غایب در پشت پردهی غیبت چه فایدهای دارد؟ وی گفته است: ان الامام الحجه خاف وفّر الی العالم حور قلیائی؛ امام عصر به خاطر ترس به عالم حور قلیایی گریخت.
۹ – اعتقاد به حقانیت فرقهی شیخیه و عقاید آن و تصریح به بطلان جمیع فِرَق شیعه حتی امامیه.
۱۰ – نفی عدل که نزد شیعه از اصول دین است.
شیخ احمد احسائی در یکی از کتابهایش به خلفا حمله کرد. به همین دلیل، حکومت عثمانی که در آن وقت بر عراق، سیطره داشت، به کربلا حمله کرد، عدهای از اهالی آنجا را کشت، خانهها را آتش زد و ویران کرد. در این میان، خانهای جز خانهی سید کاظم رشتی شاگرد شیخ احمد احسائی سالم نماند. شیخ که مسبب این فتنه بود، خود در امان ماند. مدتی بعد به حجاز رفت و در آنجا مورد احترام قرار گرفت. این در حالی بود که حکام آن دیار، سنی بود و زیر نظر حکومت عثمانی قرار داشتند.
به هر حال شیخ در ۵۷ سالگی به سال ۱۲۴۱ه. از دنیا رفت و در بقیع به خاک سپرده شد.
شاگردان شیخ، مروّجان عقاید او و مورد عنایت ناصرالدین شاه بودند، (او به دنبال معارضه و مقابله با قدرت علمای شیعه بود) و کارهای آنان به اختلاف بین صفوف شیعیان انجامید، خصوصاً در آن زمان که شیعیان عراق تحت حکومت متعصب سنی عثمانی بوده و به اتحاد، نیاز شدید داشتند. سعی همیشگی استعمار بر این بود که مراجع را که ملجأ و پناه شیعیان، بودند از میان بردارد.
سید کاظم رشتی که در کلاس درس او شرکت و عقاید او را ترویج میداد، بعدها فرقهی کشفیه را تأسیس کرد.
بعد از مرگ شیخ، فرقهی او به شُعَب مختلف تقسیم شد مانند: کرامیه، احقاقیه، حجت الاسلامیه و باقریه که هر یک از اینها افکار مخصوص به خود را داشتند.
منبع دانشنامه دین اسلام