احساس انتظار، مثل احساس تشنگى است:
احساس تشنگى، آدم را، به آب مىرساند، و احساس انتظار، انسان صاحب نظر آگاه دین باور حقیقت جوى را، به حجتبالغه الهى! . . .
انسان اسلام، بزرگترین اصل اجتماعى و پاکترین نهاد سیاسى دین را، اعتقاد و التزام به رهبرى «معصوم» مىداند .
رهبر جامعه انسان، هیچ کس نمىتواند بود، مگر «پیامبر» یا «امام» که به طور مستقیم از سوى خدا و یا به امر حق و به دست پیامبر، تعیین شده باشد .
حقیقت دین، جز این نیست و بلوغ انسانیت، جز از این راه، مقدور نمىتواند شد . (۲)
شیعه، نیز – با التزام و پایدارى بر این اصل خدایى – در هیچ لحظهاى از تاریخ، هیچ «ظالم» و «روند ظالمانهاى» را تایید و تصدیق نکرده، و بر سر این کار، «جان» خویش را – در همواره همه جا – بلا گردان «ایمان» خویش ساخته است! . . .
در آن حدیث مشهور، هم، که سخن از قیام حجتبالغه، به میان مىآید، تمامت ضربت تاکید، بر سر «ستم ستیزى» است:
یملاالله به الارض قسطا و عدلا، کما ملئت ظلما و جورا .
خداوند، این زمین را – به دست او – از عدل و داد، سرشار مىسازد، همانطور که از ظلم و جور سرریز شده باشد! . . .
تو گویى که آنچه دیو آتشخواره «ظلم» ، بر سر آدمیان خاک مىآورد، با هیچ داغ و زخم دیگرى، برابرى نتواند کرد، اصلا، همه دردهاى بشر کجا، و این آتش جانسوز خانمان بر باد ده، کجا؟ ! (۳) . . .
و دواى این همه درد: «عدالت» !
از نگاه «شیعه» ، عدالت، اصل دین است:
نخستین پیشواى او، در محراب، به گناه عدالت، به قتل مىرسد! !
و آخرین پیشوایش، براى این که به داد عدالتبرسد قیام مىکند،
و آخرین حلقه، از مجموعه حلقات مبارزات حق و باطل را – که از آغاز جهان، بر پاى بوده است – به سامان مىبرد .
همه حرف «انتظار» ، همین است:
سفرى دور و دراز، براى رسیدن .
با چشمان «آینده» ، تکلیف «حال» را، روشن کردن .
در آستانه سقوط و ابتذال، ، دست انسان را گرفتن، و او را، تا درگاه نگاه خدا، بالا کشیدن و بر تحقق آرمان والاى همه انبیا و اولیا و مردان رزم آور راه حق، نظر داشتن! .
ودرآخرین رزم – پیروزمندانه – حیثیت عادلانه خاک را از نگاهبلند «بقیهالله» بهنظارهبرخاستن . . . و این، حرف کمى نیست! .
×××
انتظار، از جنس فرداست،
و احساس انتظار، فردایى شدن
عشیره انتظار، اهالى فردایند! . . .
آن که «نظر» ندارد، مثل کسى است که تشنه نیست .
احساس انتظار، مثل احساس تشنگى است .
آن که احساس تشنگى ندارد، آب – هر چند فراوان، زلال و گوارا، هم که باشد – به چه دردش مىخورد؟ !
بى خیالى، این پا و آن پا کردن، و مرد «فردا» نبودن، «ضد انتظار» است!
انسان انتظار، آماده فرداست .
احساسانتظار، ازهمصحبتىهاىفردا، سرشارشدن است .
از اندیشه تردید، بیرون آمدن، و در دل یقین، در آمدن .
نشاط انتظار، آدمى را از ناامیدى و سستى، باز مىگیرد .
با این نگاههاى کوچک و پیش پا افتاده، آدم در «روز مرگى» ها، غرق مىشود .
براى خوب دیدن، و خدایى نگریستن، باید به چشمان انتظار، مسلح شد!
آنکه «نظر» ندارد، به احساس انتظار، نیز – نمىتواند رسید .
«انتظار» سفر دور و درازى است .
سفر انتظار، چشم آدم را، باز مىکند، سفر انتظار، انسان را، «صاحب نظر» مىسازد . . .
×××
حرف از یک نقطه زمانى و مکانى نیست .
سخن از یک جغرافیاى جهانى عقیدتى است:
تکان تازهاى در خاک و خلقتخاک!
تنه و بدنه خلقت، «عدالت» است . . . و در این میانه، «ستم» ، غبارى بیش نیست، که به راحتى مىشود آن را شست و پیکره اصلى، پاکیزه و زیباى آفرینش را در برابر نگاه انتظار زندگى، به دیدار نهاد! . . .
این شست و شو، اصلا، مشکل نیست:
«آب» که دارد مىرود،
«رود» که دارد مىگذرد،
فطرت پاک عادلانه «خاک» که دارد تکان تازهاى مىخورد،
همه به یارى ما، خواهند شتافت!
تنها، کافى است تکانى بخوریم . در جنبش شکوهمند میلاد انتظار، به «احساس» برسیم و صاحب نظرانه، عمل کنیم . . .
انتظار، یک رفع تکلیف نیست . بلکه، فهم تکلیف است، اداى تکلیف است:
آنان که منتظر عدالت فراگیر و همگانى اند، خویشتن، باید همواره در سوى تحقق آن ; اندیشه کنند، بنویسند و بکوشند، و سهم سنجیده و دقیق خود را – از اندازه وظیفهاى که بر گردن دارند ادا کنند . . .
از بىنظران، چه انتظارى؟ ! . . . نبض عدل، که خاک را، به تکانى مواج و تند و تازه فرا مىخواند، بى نظرانه نمىتواند بر گوشدلبنشیند . بى نظرى، بى تفاوتى و بى خیالى، از احساس انتظار، به دور است . خویشاوندان خمیازه و خواب را بگویید که با بیراهههاى خویش، مزاحم راه «مردان انتظار» نشوند!
×××
احساس انتظار، در این فرهنگ، ماذنه بلند هستى است که از بالاى بلند آن اذان عدل جهانى، سرداده مىشود .
این انتظار، پاسخى استبه تمامى هستى و همه فرشتگان، در برابر همان سؤال گلایهآمیز، که: «چرا بر کره خاک، پاىکسانى باید باز شود که فساد کنند و خون بریزند؟ !»
این «انتظار» و پایانه معطر و مطهر خاک، پاسخ آنان و همه افکارى هم هست، که از «گرد خویش فرا نرفته و تمامت استعداد و توان انتظار را نمىنگرند . . .»
احساس انتظار، احساس طوفانى، شورانگیز و با نشاط است، و انتظارى ندارد، مگر پیروزى!
ابوالقاسم حسینجانى
تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه – حسین عسگری
۱ . سوره انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۵ .
۲ . و در عصر «غیبت» ، با مرجعیت و فقاهت است که جاى «ولایت» ، پر مىشود .
۳ . در نگاهى ژرف و فراگیر، «ظلم» ، تمامت آفات و شوربختىهاى آدمى را، در بر مىگیرد . ظلم، هر آن کنشى است که اشیا و آدمى را، از شان و مکانتحقیقىاش، برکنار مىدارد . جهل و نفهمیدن، ظلم است . بى ایمانى و شرک، ظلم است: «یابنى لا تشرک بالله . ان الشرک لظلم عظیم» ; فرزندم، بر خداى «شرک» میاور; چرا که شرک، «ظلم» بزرگى است! (سوره لقمان (۳۱)، آیه ۱۳)