گله از همسر ناسازگار

گله از همسر ناسازگارReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 29Rating:

اسیر گشتم .آنها مرا به طرابلس (یکى از شهرهاى شام ) بردند و در آنجا در خندقى همراه یهودیان به کار کردن با گل گماشتند. تا اینکه روزى یکى از رؤ ساى عرب که با من سابقه اى داشت از آنجا گذر کرد، مرا دید و شناخت . پرسید: ((اى فلان کس ! چرا به اینجا آمده اى ؟ این چه حال پریشانى است که در تو مى نگرم . ))

گفتم : چه گویم که گفتنى نیست !

همى گریختم از مردمان به کوه و به دشت

که از خداى نبودم به آدمى پرداخت

قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت

که در طویله نامردمم بباید ساخت

پاى در زنجیر پیش دوستان

به که با بیگانگان در بوستان

دل آن سردار عرب به حالم سوخت و به من رحم کرد و ده دینار داد و مرا از اسارت فرنگیان نجات بخشید و همراه خود به شهر حلب آورد و دخترش ‍ را به همسرى من درآورد و مهریه اش را صد دینار قرار داد. پس از مدتى آن دختر بدخوى با من بناى ناسازگارى گذاشت ، زبان دراز کرد و با رفتار ناهنجارش زندگى مرا بر هم زد.

زن بد در سراى مرد کنو

هم در این عالمست دوزخ او

زینهار از قرین بد، زنهار!

وقنا ربنا عذاب النار

خلاصه اینکه : آن زن زبان سرزنش و عیبجویى گشود و همچنان مى گفت : مگر تو آن کس نیستى که پدرم تو را از فرنگیان خرید و آزاد ساخت ؟ گفتم : آرى . من آنم که پدرت مرا با ده دینار از فرنگیان خرید و آزاد نمود، ولى به صد دینار مهریه ، گرفتار تو ساخت .

شنیدم گوسفندى را بزرگى

رهانید از دهان و دست گرگى

شبانگه کارد بر حلق بمالید روان گوسفند از وى بنالید

که از چنگال گرگم در ربودى

چو دیدم عاقبت ، خود گرگ بودى

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

زن زشت رو و همسر نابینا

دانشمندى دخترى داشت که بسيار بدقيافه بود، به سن ازدواج رسيده بود، با اينکه جهيزيه فراوان داشت ، کسى مايل نبود با او ازدواج کند.