یکى از تهیدستان پاک نهاد بر اثر اضطرار و ناچارى ، گلیمى را از خانه یکى از پاک مردان دزدید. قاضى دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدى قطع کنند.
صاحب گلیم نزد قاضى آمد و گفت : ((من دزد را بخشیدم ، بنابراین حد دزدى را بر او جارى نکن . ))
قاضى گفت : شفاعت تو موجب آن نمى شود که حد شرع مقدس را جارى نسازم .
صاحب گلیم گفت : اموال من وقف فقیران است ، هر فقیرى که از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نیست .
قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش قرار داد و به او گفت : ((آیا جهان بر تو تنگ آمده بود که فقط از خانه چنین پاک مردى دزدى کنى ؟! (اگر ناچار بودى ، در جاى دیگر دزدى مى کردى ، نه در خانه این مرد.)
دزد گفت : اى حاکم ! مگر نشنیده اى که گویند: ((خانه دوستان بروب ولى حلقه در دشمنان مکوب . ))
چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده
دشمنان را پوست بر کن ، دوستان را پوستین
(اشاره به اینکه در برابر دشمن ، سر تسلیم فرود نیاور و دست نیاز به سوى او دراز نکن ، بلکه هنگام ناچارى به سراغ دوست برو.)