پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانشReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Oct 10Rating:
یک روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فریاد کشیدم ، خاطرش آزرده شد و در کنجى نشست و در حال گریه گفت : ((مگر خردسالى خود را فراموش کردى که درشتى مى کنى ؟!))
چو خوش گفت : زالى به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از خردیت یاد آمدى
که بیچاره بودى در آغوش من
نکردى در این روز بر من جفا
که تو شیر مردى و من پیرزن