از روى نصیحت و خیر خواهى به او گفتم : ((اى فرزند! در آمد، همچون آب جارى است ، و زندگى همانند آسیابى است که به وسیله آن آب در گردش است . به عبارت دیگر، خرج کردن بسیار از کسى پذیرفته و شایسته است که موجب کاهش و نابودى در آمد نگردد( آب که کم شد یا از بین رفت ، سنگ از گردش مى افتد.)
چو دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن
که مى گویند ملاحان سرودى
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالى دجله گردد، خشک رودى
موازین عقل و ادب را رعایت کن و از امور بیهوده و باطل و گمراهگر بپرهیز، زیرا وقتى که ثروتت تمام شود، به رنج و دشوارى مى افتى و پشیمان خواهى شد.
آن پسر که غرق در عیش و نوش و غافل از سرانجام کار بود، نصیحت مرا نپذیرفت و به من اعتراض کرد و گفت : ((آسایش زندگى حاضر را نباید به خاطر رنج آینده به هم زد، اگر کسى چنین کند برخلاف شیوه خردمندان رفتار کرده است . )) (این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار.)
خداوندان کام و نیکبختى
چرا سختى خورند از بیم سختى ؟
برو شادى کن اى یار دل افروز
غم فردا نشاید خورد امروز
براى چه غم فردا را بخورم ، بلکه براى من آن شایسته است ؟ در صدر مجلس مردانگى باشم ، و پیمان جوانمردى ببندم ، مردم یاد نیک نعمت بخشى مرا زبان به زبان بگویند.
هر که علم شد به سخا و کرم
بند نشاید که نهد بر درم
نام نکویى چو برون شد بکوى
در نتوانى ببندى بروى
دیدم نصیحت مرا نمى پذیرد، و دم گرم در آهن سرد او بى اثر است ، همنشینى با او را ترک کردم و دیگر نصیحتش نکردم و به گفتار حکیمان فرزانه دل بستم که گفته اند:
بلغ ما علیک ، فان لم یقبلوا ما علیک
آنچه بر عهده تو است برسان ، اگر از تو نپذیرفتند، بر، تو خرده گیرى نیست .
گر چه دانى که نشنوند بگوى
هرچه دانى ز نیک و پند
زود باشد که خیره سر بینى
به دو پاى اوفتاده اندر بند
دست بر دست مى زند که دریغ
نشنیدم حدیث دانشمند
مدتى از این ماجرا گذشت ، همان گونه که من پیش بینى مى کردم ، همانطور شد، آن فقیرزاده تازه به دوران رسیده ، بر اثر عیاشى و اسراف ، آنچه را داشت ، نابود کرد، کارش به جایى رسید که دیدم لباس پروصله و پاره پاره پوشیده ، لقمه لقمه به دنبال غذاست ، تا آن را براى شبش بیندوزد، با دیدن آن وضع نکبتبارش ، خاطرم دگرگون شد، ولى دیدم از مردانگى دور است که اکنون نزدش بروم و با سرزنش کردن ، نمک بر زخمش بپاشم ، پیش خود گفتم :
حریف سفله اندر پاى مستى
نیندیشد ز روز تنگدستى
درخت اندر بهاران برفشاند
زمستان لاجرم ، بى برگ ماند