سر انجام نکبتبار اسرافکار منحرف

سر انجام نکبتبار اسرافکار منحرفReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Oct 13Rating:

از روى نصیحت و خیر خواهى به او گفتم : ((اى فرزند! در آمد، همچون آب جارى است ، و زندگى همانند آسیابى است که به وسیله آن آب در گردش است . به عبارت دیگر، خرج کردن بسیار از کسى پذیرفته و شایسته است که موجب کاهش و نابودى در آمد نگردد( آب که کم شد یا از بین رفت ، سنگ از گردش مى افتد.)

چو دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن

که مى گویند ملاحان سرودى

اگر باران به کوهستان نبارد

به سالى دجله گردد، خشک رودى

موازین عقل و ادب را رعایت کن و از امور بیهوده و باطل و گمراهگر بپرهیز، زیرا وقتى که ثروتت تمام شود، به رنج و دشوارى مى افتى و پشیمان خواهى شد.

آن پسر که غرق در عیش و نوش و غافل از سرانجام کار بود، نصیحت مرا نپذیرفت و به من اعتراض کرد و گفت : ((آسایش زندگى حاضر را نباید به خاطر رنج آینده به هم زد، اگر کسى چنین کند برخلاف شیوه خردمندان رفتار کرده است . )) (این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار.)

خداوندان کام و نیکبختى

چرا سختى خورند از بیم سختى ؟

برو شادى کن اى یار دل افروز

غم فردا نشاید خورد امروز

براى چه غم فردا را بخورم ، بلکه براى من آن شایسته است ؟ در صدر مجلس مردانگى باشم ، و پیمان جوانمردى ببندم ، مردم یاد نیک نعمت بخشى مرا زبان به زبان بگویند.

هر که علم شد به سخا و کرم

بند نشاید که نهد بر درم

نام نکویى چو برون شد بکوى

در نتوانى ببندى بروى

دیدم نصیحت مرا نمى پذیرد، و دم گرم در آهن سرد او بى اثر است ، همنشینى با او را ترک کردم و دیگر نصیحتش نکردم و به گفتار حکیمان فرزانه دل بستم که گفته اند:

بلغ ما علیک ، فان لم یقبلوا ما علیک

آنچه بر عهده تو است برسان ، اگر از تو نپذیرفتند، بر، تو خرده گیرى نیست .

گر چه دانى که نشنوند بگوى

هرچه دانى ز نیک و پند

زود باشد که خیره سر بینى

به دو پاى اوفتاده اندر بند

دست بر دست مى زند که دریغ

نشنیدم حدیث دانشمند

مدتى از این ماجرا گذشت ، همان گونه که من پیش بینى مى کردم ، همانطور شد، آن فقیرزاده تازه به دوران رسیده ، بر اثر عیاشى و اسراف ، آنچه را داشت ، نابود کرد، کارش به جایى رسید که دیدم لباس پروصله و پاره پاره پوشیده ، لقمه لقمه به دنبال غذاست ، تا آن را براى شبش بیندوزد، با دیدن آن وضع نکبتبارش ، خاطرم دگرگون شد، ولى دیدم از مردانگى دور است که اکنون نزدش بروم و با سرزنش کردن ، نمک بر زخمش بپاشم ، پیش خود گفتم :

حریف سفله اندر پاى مستى

نیندیشد ز روز تنگدستى

درخت اندر بهاران برفشاند

زمستان لاجرم ، بى برگ ماند

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

همسفر دلاور و جنگدیده بجوى

يک سال از ((بلخ بامى )) به سفر مى رفتم . راه سفر امن نبود، زيرا رهزنان خونخوار در کمين مسافران و کاروانها بودند. جوانى به عنوان راهنما و نگهبان به همراه من حرکت کرد. اين جوان انسانى نيرومند و درشت هيکل بود. براى دفاع با سپر، ورزيده بود. در تيراندازى و به کار بردن اسلحه مهارت داشت .زور و نيرويش در کمان کشى به اندازه پهلوان بود و ده پهلوان اگر هم زور مى شدند نمى توانستند پشتش را بر زمين آورند. ولى يک عيب داشت و آن اينکه با ناز و نعمت و خوشگذرانى بزرگ شده بود، جهان ديده و سفرکرده نبود، بلکه سايه پرورده بود، با صداى غرش طبل دلاوران آشنا نبود و برق شمشير سوارکاران را نديده بود.