دیدم که سخنم در آنها بى فایده است و آتش سوز دلم ، هیزم تر آنها را نمى سوزاند. تربیت و پرورش آدم نماهاى حیوان صفت و آینه گردانى در کوى کورهاى بى بصیرت ، برایم ، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مى دادم و در معنویت باز بود. سخن از این آیه به میان آمد که خداوند مى فرماید:
و نحن اقرب الیه من حبل الورید:
و ما از رگ گردن ، به انسان نزدیکتریم .
(ق / ۱۶)
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وى دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم
من همچنان سرمست از باده گفتار بودم و ته مانده ساغرى در دست و قسمتهاى آخر سخن را با مجلسیان مى پیمودم ، که ناگهان عابرى از کنار مجلس ما عبور مى کرد، ته مانده سخنم را شنید و تحت تاءثیر قرار گرفت ، به طورى که نعره اى از دل برکشید و آنچنان خروشید که دیگران را تحت تاءثیر قرار داد. آنها با او همنوا شدند و به جوش و خروش افتادند.
((اى سبحان الله ! دوران باخبر، در حضور و نزدیکان بى بصر، درو!))
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوى
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوى گوى