نقد و بررسی فیلم Remember (یادآوری)
آتوم آگویان پس از شکست تمامعیار اثر قبلیاش Captive به سراغ یک مضمون پرتکرار در تاریخ سینما رفته است.
فیلم جدید او Remember در ظاهر داستان انتقام یک پیرمرد یهودی از یک افسر نازی را روایت میکند که البته این خط روایی دچار پیچیدگیهایی میشود و انتظارات مخاطب را بر هم میزند. در اولین سکانس فیلم، پیرمرد که “زِو” نام دارد از خواب بیدار میشود و همسر خود را صدا میزند اما پرستار به او میگوید که همسرش چند روز پیش فوت کرده و “زِو” به دلیل آلزایمر نمیتواند این را به یاد بیاورد. چند دقیقه بعد سرِ میزِ صبحانه نامهای توسط دوستش “مکس” به او میرسد که اطلاعات درون نامه در ابتدا برای مخاطب آشکار نمیشود. “زِو” پس از خواندن نامه از آسایشگاه فرار میکند و راهی سفر میشود. فیلمساز با پنهان کردن اطلاعات درون نامه از بیننده، کنجکاوی را برای مشاهدهٔ سرنوشت “زِو” تقویت میکند و بیاطلاعی ما از دلیل سفر او بهعنوان نیروی پیش برنده در فیلم استفاده میشود. بهتدریج بخشهایی از محتوای درون نامه فاش میشود که انگیزهٔ “زِو” برای کارهایش را آشکار میکند. نکتهای که میشود بهعنوان ویژگی مثبت فیلم در نظر گرفت، تمرکز آن بر روی پیش روی روایت مرکزی خود است که باعث شده حشو و زوائد حداقلی را در سکانسهای مختلف شاهد باشیم. مأموریت “زِو” پیدا کردن محل سکونت چهار مرد به نام مشترک “رودی کورلاندر” است. یکی از آنها مسئول کشته شدن خانوادهٔ او بوده و “زِو” که به گفتهٔ خودش به همسر و دوستش مکس قول داده بوده تا انتقام خانوادههایشان را بگیرد راهی این سفر میشود تا پس از مرگ همسر به قول خود عمل کند. فیلمساز از این چهار مواجههٔ مختلف بهره میگیرد تا افراد مختلف درگیر در جنگ را تصویر کند و نگاهی چندوجهی به موضوع داشته باشد. این پیرنگ مشخص باعث شده رویکرد کلاسیک فیلمساز بهراحتی جای خود را پیدا کند. قهرمان فیلم و هدفش مشخصشده و موانع سر راه او که پر تأکیدترین آن آلزایمر است جلوی رسیدن به هدف را بگیرند. درنتیجه عناصر اصلی داستان بهسادگی قابلدرک هستند و مخاطب در همان ابتدا ارتباط خود را با اثر پیدا میکند.
اما فیلم از منطق روایی ضربه خورده است که باید بهعنوان یک رابط محکم بخشهای مختلف روایت را به هم متصل میکرد و اینطور نشده. در وهلهٔ اول مسئلهٔ آلزایمر مطرح است که باعث شده “زِو” بعد از هر وعده خوابیدن اطلاعات خاصی را فراموش کند. این مانع بهتنهایی کافی است تا زندگی روزمره هم مختل شود اما قهرمان داستان بهراحتی با خواندن نامهٔ دوستش هرروز همهٔ اطلاعات لازم را به دست میآورد و به سفر خود و انجام مأموریتهایش ادامه میدهد. چنانکه نمایش داده میشود همیشه اطلاعات خاصی است که از ذهن او پاک میشوند و با خواندن نامه جبران میشوند. بر محدوده این اطلاعات نه چیزی افزوده و نه چیزی از آن کم میشود! “زِو” به لحاظ روحی هم خیلی ساده باخبر مرگ همسرش و مأموریت قتل و انتقامی که برعهدهگرفته کنار میآید و این کنار آمدن به شکل روزانه در چند دقیقه پس از بیدار شدن تکرار میشود. این مشکل جدی در متن، بازی کریستوفر پلامر را هم با مشکل مواجه کرده است. پلامر بهخوبی حالت شخصی که یکباره با حجم سنگینی از اطلاعات ناراحتکننده روبهرو میشود را به خود میگیرد اما مجبور است چند دقیقه بعد وارد موقعیت بعدی شده و حالت عادی خود را ادامه دهد. درنتیجه نمیشود بهدرستی او را در بحران دید و درک کرد. نادیده گرفتن این جزییات که برای ارتباط جدی با اثر ضروری بودهاند البته باعث شده فیلم ضربآهنگ مناسبی پیدا کند و داستان بدون توقف حرکت و پیشروی خود را ادامه دهد اما در این میان فیلمساز عمق و باورپذیری را ازدستداده است. باوجوداینکه ضعف شدید منطق روایی آسیبهای جدی به ارتباط مخاطب و اثر وارد کرده اما نکتهای که این ارتباط را بهکل مخدوش میکند پایان فیلم و غافلگیری سنگینی است که برایش در نظر گرفتهشده.
به عبارتی میتوان گفت فیلمساز که از ابتدا به محدودیتهای
آلزایمر بهعنوان یک مانع جدی بیتوجه بود، در پایان دوباره
دست به دامن آن میشود و با زیر پا گذاشتن اصول نصف
و نیمهای که خود برای آلزایمر تعریف کرده، همهٔ محدودیتها
را برای رسیدن به یک غافلگیری احساسی و هیجانانگیز
نادیده میگیرد. حرکت در خلاف انتظارات اگر بهدرستی و
با دقت کافی انجام شود، تماشاگر را به تحسین وا میدارد
چراکه دقت فیلمساز از دقت تماشاگر پیشی گرفته است
اما در چنین حالتی تماشاگر بهشدت جلوتر از فیلمساز نظارهگر
شکست همهٔ محدودیتها و حدود منطقی داستان است و در
پایان بهجای غافلگیر شدن از تغییرات شخصیتها، صرفاً از این
که چقدر هوش و درکش دستکم گرفتهشده غافلگیر میشود.