نقد فیلم «بازیکن شماره یک آماده» (Ready Player One)
کار سختی نیست که حدس بزنیم عنوانِ «بازیکن شماره یک آماده»(Ready Player One) به یکی از مورد بحث
ترین فیلمهای «استیون اسپیلبرگ» تبدیل خواهد شد. حتی قبل از عرضه شدن فیلم- که اقتباسی از رمانِ پرفروشی به همین نام نوشتهی «ارنست کلاین» میباشد- هم این اثر با حجم بسیار بالایی از نفرت اینترنتی مواجه بود. هیچکس انتظار چنین چیزی را نداشت. آقای «اسپیلبرگ» تا قبل از این در مضمونهای مختلفی مثل ترورسیم، بردهداری، اسناد محرمانههای پنتاگون و حتی کوسهها(!) فیلمسازی کرده است اما هیچ کدام موضوعی شبیه به «بازیکن شماره یک آماده» نداشته است که داستانِ آن بازیهای ویدئویی است.
و داستان صرفاً به بازیهای ویدئویی ختم نمیشود. «بازیکن شماره یک آماده» که توسط خود آقای «کلاین» و نویسندهی دیگری به نامِ «زک پین» نوشته شده است، مضامینی همچون طرفداران افراطی، احساس حقارت در خود و همچنین اسطورههای تکنولوژیک را در خود دارد. آقای «اسپیلبرگ» که خود یک علاقمند به حوزه ابزار دیجیتال است، پا را از بسیاری از دیگر کارگردانان جلوتر گذاشته تا پتانسیلهای بالقوهی فرمی از واقعیت را که اکثراً به اشتباه برداشت شده است را به خوبی شناسایی و کشف کند.
آقای «اسپیلبرگ» به کمک فیلمبردار و طراح صحنهی همیشگی خود یعنی «یانوش کامینسکی» و «آدام استاکهاسن»، منظرهی مبارزهی آواتارها را تبدیل به یک ثیم پارک* بزرگ فرهنگمحور، موزهای تعاملی از سرگرمیهای اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱، هزارتویی از طعمهای مختلف، پیشفرضهای فرهنگ عامه و در نهایت ارجاعات بلک باستری کرده است. آقای «اسپیلبرگ» در داخل این هزارتو به خوبی و با قدرت حرکت میکند و هر فریم از فیلم او شامل اطلاعاتی مفید است و هیچ وقت با اضافه کاری مواجه نیستیم و تنها شفافیت هر لحظه و ثانیه در فیلم برجسته است.
در هر صورت اما، آقای «اسپیلبرگ» و فیلم او یعنی «بازیکن شماره یک آماده» مورد حملهی رسانهها و صد البته طرفداران این گونه بازیها قرار خواهند گرفت. آقای «اسپیلبرگ» و «بازیکن شماره یک آماده» با اتهاماتی نظیرِ بیش از حد جدی گرفتن این بازیها و بازیکنان آن و صد البته، دست کم گرفتن این بازیها و بازیکنان آن(!) مواجه خواهند شد، متهم به مسخره کردن این بازیها و ندیدن اصالت آنها و همچنین چیزی که فراتر از آن است خواهند شد. منظور از «آن» در جملهی قبل مشخصاً بخشی از این دنیاست که در طول ۳ یا ۴ دههی اخیر تبدیل به قسمت بزرگی از فرهنگِ ما شده است. هر چیزی که بخواهید اسمش را بگذارید- انتقام خورهها، فرنچایزکردن جهان و یا فروپاشی تمدن- با نیرویی روبهرو هستیم که قدرتمند، معصوم و زیبا است.
آقای «اسپیلبرگ» و دوستانش در خلق کردن این هیولا تاثیر به سزایی داشته اند که مقداری از افتخار این مسئله به او میرسد و البته کمی او را مورد شک قرار میدهد. او تنها کسی است که میتوانست این فیلم را بسازد و البته از رویی دیگر، آخرین کسی بود که باید اجازه همچین کاری را دریافت میکرد.
این قضیه خود با مسائل مختلفی روبهرو است؛ کتاب آقای «کلاین»- که کتاب قابل خواندن و سرگرمکنندهای است علی رغم اینکه دقیقا نمیتوانیم آن را کتابِ خوبی بدانیم- مخلوطی از خلاقیت، هوشمندی و کلیشه است. در حالی که هنوز حتی یک دهه هم از زمان انتشار کتاب نگذشته است اما گویی که با کتابی بسیار قدیمی روبهرو هستیم؛ بخشی از آن به این خاطر است که دید ضدآرمانشهری کتاب تا حدودی مثبت اندیش نیز هست و بخش دیگر نیز به این خاطر که قهرمان شورشی همهفنحریف و «مذکر» فیلم آنقدر دوست داشتنی نیست.
رویدادهای فیلم در سال ۲۰۴۵ میلادی روی میدهند و قهرمان داستانِ ما یعنی «وِید واتس»(مردی جوان با بازی تای شریدان) در محلههایی زاغه نشینی که محل زندگی شهروندان فقیرتر شهر کولومبوسِ اوهایو است زندگی میکند که امید خود را به صداقت و دستگاههای واقعیت مجازی خود بسته اند. بشریت با با فجایع رایج سیاسی مواجه است( که در میان آنها میتوان به نیروهایی اشاره کرد که در ابتدای فیلم، «وِید» به آنها اشاره میکند) و در همین حین، بسیاری از افراد به بهشتی دیجیتالی به نام «اوسیس» پناه برده اند.
این دنیا- که شبیه به دنیاهای «خورخه لوئیس بورخوس» که پر از جادوگران و رباتها است- توسط «جیمز هَلیدی» خلق شده است. پس از مرگ «هَلیدی»، شخصیت مجازی او از وجود یک مجموعه از گنجهای مخفی یا دیجیتالی پردهبرداری کرد و اعلام شد که هر کس که بتواند این رازها را کشف کند قادر به کنترل کردن «اوسیس» خواهد بود. «وِید» یک «گانتِر»(شکارچی تخممرغ) است که مصمم به کشف این راز شده است، رازی که بسیاری دیگر از گیمرها از جستوجوی آن دست کشیده اند. در میان رقبای او افراد مصمم دیگری به همراه «نولان سورنتو»(بن مندلسون)، رئیس شرکتی به نام IOI که قصد دارد با کشف این گنجها بهشت «هلیدی» را تحت کنترل خود در بیاورد؛ حضور دارند.
در دنیای واقعی، IOI علاقمندان به «اوسیس» را از طریق تحریک کردن، وادار به قرض کردن مبالغ زیادی میکند. شخصیت منفی بودن «سورنتو» باعث شده که شاهدِ نبردِ دو جبهه در فیلم باشیم- برخوردهایی که در داخل «اوسیس» با یکدیگر دارند در داخل کوچه و خیابانهای کولومبوس نمایان میشود که این مسئله به آقای «اسپیلبرگ» اجازه داده تا به دفعات از تدوین موازی در فیلم بهره ببرد. بخشهای زد و خورد و اکشن فیلم به حدی طبیعی و خوب کار شده اند که ممکن است بسیاری از سوالاتی که برای شما در طول فیلم پیش میآیند، در لحظه اهمیت چندانی پیدا نکنند. برای مثال؛ خود من در طول فیلم با این سوال مواجه شدمکه چرا علیرغم جهانی بودن «اوسیس»، تمامی بازیکنان مرتبط با داستان به طرز مسخرهای در شهر کولومبوسِ اوهایو حضور داشتند.
اما البته کولومبوس و «اوسیس» بازتابی از دنیای واقعی نیستند بلکه میشود آنها را دو نمونهی مختلف و متفاوت از واقعیت دانست. شخصیت مجازیِ «وید» که به نام «پارزیوال» شناخته میشود مجموعهای از مبارزان را همراه خود دارد؛ «شو»، «دایتو»، «آئکی» و «آرتمیس» که معشوقهی او نیز هست. وقتی که افراد مرتبط با این شخصیتها در واقعیت و در شهر کولومبوس با یکدیگر مواجه میشوند، آنها به هیچ وجه افرادی که به نظر میرسیدند نیستند. «آئکی» که در داخل «اوسیس» مذکر و بسیار بزرگ است توسط «لینا وایت» ایفا شده است. در داخل و خارج «اوسیس»، «آرتمیس»(که با نام «سامانتا» نیز شناخته میشود و توسط «اولیویا کوک» ایفای نقش شده است) مردی است که رفتاری زنانه دارد. «شو»(با بازی فیلیپ شائو) و «دایتو»(با بازی وین موریساکی) نقشهای فرعی دارند. ذات چندنفره بودن بازیهای رایانهای پتانسیل بسیار زیادی داشته اما متاسفانه نویسندگان و فیلمسازان از خلاقیت کافی برای بهره بردن از این موقعیت برخوردار نبودند.
بهترین و سرگرمکنندهترین بخش «بازیکن شماره یک آماده» نحوهی اغراقآمیز و سخاوتمندانهی فیلم در نشاندادن جذابیتهای فرهنگ عامهی مردم است. افتخار این بخش را باید به همکاران آقای اسپیلبرگ یعنی «جان هیوز» و «استنلی کوبریک» داد. کنایههای بصری و موسیقیایی فیلم به حدی گلچینشده هستند که همه حس آشنایی با فیلم دارند و همه گاه و بیگاه حس میکنند که در دنیای فیلم غرق شدهاند.
نوستالژی بازی؟! قطعا همین طور است اما چیزی که واقعا در این اثر
به چشم میاد، حسی مبهم از تاریخ است. این گنجها شخصیت اصلی
و همراهان او را به داخل زندگینامهی «هلیدی» میبرند و در آن، ما با
نحوه تکامل بازیهای رایانهای و مسائل مربوط به آن روبهرو میشویم.
تاریخ آموزنده و در عین حال احساسی است.
«هلیدی» شخصیتی شیرین و همهچیزدان با شخصیتی شبیه
به افراد کالیفورنیای شمالی است که اخلاقیاتی عجیب نیز دارد
علیالخصوص هنگامی که در مجاورت زنان قرار میگیرد. «سورنتو»
شخصیتی است که پتانسیل تبدیل شدن به فرمانروای جهان را دارد
و در عین حال، علی رغم ماموریت خود به هیچ وجه علاقهای به بازی
های رایانهای ندارد. این شخصیتها بسیار کلیشهای هستند اما در
عین حال نمونههای تمثیلی هستند. در دنیای فیلم، آنها شخصیت
هایی کاملاً متضاد یکدیگر هستند اما در دنیای واقعی آنها تقریباً یکی
هستند. رویاهایی که آنها در دوران کودکی خود داشتند بعدها تبدیل
به ایدههایی شدند که جهان را فتح کردند. آنها ایدههای خلاقانهی خود
را بسط دادند تا در نهایت بتوانند تحسین و توجه ما را به دست آورند و
البته اطلاعاتی که از ما در همین حین به دست آوردند برایشان بسیار
سودمند بود.
آقای «اسپیلبرگ» این دوگانگی را بهتر از هر کسی در جهان تصویر
میکند. خالق جهان داستانِ ما چیزی شبیه به «استیو جابز» یا «بیل
گیتس» و یا خالقانِ «گوگل» و «فیسبوک» است. «اسپیلبرگ» هنرمندی
چشمباز و تاجری قهار بوده است که برای ساخت بسیاری چیزهای زیبا و
البته خراب کردن بسیاری چیزهای زیبای دیگر(!) همیشه مورد تقدیر و
تقبیح قرار گرفته است. کارنامهی کاریِ او محل جولان دادن تضادهای
سرمایهداری بوده است و در عین حال احساسات شخصی او مثل عشق،
از دست دادن و تخیل را نیز به همراه داشته است. تمامی این چیزها را
میتوان در «اوسیس» نیز یافت. «بازیکن شماره یک آماده» فاصلهی بسیاری
با شاهکار بودن دارد اما به طور کلی میتوان آن را فیلمی در نظر گرفت که
در تاریخ سینمای جهان باقی خواهد ماند.