پایگاه خبری تحلیلی شرق سایت خبری تحلیلی شرق

رئيس دانشگاه اسلامي روتردام هلند تصريح كرد: اتحاديه كليساها در سال 1984 ميلادي، پيامبر اسلام (ص) را به رسميت شناخت، اما تا امروز اين موضوع كتمان شده است.

چندی پیش یکی از مسلمانان مقیم هلند ادعا کرد دختر جوانی عمانی‌تبار در هلند که در زمان تلاوت قرآن کریم توسط مادرش با صدای بلند به موسيقی گوش می‌كرد، به حیوانی شبیه به خوک تبدیل شد

«اکبر گودرزي» با نام مستعار «عباس» در روستای كوچكي به نام دوزان (بين خمين و اليگودرز) به دنيا آمده بود. وي بين سال هاي 51 و 52 از اليگودرز به خوانسار و بعد از مدتي به قم رفت و ضمن اينكه در دبيرستان درس مي خواند در "مدرسه علميه آيت الله نجفي" نيز به صورت نيمه وقت تحصيل مي كرد. بعد از مدتي در مسجد چهلستون و در مدرسه شيخ عبدالحسين درس خواند. وي با شيوه و ادبيات خاصي به تفسير آيات قرآن مي پرداخت و پس از مدتی "گروه تروریستی فرقان" را شکل داد.

پدر آيت الله بهجت در سن 16-17 سالگي بر اثر بيماري وبا در بستر بيماري مي افتد و حالش بد مي شود به گونه اي كه اميد زنده ماندن او از بين مي رود وي مي گفت: در آن حال ناگهان صدايي شنيدم كه گفت:« با ايشان كاري نداشته باشيد، زيرا ايشان پدر محمد تقي است. »

                                                          انا لله و انا علیه راجعون           فوت ناگهانی …

بر فرض كه قبول كنيم، فاطمه رضي الله عنها در مقطعى از شيخين دلگير شده باشد ؛ ولى اين مطلب نيز ثابت است كه شيخين در آخرين روزهاى حيات فاطمه آمدند و از وى رضايت گرفتند؛ چنانچه بيهقى و ديگران نقل كرده‌اند:

Read More »

طرح شبهه:

آيا شهادت محسن با اين سخن پيامبر كه خطاب به فاطمه زهرا (س) فرمود: تو نخستين كس از اهل بيتم هستى كه به من ملحق مى‌شوي، در تعارض نيست؟

طرح شبهه:

مى‌گويند فاطمه را شبانه دفن کرده‌اند، خوب اين به خاطر وصيت حضرت فاطمه به اسماء بنت عميس خانم حضرت ابوبکر بود که نمى‌خواست اندازه جسدش را نامحرم ببيند.

آنچه پيش رو داريد بحثي است، تحت عنوان رابطه عقل و عصمت. که در مصاحبه با حجه‌الاسلام‌ محمدرضا عابديني استاد حوزه و دانشگاه تدوين گرديده، نكاتي در ضرورت بحث عصمت، استدلال‌هاي عقلي عصمت و منشأ عصمت معصومين واكاوي گرديده است. این  گفتگو تقديم حضورتان مي‌گردد.

بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیم بود. مرا که دید گفت:«ملّا محمّد تقی! من از دست طلبه‌ها به تنگ آمده‌ام. کتاب را از من می‌گیرند و پس نمی‌دهند. بیا برویم خانه یک سری کتب به تو بدهم.» مرا به خانه‌اش برد، در اتاقی را باز کرد و گفت:«هر کتابی را که می‌خواهی بردار!»