نقد و بررسی فیلم My Blueberry Nights (شب های زغال اخته ای من)
ماجراجویی وونگ کار وای در فرمت سینمااسکوپ، که حالا دیگر به ندرت از آن استفاده میشود، با فیلم ۲۰۴۶
در سال ۲۰۰۴ شروع شد؛ او تا آن زمان توانسته بود با ساخت چند فیلم (و بازیگر)، که به داشتن فضاهای شهری تیره و تار و جلوههای پر زرق و برق تنهایی معروف بودند، خود را به عنوان کسی که قادر است به ارتفاعات آلاسکای پخته جادوی سینما برساند اثبات کند. اما در حالی که فریمهای ابتدایی آخرین فیلمش «شبهای زغال اختهای من/My Blueberry Nights» مملو از درونیات احساساتی شیرینیهای مختلف هستند، آنچه در ادامه رخ میدهد حسرت تمام اتفاقاتی است که هرگز محقق نمیشوند.
وونگ فیلم «چونگ کینگ اکسپرس/ Chungking Express»، چهارمین اما اولین کار بین المللیاش»، را «فیلمی جادهای قلبها» می نامد. «شبهای زغالاختهای من»، نخستین فیلم او به زبان انگلیسی، یک فیلم جادهای واقعی نامیده شده است، اما این فیلم بیشتر شبیه فیلمهای مقصدمحور با سه موقعیت است: شرق به غرب وقتی الیزابت (با بازی نورا جونز) نیویورک را با قلبی شکسته ترک میکند و به سرعت راهی ممفیس و مرکز قمار الی، نوادا، میشود. الیزابت محنت زده تعاملات قابل تغییری را با محلی ها تجربه میکند- قارچ سمی می خورد، به نیوریورک بر می گردد، درمان می شود و یک کلاه جدید میخرد.
اما پلیسهای دلخسته عشق در «چونگ کینگ» مسیر طولانیتری را در محیط اغذیه فروشی میدنایت اکسپرس و هتل چونگ کینگ هاوس در مقایسه با کل بزرگراه Route 50 آمریکا طی میکنند. بعد از حذف جونز از شبکه رادیویی صرفاً به دلایل زیبایی، به سختی میتوان گفت که کی دل کی را شکسته است: او زیبا، شاید مهربان، به نظر میرسد، اما فاقد آن اشتیاق مغناطیسی است که باعث حرکت قهرمانان مونث وونگ علیرغم ضرباهنگهای داستانی ضعیف و کلوزآپهای لایه لایه غلیظ میشوند. جونز را نمیتوان فقط به دلیل داشتن زندگی راحت برای فکر کردن درباره چیزهای پیش افتاده در مقایسه با برخی اصول وونگ ملامت کرد.
داستان در نیویورک شروع میشود، جایی که الیزابت بیرون از اغذیه فروشی متعلق به جرمی (با بازی جود لا) از روی عصبانیت بطری نوشیدنی اسناپل را میشکند. اخیراً دوست پسر سابق الیزابت با عشق جدیدش در اغذیه فروشی دیده شده است و الیزابت از این بابت بسیار ناراحت است؛ در اولین مورد از مجموعه دلالتهای سنگین فیلم، الیزابت دسته کلید آپارتمان دوست پسر سابقش را به جرمی میدهد و او هم آن را در کاسهای پر از چیزهای جامانده میاندازد. جرمی سعی میکند در قالب نصیحتی پرانرژی و تکهای کیک زغال اختهای به او تسلی خاطر دهد، چیزی که هرگز کسی سفارش نمیدهد. در ادامه شاهد مجموعهای از برخوردهای کوتاه در اغذیه فروشی هستیم، که حلاوت مراودات زوج ها گاهی روی چهرهشان حک می شوند؛ فیلمبردار، داریوش خنجی، بسیاری از این صحنهها را از بیرون پنجره کافه، که خود از تبلیغات شیرینی ها، کیک، کیک های فنجانی مغازه پوشیده شده، میگیرد.
الیزابت، در حالی که قلب جرمی را ربوده، به جاده میزند و از دو شهری که در
آنها به دنبال زندگی بهتری میگردد برایش کارت پستال میفرستد. وونگ در
قسمت ممفیس فیلم تنسی ویلیامز را میستاید و در حالی که مشخصاً او
دوران خوشی در گذشته داشته، داستان بین آرنی (با بازی دیوید استراتهیرن)
و همسر عجیبش سو لین (با بازی راشل وایز) بیشتر شبیه موضوعی بی ربط
است تا فصلی از فیلم. ناتالی پورتمن در نقش فاحشه ای عصیان زده در نوادا
بهتر عمل میکند و میتواند فضاهای خالی که وونگ در کلوز آپهایش بر جای
می گذارد با چیزی شبیه به پیچیدگی انسانی پر کند.
ناامیدی که در فیلم موج میزند ربط چندانی به کار کردن وونگ در آمریکا ندارد
– او سال ها در آمریکا، یا حتی در چین زندگی کرده است- بلکه به خود وونگ
ربط دارد. در پایان فیلم «خوشحال با هم/Happy Together»، یکی دیگر از
فیلمهای جادهای وونگ، شخصیت تونی لئونگ میگوید، «معلوم شد که
آدمهای تنها همه مثل هم هستند.» نه کاملاً.