نقد و بررسی فیلم Love Streams (نهرهای عشق)
وقتی که آخرین فیلم مهم «جان کسویتس»، «نهرهای عشق»، گیشه را به تسخیر در آورد، جنبش سینمای
مستقل آمریکا –اجتماعی از افرادی که تاثیرگذارترینشان هم خود کسویتس بود- تازه جانی دوباره گرفته بود.
آگوست سال ۱۹۸۴ بود. «غریبتر از بهشت» «جیم جارموش» چند ماه قبل جایزهی دوربین طلایی جشنوارهی کن را برده بود، و جشنوارهی فیلم یوتا هم تازه به جشنوارهی ساندنس تغییر نام داده بود. «استیون سادربرگ» در حال فراهم کردن مقدمات برای تولید یه کنسرت ویدیویی از گروه «یِس» بود، «هال هارتلی» در حال ساخت اولین فیلم کوتاهش بود، و «کوئینتین تَرَنتینو» تازه کار فیلمبرداری «تولد بهترین دوست من»، یک فیلم کمدی که کار ساختش سه سال هم به طول انجامید اما در نهایت هیچگاه رنگ اکران را به خود ندید، شروع کرده بود. “فیلم مستقل” تا حدودی معنی انزوا را دارد، یک فیلم مستقل فیلمی منحصر به فرد است که دیدگاهی منحصر به فرد دارد، و معمولاً هم به دور از هیاهوی سیستمهای استدیویی ساخته میشود. البته مشخصاً مستقلهای خالص و بدیع بسیار کم هستند و با فواصل زمانی زیاد سر و کلهی یکیشان پیدا میشود. بیشتر کارهای کسویتس با نیمهی دوم جملهی قبل مطابقت دارند، اما «نهرهای عشق» با بودجهی کمپانی “کنون فیلمز” که عمدهی فعالیتش تولید بی-موویهای دههی ۸۰ بود و توسط دو پسر عمو به نامهای «مناهم گولان» و «یورام گلابس» اداره میشد، تولید و توزیع شد. در عوض، فیلمهای کمی هستند که با بخش اول مطابقت دارند. نکتهای که در مورد سینمای مستقل وجود دارد این است که اجتماعی از فیلمسازان را کنار هم جمع کرده که پایبند به ارزشهای هنریاند، بر یکدیگر تاثیر میگذارند و از یکدیگر تاثیر میگیرند. برای بسیاری از بینندگان، “فیلم مستقل” به معنی فیلمی آکنده از استعارهها و گرایشهای خاص است که برای قشر خاصی از مردم، ساخته میشوند.
با در نظر گرفتن پشتکار و سرسختی او، کسویتس یک کارگردان غیر معمول و البته فراموش نشدنی است. «نهرهای عشق» – که هم غیر قابل پیشبینی ترین فیلم کسویتس است، هم چفت و بست دار ترینشان – گواه این مسئله است. نه از قوانین جاری در سینما پیروی میکند، نه قوانین جدیدی میسازد، بلکه به قول «دنیس لیم» منتقد – که در کتابچهی همراه دیسک این فیلم در نسخهی “کرایترین” عرضه شده است هم آمده – “دنیایی روان و جاری” را خلق میکند. با ترکیب کردن درام و کمدی سورئال، و آن سکانسهای رویاگونه که به گفت و گوهای طولانی ختم میشوند، فیلم در تمام زمینهها با اینکه به مساوات خوب عمل نمیکند، اما حداقل تا حد یک شاهکار بالا میرود. («جیمز گری» در کتاب “قدردانی از «اینک آخرالزمان»” که این هفته توسط “رولینگ استونز” منتشر شد میگوید: “یک کار بی نقص کاری است که بدون جاه طلبی باشد”، این تعریف در مورد «نهرهای عشق» هم صدق میکند.) اگرچه دل مشغولی اصلی کسویتس چگونگی و میزان پایندگی روابط بوده است – در این فیلم به دوباره بهم برخوردن یک فرد عیاش و دائمالخمر (کسویتس) و یک زن مطلقه اما به ظاهر مجنون و دیوانه («جنا رولندز») که به عنوان خواهر و برادر یکدیگر معرفی میشوند- اما باز هم به هیچ وجه معمول و نزدیک به عرف نیست. (برخی اوقات، فیلم بسیار شگفت انگیز میشود، این فیلم در مورد این است که چگونه یک مرد با اخلاقیات نادرست و اشتباه، کم کم سعی در اصلاح خود دارد.) این یک فیلم ازادانه با هرفی مشخص و بدون شبهه است، فیلمی که جزئیات کوچک را شرح میدهد، از هیچ چیزی انتظار اضافی ندارد، و هیچ چیزش اضافه بر سازمان به نظر نمیرسد.
«نهرهای عشق» یک مارپیچ احساسی است، که بیشتر در فضاهای بسته
روایت میشود، دو شخصیت اصلی دارد که مدام در راهروها، انباریها و آشپزخانه
های تاریک پرسه میزنند و اکثراً هم به یکدیگر بر میخورند، اما عموماً نمیتوانند
با دیگران در این مورد صحبت کنند تا شاید راه فراری پیدا کنند.
تنها چیزی که فیلم همانند استانداردهای تعریف شده خلق میکند، فضای
بیرونی و فضای درونی شخصیتهاست، که البته همان را هم محدود نمیکند
و تنها نکتهی پایدار و ثابت فیلم این احساس در شخصیتها است که نیاز دارند
دوست داشته باشند و دوست داشته شوند، یک موضوع ساده و معمول که
البته از طریق آن میتوان به نقشآفرینی طبیعی، حیرتآور و فوقالعادهی
کسویتس و رولندز پی برد. پس از سی سال، فیلم این حس را به مخاطب
میدهد که سینمای مستقل آمریکا به چنین فیلمی نیاز داشت، و البته
یک فیلم دیگر که کسویتس نتوانست تولید ان را به پایان ببرد. خیلی راحت
است که با دید عرفانی به کار کسویتس بنگریم و آن را یک شاهکار که هر
چند سال یک بار فقط یک بار چیزی شبیه به آن ساخته میشود بدانیم.
به اندازهی کافی هم دلیل برای قبول کردن این تعریف هست، و در نهایت،
به این نتیجه میرسیم که «نهرهای عشق» را هیچ کس دیگری نمی
توانست آن را بسازد. اما در سینمای امروز آمریکا، خیلی سخت میتوان
چنین نمونهای پیدا کرد، که بتوان گفت فقط یک نفر میتواند فلان فیلم را
بسازد. البته نیازی هم نیست که این کارگردانهای امروزی اینقدر خوب
باشند، و فقط هم تعداد بسیار کمی از آنها میتوانند به این درجه برسند.