نقد و بررسی فیلم In The Heart Of The Sea (در دل دریا)
اگر به تماشای «در دل دریا»ی(In the Heart of the Sea) ران هاوارد بروید با یک بلیط میتوانید دو فیلم تماشا کنید.
اولی ماجرای هیجان انگیز کشتی است که برای به دست آوردن یکی از ارزشمندترین کالاهای زمان، یعنی روغن نهنگ اسپرم[۱]، راهی آبهای دورافتاده میشود. این کمی شبیه به مجموعه «مرگبارترین شکار» در اوایل قرن نوزدهم است ]همراه با کمی «طوفان سهمگین»( The Perfect Storm) به عنوان سرریز[. دومی داستان یک نجات است، داستان سفر ادیسهوار ۹۰ روزه مردانی که از دست مرگ بر کشتی شکسته شناوری روی اقیانوس به دنبال نجات میگردند. هاوارد تقریباً بیش از حد توانش در این فیلم تلاش کرده- برای این که یک داستان حماسی با این ابعاد بتواند جواب بدهد باید آرام آرام روایت شود- اتفاقی که در قالب یک زمان دو ساعته رخ نمیدهد. بنابراین، برای تسریع اتفاقات، شاهد وجود یک راوی، چندین پرش زمانی و تاکید بر منظره به جای کاراکتر هستیم.
«در دل دریا» بر اساس یک داستان واقعی مبتنی بر یک داستان واقعی است. در این فیلم بخش زیادی از صحت تاریخی داستان در لابه لای عمق روایی آن گم شده است. معروف است که هرمان ملویل (بن ویشاو) اثر شاخص کلاسیک خود، موبی دیک، را بر اساس داستان غرق شدن کشتی شکار نهنگ اسکس در سال ۱۸۲۰ نوشته است. داستان جانبی این فیلم ملویل را (حول و حوش سال ۱۸۴۸) در حال مصاحبه با تنها بازمانده اسکس، توماس نیکلسون (برندان گلیسیون) نشان میدهد. فلش بکهای راهنما بخش اعظمی از فیلم را تشکیل میدهند. گرچه صحنههای ملویل رابطه بین اسکس و موبی دیک را نشان میدهند، به نظر فرعی و پررخوت هستند و امکان استفاده از شورت کاتهای روایی زیاد را فراهم میکنند.
داستان اصلی اسکس را، به فرماندهی جرج پولارد (بنجامین واکر)، دور از خشکی در جستجوی پر کردن ۲۰۰۰ بشکه با روغن نهنگ دنبال میکند. این سفر میتواند به هر کجا از یک تا سه سال طول بکشد.
پولارد، یک ناخدای بی تجربه، رابطه تندی با معاون اول با تجربهاش، اوون چیس (کریس همسوورث) دارد. حس انزجار دو جانبه آن را وادار به این میکند که هر چه سریعتر مأموریت را به پایان برسانند تا از سر یکدیگر خلاص شوند. بعد از یک موفقیت اولیه (یک سکانس پرهیجان و دیدنی با جزئیات فراوان از شکار و کشتن یک نهنگ)، آنها مدام شکست میخورند تا این یک سرنخ به آنها نوید پر کردن بشکههایشان را میدهد. اما وقتی که آنها به این منطقه احتمالاً مرگبار میرسند، خود از شکارچی به شکار تبدیل میشوند به طوری که نهنگ غول پیکری با اسکس همچون یک اسباب بازی رفتار میکند.
تبلیغات فیلم ممکن است به بیننده این گونه القا کنند که این نهنگ بیش از آنچه در فیلم دیده میشود در این فیلم حضور دارد. غیر از صحنههایی که تخریب شدن اسکس را نشان میدهند، این نهنگ نقش چندانی ندارد. فیلمنامه چند بار دیگر آن را برای تزریق اکشن و تعلیق به فیلم برمی گرداند اما این فیلم داستان میل شدید یک دریانورد برای از بین بردن یک نهنگ نیست. بلکه داستان به گروهی از مردان است که هر کاری که برای زنده ماندن روی یک قایق نجات بدون آذوقه و نبود هر گونه اثری از خشکی انجام دهند. برخی کارهایی که میکنند قشنگ نیست- به «زنده ماندن»(Alive) فکر کنید.
بزرگترین مشکل «در دل دریا» ماهیت اپیزودیکش است. به خصوص در طول دوران پس از غرق شدن کشتی، اتفاقات یکنواخت پیش نمیروند. معلوم نیست که آیا مشکل از فیلمنامه بوده یا تدوین اما در کمال تعجب شاهد نبود تنش و صحنههایی هستیم که قرار بوده یک واکنش قوی را ایجاد کند اما قادر به تحریک این واکنش قابل انتظار نیستند. کاراکترها تک بعدی هستند و تعاملاتشان ژنریک است- تا این که آن قدر ضعیف میشوند که با بی تفاوتی کف قایق دراز میکشند و زیر نور خورشید پخته میشوند. اکثر مردانی که در فیلم هستند تیپهای آشنایی دارند- ناخدای متکبر و غیر مطمئن؛ معاون شجاع و قهرمان؛ نوچههای سختکوش و مشتاق دانستن و … در سطح دراماتیک، «در دل دریا» چیز زیادی برای موفقیت کامل ارائه نمیکند.
از نظر بصری و هیجانی، فیلم دلایلی برای پرداخت بهای بلیط سینما
و تماشای آن در سالن سینما ارائه میدهد. لحظات باشکوه زیادی در
فیلم وجود دارند مثلاً وقتی که نهنگ به هوا میپرد یا وقتی که کشتی
با بادهای سهمگین یک طوفان خشمگین گلاویز میشود. این لحظات
روی یک صفحه نمایش کوچک رنگ میبازند.
از سوی دیگر، سه بعدی، جواب میدهد. یک بار دیگر آن چیزی غیر از
یک بار اضافی و زحمت استفاده از عینکهای سه بعدی به همراه ندارد.
گرچه این فیلم بازیگرها نیست، کریس همسورث به عنوان چیس خودنما
اما دوست داشتنی موثر است- این یکی از کاملترین بازیهای او بعد از
حضورش در فیلم دیگر هاوارد یعنی «شتاب»(Rush) است. اما بنجامین
واکر مهارت کمتری نشان میدهد. بازی او بیشتر حاشیهای است، در
نتیجه ایجاد یک حس برای ناخدا پولارد دشوار است. سه بازیگر حاضر در
داستان جانبی، بن ویشاو، برندان گلیسون و میشل فرای- بی استفاده هستند.
در پایان، باید بگویم که همان حسی که نسبت به فیلم «اورست»(Everest)
داشتم به «در دل دریا» نیز دارم. هر دو فیلم درباره قدرت طبیعت و غرایز
بقای انسان هستند. هر دو دارای تصاویر بصری فوقالعادهای هستند. و
هر دو فاقد قوام داستانی (که بیشتر به دلیل محدودیتهای زمانی است)
هستند. فیلم بین افرادی که عاشق داستانهای دریانوردی و صحنههای
تقابل انسان و طبیعت هستند طرفدارهای زیادی پیدا میکند. به عنوان پلی
برای پر کردن شکاف بین اکرانهای عید شکرگذاری و بزرگترین رویداد
سینمایی سال ۲۰۱۵، میتواند انتخاب خوبی باشد.