نقد و بررسی فیلم Les Enfants Terribles (کودکان وحشتناک)

نقد و بررسی فیلم Les Enfants Terribles (کودکان وحشتناک)Reviewed by محمدرضا on Aug 11Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم Les Enfants Terribles (کودکان وحشتناک)نقد و بررسی فیلم Les Enfants Terribles (کودکان وحشتناک) کودکان وحشتناک دومین اثر بلند ژان پیر ملویل است که بر اساس رمانی از ژان کوکتو ساخته شده و خود کوکتو

نقد و بررسی فیلم Les Enfants Terribles (کودکان وحشتناک)

کودکان وحشتناک دومین اثر بلند ژان پیر ملویل است که بر اساس رمانی از ژان کوکتو ساخته شده و خود کوکتو

برگردان سینمایی آن را انجام داده است. درونمایه فیلم پیرامون رابطه ی مرموز و پیچیده ی خواهر و برادری شکل می گیرد که مادر بیمارشان را در همان ابتدای فیلم از دست می دهند. “پائول” در یک روز برفی ، در حالیکه بچه ها مشغول پرتاب گلوله های برفی به سمت یکدیگر هستند به حیات می رود و یکی از دانش آموزان ” دارگلوس ” را صدا می زند اما “دارگلوس” یک گلوله برفی به سمت او پرتاب می کند.

گلوله به سینه ی پائول برخورد می کند و او را سرنگون می کند. “پائول” بی هوش می شود. مسئولین مدرسه تصور می کنند “دارگلوس” سنگی را درون گلوله جاسازی کرده بوده اما “پائول” می گوید گلوله ای که به او برخورد کرده یک گلوله برفیِ ساده بوده و خودش هم نمی داند چرا باعث شده از حال برود. این تنها حضور “دارگلوس” در فیلم است اما تا آخرین لحظه ی فیلم اثر خود را بر جا می گذارد. فردای آن روز “دارگلوس” از مدرسه اخراج می شود و “پائول” که تظاهر می کند به دنبال اوست و می خواهد از او انتقام بگیرد دیگر هیچگاه او را نمی یابد. فیلم با این افتتاحیه داستان خود را آغاز می کند و از آن پس “پائول” که مشخص است بیماری قلبی داشته مجبور می شود اکثر اوقات خود را در خانه و در اتاقی که آن را با خواهرش شریک است سر کند.

رابطه ی او و خواهرش “الیزابت” حاصل همنشینی رفتار های متناقض است که در لحظه شکل می گیرند. مدام به یکدیگر سرکوفت می زنند و عیب هایشان را به رخ هم می کشند ، اما “پائول” نمی تواند شب ها را دور از خواهرش سر کند و نبود او باعث بی قراری اش می شود. آن دو حتی تخت هایشان را به هم نزدیک می کنند تا در هنگام خواب فاصله ای بیشان نباشد اما هیچ رابطه ی فیزیکی را به طور مستقیم در فیلم نمی بینیم.

از آن طرف در تمام مدت زمان بیماری “پائول” این “الیزابت” است که از او نگهداری می کند. دوست و همراه همیشگی “پائول” که “جرارد” نام دارد کم کم وارد زندگی آنها شده و روز و شب خود را با آنها می گذراند. در فیلم اشاره های ریزی وجود دارند که از علاقه ی “جرارد” به “الیزابت” خبر می دهند اما مطابق با سنت رایج در این خانواده ، “جرارد” هم هیچگاه احساسات خود را نسبت به “الیزابت” بروز نمی دهد. “الیزابت” با دختری به نام “آگاته” آشنا می شود و از او می خواهد تا به خانه ی آنها بیاید و در اتاق مادرش زندگی کند. “آگاته” هم به آن خانه نقل مکان می کند تا تعادل در این جمع چهار نفره برقرار شود اما نکته ی عجیبی در مورد او وجود دارد و آن شباهت بسیار زیادش به “دارگلوس” است.

رابطه ی عجیبی بین این چهار نفر بر قرار می شود و به نظر می رسد هر کدام در این همنشینی چیزی کشف کرده اند که رهایی و جدا شدن را برایشان ناممکن کرده است. “پائول” و “الیزابت” غیر از یکدیگر کسی را نداشته اند و وابستگی ای نامتعارف بینشان وجود دارد. هر چند حجم عظیم کنایه هایی که نثار هم می کنند و غرور بیش از حدشان هیچگاه اجازه نمی دهد این رازشان را با هم در میان بگذارند. “جرارد” علاقه ای پنهانی به “الیزابت” دارد و با آنها می ماند هرچند احساسات او هم مجال بروز نمی یاند. اما “آگاته” به “پائول” دل بسته است و نمی تواند احساسات خود را با او در میان گذارد چرا که چهره اش برای “پائول” یادآور کسی است که او سال ها به دنیال انتقام گرفتن ازش بوده است.

ملویل و کوکتو از تقابل این شخصیت ها موفق به خلق فضایی مبهم و پیچیده

می شوند که به هیچ احساس و عاطفه ای مجال آشکار شدن نمی دهد

و شخصیت ها برای ماندن در آن به دوگانگی روی می آورند. “الیزابت” به

جوان یهودی ثروتمندی علاقه مند می شود اما “پائول” به شکلی بچگانه

با این ازدواج مخالفت می کند. او نمی خواهد خواهرش را که برای او

تداعی گر مفاهیمی بیش از خواهر بودن صرف است را از دست بدهد.

اما “الیزابت” به او توجهی نمی کند. گویی تقدیر و سرنوشت هم نمی

خواهند این دو از هم جدا شوند و شوهر “الیزابت” تنها یک روز پس از

اردواجشان در یک تصادف جان می بازد. “الیزابت” دوباره گروه را در خانه

ی بزرگ و مجلل شوهرش جمع می کند اما این بار گستردگی فضای خانه باعث جداافتادگی آنها می شود.

انرژی حاصل از عواطف پنهان در فضای بی انتهای خانه ی جدید ، فراتر از حد تحمل شخصیت هاست .

شاید سخت ترین شرایط در این گروه را بتوان برای “پائول” متصور بود. او به “آگاته” دلباخته. به دختری

که چهره اش با “دارگلوس” مو نمیزند. وقتی از علاقه ی او به “آگاته” آگاه می شویم این تردید گریبانمان

را می گیرد ، که آن روز در هیاهوی برف بازی بچه ها ، “پائول” می خواست چه چیزی به “دارگلوس”

بگوید که فرصت نشد؟ هیچوقت این را نمی فهمیم. این که چه چیزی بین این دو بوده پنهان باقی

می ماند. اما زمانی که “پائول” بر ترس خود غلبه می کند و در نامه ای همه ی احساسات واقعی

خود به “آگاته” را می نویسد ، یکبار دیگر حضور دست تقدیر حس می شود. او به جای نام “آگاته”

نام خود را بر نشانی گیرنده می نویسد در نتیجه نامه به همان خانه و به دست “الیزابت” می

افتد. “الیزابت” که در این لحظه ، زندگی خود را تباه شده می بیند نمی خواهد با رفتن برادر باقی

عمر را در تنهایی سر کند. شاید هیچگاه متوجه تمایل “جرارد” به خودش نشده ، شاید هم علاقه

ای به او ندارد اما با دروغ هایش، “آگاته” را به سمت “جرارد” سوق می دهد و برادر را مجبور

می کند تا باقی عمر را در غم “آگاته” سر کند. زمان می گذرد و “جرارد” در ماه عسل خود

همراه با “آگاته” ، “دارگلوس” را می بیند. او سر قطع شده ی یک مار را که حاوی زهری

کشنده است به عنوان هدیه برای “پائول” می فرستد. هدیه ای که تنها راه نجات “پائول”

از درد دوریِ “آگاته” است. “پائول” با نوشیدن زهر به زندگی خود پایان می دهد و آشکار

شدن علاقه دو طرفه بین او و “آگاته” لحظه ای اتفاق می افتد که دیگر کار از کار گذشته

است. اینچنین است که شخصیت مرموز و مبهم “دارگلوس” یکبار دیگر در انتهای فیلم

غیر مستقیم دیده می شود و کاری را که در همان ابتدا قرار بوده انجام دهد به پایان می

رساند. با مرگ “پائول” ، “الیزابت” که دیگر دلیلی برای ماندن ندارد جان خود را می گیرد

و به این ارتباط قدرتمندی که بر پایه ی حجم عظیمی از دروغ ها و کنایه ها بنا شده

بود پایان دهد.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …