نقد و بررسی فیلم Le Doulos (کلاه)
زدیکیهای پایان «کلاه[۱]/Le Doulos» (ساخت سال ۱۹۶۲)، ژان پیر بلموندو هر آنچه که قبلاً اتفاق افتاده
را [از نگاه خود] بازتفسیر میکند، کلماتش با فلش بکهایی از فیلمی که [تا بدانجا] تماشا کردهایم جامه تصویر به تن میکنند. این لزوماً چشم برهم زدن نویسنده و کارگردان این اثر، ژان پیر ملویل، است که نشان میدهد تمام این مدت به مسیر اشتباهی هدایت شدهایم. این، قلمروی او را مشخص میکند به طوری که در مصاحبهای در سال ۱۹۶۳ گفته بود، «هرگز دوست ندارم واقع گرا باشم». آیا این واقعاً اهمیت دارد که آنچه میبینیم لزوماً همان چیزی که میفهمیم نیست؟ اصلا و ابدا. این فیلم سراسر درباره آن چیزی است که به نظر می رسد و حس میشود. من یکی از ستایشگران ملویل هستم؛ «باب قمارباز» (۱۹۵۶) و «سامورایی» اش (۱۹۶۷) جزء مجموعه بهترین فیلمهای من هستند. ملویل به معرفی فیلم نوآر به نسل موج نو کمک کرد و به قدری عاشق چیزهای آمریکایی بود که نام خود را به افتخار هرمان ملویل به ملویل تغییر داد. قهرمانهای او عاشق راندن ماشین های دیترویتی هستند که در خیابانهای پاریس غول پیکر به نظر میرسند؛ وقتی یکی از شخصیتها در این فیلم ماشینش را به اندازه سه جای خالی دورتر از ماشین دیگر پارک میکند، چگونه میتوانیم چشم از این ماشین بیست فوتی برداریم و متوجه بابایی که قبلاً آنجا بوده بشویم؟ ملویل همچنین یکی از مدپرست های سبکهای پوشش مردان آمریکایی بود، مثلاً خیلی به ندرت میتوان کلاه نمدی [مخصوص فرانسوی ها] در فیلمهای او دید. در واقع «le doulos» که در زبان خلافکارهای پاریسی به معنای «سردسته خلافکارها» است، نوعی کلاه نمدی لبه دار کوچک است که اکثر مردان بر سر میگذارند.
فیلم از المانهایی ساخته شده که به گفته ملویل با دیدن فیلمهای سیاه و سفید جنایی آمریکایی دهه ۱۹۳۰ عاشقشان شده بود: سایهها، شب، پالتو، اسلحه، آدمهای خشن، سیگار، دختران خوش تیپ، بارهای مشروب، پلیسهای فاسد، خیانت، سرقت و فیلمنامهای دور از دنیای بیرون و محدود کننده شخصیتها در درون زندگی و فضای خود. «کلاه» در قطع ۳۵ میلی متری جدید کمپانی ریالتو پیکچرز که بدون شک در قالب DVD توزیع خواهد شد زیبا به نظر میرسد. فیلم با نمایش آزادی یک زندانی (با بازی سِرژِ رجیانی)، که به دیدن مردی که سرقت الماسی را برای او ترتیب داده بود میرود، شروع میشود. زندانی بعداً به این باور میرسد که شخصیت بلموندو او را، در پلاتی که از لا به لای کلوبهای شبانه، بارهای ویسکی (شراب جایی نزد ملویل ندارد)، دالانهای زیرزمینی تاریک و زمینهای متروکه بیرون شهر عبور میکند، بازی داده است. در فیلم سه دوست دختر دوست داشتنی از جمله ترزی (با بازی مونیک هنسی) که جذب نوتسیکو (با بازی میشل پیکولی)، مالک یک کلوب شبانه مرموز، می شود حضور دارند. بلموندو او را میگیرد، دست و پایش را میبندد و به دهانش دهان بند میزند، که شاید حقش باشد، این به ما بستگی دارد. (این فیلم به خاطر رفتارش با زنان مورد انتقاداتی واقع شد و باعث شد که ملویل از خود دفاع کند و بگوید که این او نبوده که با زنان بد رفتاری میکرده بلکه شخصیتهایش بودهاند.)
دیدن بلموندو و پیکولی در سال ۱۹۶۲ یادمان میآورد که چقدر زود آنها به حضور
متمایز خود روی پرده شخصیت میدادند: پیکولی، مردی کچل، افسرده و جذاب
با ته ریشی بر صورت و بلموندو، ولگردی چرب و یاغی. یکی از ترفندهای ملویل
ملبس کردن آنها و دیگران با پالتوها و کلاههای لزوماً یک شکل است و بعد
آنها را در سایه یا از پشت میکشد تا برای مدتی نسبت به آنچه میبینیم
گمراه شویم. این به همراه عادتی که برخی از آنها دارند و جلوی آینه کلاهشان
را صاف میکنند شاید میخواهد بگوید که آنها قابل تعویض با یکدیگرند و هر
کدام بازیهای مختلفی را با قوانین یکسان انجام میدهند. همچنین در
سامورایی، که درباره قاتلی است که با قوانین سختی مانند یک سامورایی
زندگی میکند، ببینید که چطور آلن دلون با مهارت با کلاهش بازی میکند.
در این فیلم نیز شخصیت بلموندو یک قانون دارد، اما آن را مخفی نگه میدارد،
و این قانون چندان برایش خوش یمن نیست. همان طور که گفتم فیلمنامه گمراه
کننده است. هر کس بتواند که بگوید منظور سخنرانی بلموندو در پایان فیلم چه
بوده پیش من یک جایزه خوب دارد. این بخش برای این طراحی شده که توضیح
دهد که او مرد پشت پرده نبوده – اما میتوان حرف او باور کرد؟ وقتی که از فرو
رفتن در یک ابهام کشنده زیر زمینی لذت می بریم، این دیگر چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟