نقد و بررسی فیلم Inherent Vice (فساد ذاتی)

نقد و بررسی فیلم Inherent Vice (فساد ذاتی)Reviewed by محمدرضا on Aug 6Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم Inherent Vice (فساد ذاتی)نقد و بررسی فیلم Inherent Vice (فساد ذاتی) دهه ۶۰ به پایان رسیده و همه در حال فرار هستند اما آنها جایی برای مخفی شدن در فیلم نوآر بی پروا و خنده

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم Inherent Vice (فساد ذاتی)

دهه ۶۰ به پایان رسیده و همه در حال فرار هستند اما آنها جایی برای مخفی شدن در فیلم نوآر بی پروا و خنده

دار پل تامس اندرسون ندارند. در “فساد ذاتی” پل تامس اندرسون دهه رویایی ۶۰ رو به پایان است و همراه آن دوره زندگی در کالیفرنیای پیش از ظهور منسون ها و جنگ ویتنام نیز پایان می یابد. شهرهای ساحلی کوچک و رفتارهای ضد عرف جای خود را به املاک گران قیمت و محافظه کاری اجتماعی میدهند. فیلم اقتباسی از کتاب سال ۲۰۰۹ تامس پینچون است که به شدت به کتاب وفادار مانده است. این اولین مورد از کتاب های پینچون است که به پرده سینما راه می یابد. فساد ذاتی، هفتمین فیلم بلند اندرسون نیز هست و اثری غنی، نامتعارف به حساب می آید که از کمدی خاص خود نیز بهره برده است. فیلم بیش از شباهت به لباسکی بزرگ به فیلم های نوآر کالیفرنیایی دهه ۷۰ (مثل “محله چینی ها”، “وداع طولانی” و “جنب و جوش شبانه”) شبیه است. فیلم مناسب هر ذائقه ای نیست و با اهالی مجتمع های سینمایی رابطه ای شبیه به مار و پونه دارد. اما این از آن فیلم هایی است که طرفداران پر و پا قرص خود را خواهد داشت.

اگرچه فیلم در ظاهر شباهتی با فیلم پیشین اندرسون یعنی “استاد” ندارد اما در درون خود همان داستان انسان های گمشده ای را روایت می کند که در آمریکای جنگ زده دنبال جایی می گردند تا پای خود را بر آن بگذارند (تنها تفاوت این است که خوشبینی دهه ۴۰ در استاد به توهم نیکسونی در فساد تبدیل شده است.) زمان سال ۱۹۷۰ است و مکان ساحل گوردیتا است جایی کوچک و دنج برای موج سوارها، روانی ها و کارآگاهان خصوصی (پینچون در خلق این محل از ساحل منهتن که خود در دهه ۶۰ و هنگام نوشتن کتاب “رنگین کمان گرانش” در آن زندگی می کرد الهام گرفته است.)

در میان ساکنان این محل کارآگاهی خصوصی به نام لری “داک” اسپورتلو هست که مطبی پزشکی را تبدیل به دفتر خود کرده و بیش از آنکه به حل پرونده هایش مشغول باشد به دود کردن مواد مخدر سرگرم است. اما آنطور که پینچون می نویسد و اندرسون به عینه در فیلم نقل می کند “زندگی آمریکایی یعنی چیزی که همه از آن فراری هستند” و این به آن معنی است که کار کارآگاهان و دلالان مواد مخدر رونق بالایی دارد. و به راستی که در فساد ذاتی هر شخصیتی دارد از چیزی فرار می کند.

این امر شامل شاستا فی هپوورث (بازیگر تازه کار کاترین واترسون، دختر سم واترسون)، دوست دختر سابق داک هم می شود. او جرقه ای است که آتش داستان را روشن می کند و آن را به حرکت در می آورد. روزی سر و کله شاستا در خانه داک پیدا می شود و به او اطلاع می دهد که عشق فعلی او، ملاکی ثروتمند به نام میکی وولفمن (اریک رابرتز)، در خطر قرار دارد زیرا همسر میکی نقشه ای کشیده تا او را راهی بیمارستان روانی کند. اما پیش از آنکه داک بتواند سرنخی پیدا کند میکی و شاستا هر دو غیبشان می زند. بعد از این واقعه داستان فیلم حرکتی مارپیچی به خود می گیرد و از خلافکاران جزیی گرفته تا خلافکاران دولتی پای همه به داستانی باز می شود که در آن هیچ چیز آنطور که ابتدا به نظر می رسد نیست.

دنیایی که پینچون و اندرسون خلق کرده اند دنیایی سیال است که مدام تغییر می کند و شخصیت ها همانقدر که لباس عوض می کنند دچار تغییر شخصیت هم می شوند. چیز اسرار آمیزی به نام دندان طلایی در فیلم هست که معلوم نیست که آیا یک باند قاچاق مواد مخدر هندی چینی است یا نام قایق تفریحی یکی از هنرپیشه های بدنام، البته ممکن است سندیکای دندانپزشکان فراری از مالیات باشد که دکتر فیل گود (مارتین شورت) نماینده آنهاست. از سوی دیگر نوازنده ظاهرا مرده ساکسیفون، کوی هارلینگن (اوئن ویلسون) هم زنده است و حالا نقش یک طراح اعتراضات دانشجویی به نام ریک و یا یک خبرچین پلیس به نام چاکی را دارد یا شاید هم هیچ یک از نقش های ذکر شده را نداشته باشد. زن های درمانده و زنهای قدرتمند در فیلم کم نیستند؛ یکی از آنها بازپرس قضایی، پنی (ریس ویدرسپون)، است که به نوعی دوست دختر داک هم به حساب می آید. مورد دیگر همسر کوی، هوپ (جنا ملون) است که زمانی معتاد بوده است و مورد آخر هم دختری بی ثبات و پولدار به نام جاپونیکا (ساشا پیِتِرس) است که داک در یکی دیگر از پرونده ها با او درگیر است.

هر چه داک بیشتر در حل پرونده ها فرو می رود داستان فیلم هم بیش از آنکه عمق پیدا کند دچار گستردگی سطحی می شود. داک در یکی از بررسی هایش بیهوش می شود و زمانی که به هوش می آید خود را در کنار یک جسد می یابد و همزمان پلیس هم بالای سر او حاضر می شود، این موضوع باعث می شود خود او هم در صف مظنونین قرار بگیرد، البته مشخصا کارآگاه پلیس محلی کریستین بیگ فوت بیورسن (جاش برولین) نقشه دیگری برای او دارد. بیورسن با آن موهای مکعبی خود در ابتدا به نظر آدم سفت و سختی می آید اما بعدتر مشخص می شود که او هم غصه ها و درگیری های خاص خود را دارد. برولین هم تمام این تضادهای شخصیتی را با ظرافت و چاشنی کمدی تمام عیاری بروز می دهد.

پینچون یکی از بزرگترین نویسندگان موج پست مدرن آمریکایی است که در داستان های خود از عناصر فرا داستانی و ارجاعات سینمایی زیاد استفاده می کند اما با وجود این عناصر، اقتباس سینمایی از آثار او کاری دشوار و پیچیده است (البته اکسِل راس پِری در فیلم کم خرج سال ۲۰۰۹ خود، “ایمپلکس” توانست الهامی قابل قبول از “رنگین کمان گرانش” پینچون داشته باشد.) فساد ذاتی نسبت به سایر آثار پینچون کمی کوتاه تر است و بیشتر به دیالوگ وابسته است بنابراین انتخاب بهتری برای اقتباس سینمایی به نظر می رسد و از سوی دیگر به دلیل داشتن شخصیت های زیاد که مدام در هم می لولند هم باب میل اندرسون است.

با تمام این اوصاف اندرسون مجبور بوده از خیر بخش هایی از کتاب بگذرد (به خصوص میان پرده سفر به لاس وگاس). اما او توانسته اقتباسی وفادارانه از کتاب داشته باشد و روح کتاب را در فیلم حفظ کند. به این منظور او یکی از دوستان سابق داک یعنی سورتیلج (جوآنا نیوسام در اولین تجربه سینمایی اش) را تبدیل به راوی داستان کرده است و او دایما در بخش های مختلف فیلم ظاهر می شود و بخش هایی از کتاب را برای بیننده نقل می کند.

اندرسون توانسته به خوبی لحن سوررئال و موجز پینچون را در فیلم بگنجاند و

یکی از عناصری که به این موضوع کمک کرده است فیلم برداری رابرت الزویت

با دوربین ۳۵ میلی متری است (در حالی که خراش های روی تصویر هم

حذف نشده اند تا حس و حالی واقعی تر به زمان رویداد فیلم دهند.)

سبک و سیاق نماهای فیلم با ماده مخدری که داک مصرف می کند

همخوانی دارد و عمدتا از برداشت های آرام و ریلکس و زوم هایی

که به کندی پیش می روند استفاده شده است. این برداشت ها

بیشتر به فیلم “استاد” اندرسون نزدیک هستند تا فیلم های قدیمی

تر او همانند “شب های بوگی” و “مگنولیا” که به سبک آثار اسکورسیزی

فیلم برداری شده بودند. اندرسون سعی کرده تا حد ممکن از بخش های

توهم آلوده کتاب، در فیلم دوری کند. بازتاب تمام این خصوصیات را می توان

در بازی فروتنانه فینکس دید. او با آن نگاه خیره خود دنبال چیزی فراتر از

مسایل روزمره است و سعی دارد حقایق وجودی پیچیده ای را دریابد.

اندرسون و پینچون اصراری نداشته اند که از هیپی ها افسانه بسازند و

نشان دهند که آنها تمام بحران های وجودی خود را حل کرده اند و یا اینکه

استفاده از مواد مخدر انسان را به ابعاد وجودی بالاتر می برد. در آخر کار

هم تمام شخصیت ها به یک میزان با شرافت و بی منطق به نظر می رسند

و زمین زیر پای تمامی آنها به یک میزان در حال تغییر است. اما بر خلاف

پایان بسیاری دیگر از آثار اندرسون که نمودی آخرالزمانی دارند، فساد در

انتهای خود تنها به نمایش پایان یک عصر و دوره در تاریخ آمریکا اشاره دارد.

دقیقا همینجاست که نظریات اندرسون و پینچون با هم در یک راستا قرار

می گیرند و هر دو به این نتیجه اشاره دارند که ما انسان ها تنها امید آینده خود هستیم.

طراح تولید دیوید کرنک و طراح لباس مارک بریجز (که هر دو از همکاران دایمی

اندرسون هستند) علیرغم داشتن بودجه ای متوسط در کار خود موفق بوده

اند و توانسته اند شکوه خاص آن دوران را تمام و کمال عرضه کنند. جانی

گرینوود هم موسیقی اصیل زیبایی برای فیلم فراهم کرده است که گاهی

از ویلن غمگین در آن استفاده شده است و در میان این موسیقی متن گهگاهی

ترانه های معروف پاپ، راک و سول مربوط به آن دوران هم شنیده می شود.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …