نقد فیلم Dark Phoenix (ققنوس سیاه)
برای مدتهای طولانی، طرفداران کامیکبوکهای X-Men همیشهی خدا کامیک “The Dark Phoenix Saga” را شبیه به «جام
مقدس» خود میدیدند. این روایت حماسهوار که توسط «کریس کلیرمونت» و «جان بیرن»(با کمی همکاری از سوی دیو کاکروم) نوشته شده است عنصر بزرگی در دنیای The Uncanny X-Men در دهههای ۷۰ و ۸۰ محسوب میشد و به عنوان یکی از بزرگترین دستاوردهای شناخته میشود. این فیلم دو بار اقتباس (موفقیت آمیز) برای انیمیشنهای تلوزیونی داشته است و در قسمت دوم و سوم فیلمهای X-Men مدرن نیز استفاده شده بود. نویسندهی مشترک فیلم «مردان ایکس: آخرین مقاومت»(X-Men: The Last Stand) یعنی آقای «سیمون کینبرگ» از ساخت اثر و کیفیت نهایی آن راضی نبود و به همین دلیل تمایل زیادی داشت تا داستان را مجددا تولید بکند. با تولید فیلم «ققنوس سیاه»(Dark Phoenix) او به آرزوی خود رسیده است، اثری که اولین فیلم سینمایی او محسوب میشود و البته افتخار نویسندگی را هم بر عهده دارد.
فیلم «ققنوس سیاه» به نسبت اقتباس قبلی نزدیکی بیشتری با پیشزمینهی داستانی گرفته شده از کامیکبوکش دارد و بسیاری از عناصر اصلی داستان را حفظ کرده است. متاسفانه فیلم از چنان حجم بیش از حدی از محتوا رنج میبرد که باعث شده نه تنها تاثیرات احساسی اثر در نطفه خفه شوند بلکه لحن و نحوهی روایت نیز به شدت اللهبختکی و بیهدف بشود. لحظاتی در هنگام تماشای «ققنوس سیاه» بود که حس میکردم در حال تماشای فیلمی از «دنیای گسترشیافتهی دیسی» ساختهی آقای «زک اسنایدر»ام. ظاهرا به دلیل محبوبیت کاهشیافتهی «مردان ایکس» در سالیان اخیر، ساخت کامل این حماسه بهگونهای که درخور آن باشد برای استودیوی سازنده مقدور و به صرفه نبوده است. آن کامیکبوک در کمترین حالت نیازمند تعهدی مثل تعهد مارول به فیلمهای «جنگ ابدیت»(Infinity War)/«بازی پایانی»(Endgame) است چیزی که شرکت Fox بههیچوجه به دنبال آن نبوده است. بزرگترین مشکل «ققنوس سیاه» را میتوان آن دانست که فیلم حجم مطالب زیادی را در کمتر از ۲ ساعت قرار داده است در حالی که حداقل ۵ ساعت که خود آن نیز کوتاه است برای ساخت کامل اثر نیاز بوده.
فیلم با یک بخش ابتدایی کوتاه شروه میشود؛ «جین گری» در زمان بچگی(با بازی سامر فونتانا) در صحنهی تصادفی حضور دارد که مادرش در آن کشته شده و پدرش نیز شدیدا آسیب میبیند. پس از این حادثه، پروفسور «چارلز اگزویر»(با بازی جیمز مکآووی) او را به فرزندخواندگی قبول کرده و به مدرسهای میآورد که برای بچههای بااستعداد ساخته است. حال ۱۶ سال بعد او(اکنون با بازی سوفی ترنر) عضوی از تیم ۷ نفرهی «مردان ایکس» است همراه با «سایکلوپس»(تای شریدان)، «میستیک»(جنیفر لارنس)، «هیولا»(نیکولاس هولت)، «استورم»(الکساندرا شیپ)، «کوییکسیلور»(ایوان پیترس) و «نایتکرالر»(کودی اسمیت-مکفی). وقتی که آنها به فضا میروند تا اعضای یک ماموریت فضایی بختبرگشته را نجات بدهند، «جین» نیروی یک موجود کیهانی با اسم مستعار «ققنوس» را به خود جذب میکند. او در حالی به زمین بازمیگردد که نیروهایش بسیار افزایش یافته اند و البته که او کنترل کمی بر روی آنها دارد. تاثیرات تاریکی که توسط یک بیگانهی مرموز به نام «وک»(با بازی جسیکا چستین) بر روی او گذاشته میشود، وی را تبدیل به موجود بسیاری خشن کرده و زمینهی رویارویی با مرشد سابقش یعنی «پروفسور اگزویر» و همچنین یکی دیگر از دشمنان قدیمی یعنی «مگنیتو»(مایکل فاسبندر) را فراهم میکند، فردی که از بازنشستگی در پی اقدامات او خارج شده است.
ناامیدکنندهترین جنبهی «ققنوس سیاه» را میتوان این بخش از اثر دانست که کاملا مشخص است چه مواردی از داستان حذف شده اند. حجم اکشن به اندازهای که بینندگان خسته نشوند کافی است اگرچه که چندین مورد از نبردها و انگیزهی پشت شکلگیری آنها بسیار ضعیف است و ارتباطشان به یکدیگر نیز. مضامین فرعیتری مثل انگیزههای «پروفسور ایکس» برای اعزام «مردان ایکس» در یک سری موقعیت خاص و همچنین قبول شدن «جهشیافتهها» از سوی انسانها هم فرصت کمی برای خودنمایی یافته اند. مخصوصا دومی که به روشی بسیار ناراضیکننده و باری به هر جهت هدایت شده است.
برای «جیمز مکآووی» که چهارمین بازی خود در نقش «پروفسور ایکس» را انجام داده است، «ققنوس سیاه» آخرین فرصت بود تا از زیر سایهی «پاتریک استوارت» خارج شود. اگرچه او کاملا موفق به انجام این کار نمیشود اما این بهترین بازی او از بین تمامی حضورهایش در این اثر است. «سوفی ترنر» مستحکم و استوار است اگرچه که او عمق و دامنهی بازی بیشتری در «بازی تاج و تخت»(Game of Thrones) داشت. یکی از مشکلات در توسعهی و پیشرفت شخصیت «جین» را میتوان ضعیف بودن رابطهی بین او و «تای شریدن» در نقش «سایکلوپس» دانست اگرچه که این را هم میتوان بیشتر تقصیر فیلمنامه دانست تا بازیگران. به نظر میرسد که حضور «جنیفر لارنس» و «مایکل فاسبندر» هم بیشتر به خاطر اسم شناختهشدهشان است تا چیز دیگری. اگرچه که «فاسبندر» عملکرد قابل احترامی از خود نشان داده است، «لارنس» نیز انگار این نقش را در خواب میتوانسته بازی کند و گویی که یا به خاطر پول و یا به خاطر قرارداد مجبور به بازی در این نقش شده است. حضور «جسیکا چستین» و شخصیت او هم عجیب به نظر میرسد چرا که گویی انگار نقش او کامل نشده است.
اگرچه فیلمنامهای که آقای «کینبرگ» نوشته است بسیار بهتر از همکاری او با «زک پن» و «برت رتنر» بوده اما کارگردانی او بسیار متزلزل است. فیلمی که تا این حد حماسی و بزرگ است نیاز به کارگردانی باتجربه دارد، چیزی که «کینبرگ» به کل در اختیار ندارد. همچنان مشکلات زیادی نیز در سرعت اثر وجود دارد. فیلم بسیار سادهلوحانه و سطحی به نظر میرسد حداقل زمانی که آن را با اثری مثل «انتقامجویان: بازی پایانی» مقایسه کنیم. اگرچه در زمینهی جلوههای ویژه فیلم چیزهای خوبی برای گفتن دارد. ظاهرا کل بخش سوم اثر به دلیل یک سری شباهتهای غیرعمدی با یک فیلم ابرقهرمانی دیگر به طور کلی از ابتدا فیلمبرداری شده است(حدسهایی زیادی دربارهی آن فیلم دیگر زده میشوند اما آقای «کینبرگ» هیچ توضیح رسمیای نداده است). این مسئله میتواند بسیاری از ثباتنداشتنهای اثر در بخش پایانی را توضیح بدهد.
«ققنوس سیاه» نقطهی پایان کار شرکت Fox با
فرنچایز «مردان ایکس» است و اگرچه که یک
سری از بازیگران اولین اثر در سال ۲۰۰۰(یعنی
پاتریک استوارت، هیو جکمن، فامکه جنسن،
یان مککلن و هالی بری) از این سری رفته اند
اما این فرنچایز قدیمیترین سری تاریخ مارول
است. شاید بدون موفقیت X-Men هیچ وقت
دنیای سینمایی مارول شکل نمیگرفت. حال
که این جهشیافتهها دوباره قرار است که به
خانهی اصلی خود بازگردند و شاهد بازسازی
مجدد آنها از ابتدا بودیم، شاید بد نباشد
نگاهی به تاریخچهی این سری بیاندازیم.
«ققنوس سیاه» را در بسیاری از جهات می
توان خلاصهی کاملی از این سری دانست
چرا که هم زیباییها و هم زشتیهای این
سری را در خود دارد؛ شور و شوق، تراژدی
و ناامیدی همه با یکدیگر ترکیب شده اند.
فیلم نمیتواند به انتظاری که برایش تعریف
شده بود یعنی داستانی عمیقا احساسی
دربارهی قدرت و پیامدهای خطرناکش مثل
خشونت و در نهایت رستگاری پس از آن
برسد اما چیز ارزشمندی در تلاش اثر برای
تبدیل شدن به آن وجود دارد.