نقد فیلم Brightburn (برایتبرن)
«برایتبرن» (Brightburn) حداقل یک مقدمه جالب دارد، البته این به آن معنا نیست که کار خاصی با آن در ادامه انجام میدهد.
اندیشه بنیادین آن همان قدری ساده است که با قول و وعده و وعید قرار بود پربار باشد: چه میشود اگر یک کسی شبیه به سوپرمن، که به عنوان یک نوزاد درون یک کپسول از فضا به زمین آمده، توسط بخش تاریکتر وجودش وسوسه شود و به آن سمت و سو قدم بردارد؟ چه میشود، اگر به جای جنگیدن برای «حقیقت، عدالت، و طریقت آمریکایی»، او برای ظلم و ستم و چیرگی بجنگد؟ اگر متلکهای قلدرها روی روح او اثر بگذارند چه؟ به جای انجام کاری جالب با این ایده، اما، کارگردان «دیوید یاروفسکی» (David Yarovesky) که روی فیلمنامهای از «مارک» و «برایان گان»، برادران «جیمز گان» (James Gunn) کار کرده به سرعت آن را تبدیل به یک فیلم ترسناک پر از خون و خونریزی میکند.
«برایتبرن» شبیه به «سوپرمن» (Superman) آغاز میشود (منهای آن سکانسهای روی کریپتون). یک زوج بدون فرزند در منطقهای روستایی در آمریکا یک نوزاد را در یک سفینه سقوط کرده پیدا میکنند. برای «توری بریر» («الیزابت بنکس» (Elizabeth Banks)) و شوهر او، «کایل» (دیوید دنمن» (David Denman) ، این تحقق یک رویا است، پاسخی به دعاهایشان. این برای ۱۲ سال دوام میآورد ولی بلوغ به نظر باعث جرقه خوردن چیزی زشت در «برندن» جوان («جکسن ای. دان» (Jackson A. Dunn)، با الهام از «ماکالای کالکین»» (Macaulay Culkin) از «فرزند خوب» (The Good Son)) میشود. به علاوه فهمیدن در مورد قدرتهای ماورایی خود و ضدضربه بودن و قدرت بسیار بالا (سکانس تمرین او شامل یک ماشین چمن زن هم میشود)، او کنترل خودش را هم از دست میدهد. اولین کار خشن او شکستن دست یک همکلاسی است که داشته او را تعقیب میکرده است. بعد از آن، شمار تلفات رو به افزایش میگذارد.
مرگها در «برایتبرن» قتلهای معمولی نیستند. آنها از آن مدل هستند که به شکلی پیچیده طراحی شدهاند، با عشق به عنوان خشونت سادیستی که خیلی از اسلشرهای دهه ۸۰ را تبدیل به یک تجربه افراطی و غیر قابل تماشا از امعا و احشا و خون کرده بود، به نمایش کشیده میشوند. در دهه اول ۲۰۰۰، این مدل چیزها تحت عنوان «هرزهنگاری شکنجهای» شناخته میشد. یکی شاید اعتقادی به نفع این مدل زشتی داشته باشد ولی فقط وقتی که در خدمت داستانی هوشمندانه با شخصیتهایی گیرا مورد استفاده قرار بگیرد. «برایتبرن» هیچ کدام را ندارد. تنها چیزی که از ساکنان این شهر کوچک در کانزاس احمقانهتر است، فیلمنامه فیلم است.
کتاب قانون فیلمهای ترسناک حکم میکند که شخصیتها اغلب باید کارهای احمقانه انجام دهند تا داستان جلو برود. بعضی اوقات، به این کارهای احمقانه میتوان خندید، مثل وقتی که «جیمی لی کرتیس» (Jamie Lee Curtis) مدام چاقو را در «هالووین» (Halloween) کنار میانداخت. در «برایتبرن»، اما، فراموش کاری و حماقت که گویا بخشی از ذات همه است – از کلانتر گیج («گریگوری الن ویلیمز» (Gregory Alan Williams)) گرفته تا والدین برندن، که خیلی طول میکشد تا بفهمند که «پسر» بیگانهشان ممکن است نیروهای فرا زمینی به دست بیاورد – چیزی فرای مسخره است. این تنبلی در کار نگارش فیلمنامه است که برای هر شخصیت هم بدگمانی و هم تحقیر به همراه میآورد. «برایتبرن» میخواهد ما با برندن همدردی داشته باشیم – قاتل سریالی دیوانه – و این حتی برای سینماروهای سرسخت هم کار جالبی نیست.
پایان «برایتبرن» از جهات مختلف رضایت بخش نیست، که فقط
یکی از آنها پایان باز بودن آن است. با تماشای این فیلم، من
به یاد آن احساس تهوع آوری که هنگام تماشای یکی از دنباله
های «جمعه سیزدهم» (Friday the 13th) یا وقتی که مسافر
خانه ۲ (Hostel 2) یا یکی از نسخههای «اره» (Saw) را دیدم،
به سراغم آمد. وقتی تیتراژ پایانی پخش میشود، سخت
است که تصمیم گرفت که احساس درستی که باید داشت
باید تهوع، استیصال یا اندوه باشد. این یکی از بدترین فیلم
های ۲۰۱۹ است و قرار دادن نام «جیمز گان» در بین دست
اندرکاران برای کارهای تبلیغاتی (او به عنوان تهیه کننده
معرفی میشود) هم هیچ کمکی به تقویت محبوبیت از
دست رفته فیلمساز نمیکند. این خوب است که او سکان
هدایت «محافظین کهکشان ۳» (Guardians of the Galaxy 3
) را قبل از این که کسی این اشتباه بی روح را ببیند، به
دست آورده بود.