نقد و بررسی فیلم Carol (کارول)

نقد و بررسی فیلم Carol (کارول)Reviewed by محمدرضا on Aug 30Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم Carol (کارول)نقد و بررسی فیلم Carol (کارول) تاد هاینس رمان پاتریشیا های اسمیت درباره‌ی عشقی در نیویورکِ دهه‌ی ۵۰ را به یک فیلم استثنایی و زیبا تبدیل کرده است،

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم Carol (کارول)

تاد هاینس رمان پاتریشیا های اسمیت درباره‌ی عشقی در نیویورکِ دهه‌ی ۵۰ را به یک فیلم استثنایی و زیبا تبدیل کرده است،

آن هم با بازی بی‌نظیر کیت بلانشت در نقش اول. فیلم «کارول» (Carol) آرام است و بدیع، و احتمال دارد غمگین‌ترین چیزی باشد که تا به حال دیده‌اید. چیزی است فرای تکامل سینما. یک شاهکار هنری آمریکایی است، مالیخولیایی خاص در نیمه‌ی قرن گذشته به‌هم‌راه عشقی قابل‌فهم که هرکسی در زندگی‌اش آن را به‌عنوان یک قمار خطرناک، اما ضروری، تجربه کرده است. تصور این‌که کارگردانی وجود داشته باشد که بتواند به‌اندازه‌ی تاد هاینس این فیلم را این‌چنین با قطعیت بسازد دشوار است. او یک وقایع‌نگار درجه‌یک در زمینه‌ی احساسات و دردهای زنانه است، از فیلم «امن» (Safe) بگیرید تا «دورتر از بهشت» (Far From Heaven) و در آخر «میلدرد پیرس» (Mildred Pierce). حالا با فیلم «کارول» او خودش را میان بزرگان سینما جا داده است. همه‌چیز در این اقتباس نسبت به رمان سال ۱۹۵۲ پاتریشیا های اسمیت تکامل یافته است. فیلم یک میز مملو از طرح‌های دهه‌ی ۵۰ است که حالا در کوچک‌ترین جزئیات هم معنادار شده‌اند. برای بازی‌های فیلم جان خواهید داد، به خصوص برای بازی کیت بلانشت که به‌نوعی از بالاترین استانداردهای خود هم فراتر می‌رود و در اجرایی لطیف شگفت‌انگیز ظاهر می‌شود. رمان نخست های اسمیت اولین بار با عنوان مستعار «بهای نمک» (The Price of Salt) منتشر شد. در دهه‌های بعدی دوباره چاپ نشد، اما بعدها به جایگاهی که استحقاقش را داشت رسید و بدل به کتابی کلاسیک در ژانر خودش شد. نسخه‌‌ی سینمایی کتاب را بیشتر فیلم‌نامه‌نویس، فیلیس نگی، پرورش داده است، کسی که ۱۹ سال (از زمانی که نسخه‌ی اول فیلم‌نامه را نوشت) دلاورانه جنگید تا این فیلم ساخته شود. او و هاینس در ساختار فیلم انتخابی قدرتمندانه انجام دادند: فیلم با یک صحنه‌ی کوتاهِ مرتبط با پایان داستان آغاز می‌شود. شات افتتاحیه‌ی فیلم هنرمندانه است و در آن دوربین اد لاخمان از پنجره‌‌ی مشبک فاضلاب وارد می‌شود و به بنایی می‌رسد که در آن کارول ایرد (بلانشت) به‌هم‌راه دوست احتمالی‌اش، ترِس بِلیوِت (رونی مارا)، چای می‌نوشد.

ما از صحبت‌های میان آن‌ها چیزی نمی‌شنویم، تا این‌که به‌واسطه‌ی یک کاراکتر فرعی که وارد می شود و ترس را شناسایی می‌کند حرفشان قطع می‌شود. در پایان، وقتی داستان ارتباط این دو را تا لحظه‌ی این برخورد مرور کرده‌ایم، احتمالاً می‌خواهیم این مرد را خفه کنیم. لحظه‌ای که او مزاحم این دو می‌شود، آن‌قدر صمیمانه، محرمانه و تأثیرگذار است که وارد شدن به آن شکل باید مجازات اعدام داشته باشد. «چه دختر عجیبی هستی. انگار از فضا آمده ای!». اولین قرار ناهار آن‌هاست، وقتی کارول، یک زن ثروتمند و شناخته‌شده و مادری که در آستانه‌ی طلاق است، این جمله را به ترس می‌گوید. ترس لبخند می‌زند و پایین را نگاه می‌کند. آن‌ها برای اولین بار حوالی کریسمس سال ۱۹۵۲ هم‌دیگر را در بخش اسباب‌بازی یک فروشگاه که ترس در آن کار می‌کند ملاقات می‌کنند. ارتباط آن‌ها به‌خاطر یک جفت دست‌کش که کارول در فروشگاه جا گذاشته است (به‌احتمال زیاد، از روی قصد) ادامه پیدا می‌کند. هاینس روی این نکته پافشاری نمی‌کند. او می‌خواهد که ما این شخصیت‌ها را برای خودمان تحلیل کنیم. در راه این تحلیل، نشانه‌هایی را برای ما باقی می‌گذارد. پس از مدت کوتاهی، کارول از ترس دعوت می‌کند تا به خانه‌ی لوکس او در بالای شهر بیاید، اما همسر بی‌چاره‌ی کارول (کایل چندلر) به این میهمانی دعوت نشده است. وقتی این زوج با شدت در پارکینگ دعوا می‌کنند، ترس در داخل خانه یک دستگاه گرامافون می‌یابد. این حقیقت که او صدای گرامافون را بالا می‌برد، و پایین نمی‌آورد، یکی از همان نشانه‌هایی است که گفتم.

خیلی از صحنه‌های خیره‌کننده‌ی فیلم داخل ماشین اتفاق می‌افتد. حتی می‌توان گفت این فیلم نصف راه را برای تبدیل شدن به یک فیلم جاده‌ای رفته است. کارول و ترس یک سفر ترتیب می‌دهند تا برای ادامه دادن ارتباطشان از چشمان کنجکاو ناخشنود دیگران فرار کنند. کارِ لاخمن، فیلم‌بردار، یک جادوی مطلق است. وقتی آن دو را نشان می‌دهد که از یک تونل می‌گذرند تا از منهتن دور شوند، وقتی با هم صحبت می‌کنند، نماهای نزدیک می‌گیرد. انعکاس نورها، رنگ‌ها و شکل‌ها روی شیشه‌ی جلوی اتومبیل یک سمفونی کامل است. انگار اشکال از انرژی حاصل از کنار هم بودن این دو نفر به‌رقص درآمده‌اند. این فیلم مثل موسیقی جاز است، شاعرانه و شگفت‌انگیز. یک نقل قول از دانی، خواستگار ترس، هست که می‌گوید: «انرژی این دو زن مثل فیزیک است؛ به هم می‌خورد و برمی‌گردد.». موزیک متن کارتر در این سکانس شما را در خود ذوب می‌کند و امیدوارانه است. در جاهای دیگر هم موسیقی ادای احترامی است به فیلیپ گلاس. این موسیقی کاملاً مناسب این دوره‌ی زمانی و حال و هوای فیلم است. موسیقی‌ای که در لحظات مختلف فیلم تکرار می‌شود گویی که آهنگ تهدیدی است برای این دو نفر، حتی قبل از این‌که همدیگر را دیده باشند! نگی، فیلم‌نامه‌نویس، از روی یک کتاب تأثیرگذار کار کرده است، اما آن را با بارقه‌هایی از استعداد ذاتی خودش تطابق داده است. او خیلی از دیالوگ‌ها را به شکل دوپهلو و دارای دو معنی درآورده است، و اجازه می‌دهد این جملات در هوا معلق و باردار در انتظار فارغ شدن باقی بمانند.

ترس درباره‌ی علاقه‌اش به عکاسی به‌عنوان یک سرگرمی می‌گوید. او، بیش‌تر، از پرندگان، درختان و پنجره‌ها عکس‌برداری می‌کند. او به کارول می‌گوید: «باید بیش‌تر به انسان‌ها علاقه نشان دهم.» و ساکت می‌شود. یک جای خالی و به‌نوعی یک‌جور غریبگی در شخصیت او وجود دارد. شخصیت سرسخت مارا به‌عنوان یک بازیگر کاملاً در این نقش می‌نشیند و به‌شکل ایده‌آلی ویژگی‌های موردنظر را منتقل می‌کند. گاهی به لب‌های ترس حالت حزن‌انگیزی می‌دهد، گاهی در گوشه‌ای بغ می‌کند و ترسیده به‌نظر می‌آید، و با تجربه‌ی هر احساس جدیدی حیران و سرگشته می‌شود. هاینس کاری می‌کند که ناراحتی زیبا به‌نظر برسد! منطقی است که او طرفدار ادوارد هاپر است، کسی که نقاشی‌هایش درون این فیلم را عمیقاً تحت تأثیر قرار داده است. در حقیقت، کارول می‌تواند یکی از تصاویر ادوارد هاپر باشد، همان‌طور که به‌طور قطع فیلم «دورتر از بهشت» هم یک تصویر از داگلاس سیرک بود. رستوران‌ها، پشت‌بام‌های شیروانی و آدم‌های درمانده‌ای را که بر لبه‌ی تختشان می‌نشینند در آن فیلم به‌یاد آورید. اگر به نقاشی هاپر در سال ۱۹۳۹ نگاه کنیم که در آن زنی فریبنده در فکر فرورفته و به یک طرف لم داده است، می‌بینیم که به‌جای این زن به‌راحتی می‌شد بلانشت قرار داشته باشد، یعنی ۱۳ سال قبل از این‌که کارول و ترس هم‌دیگر را ببینند و قبل از این‌که او مجبور به انتخاب شود. تابوهای اخلاقی آن زمان او را مجبور کرد میان حضانت فرزندش و دوستش یک نفر را انتخاب کند.

بلانشت از هر عاملی برای شکل دادن به ملودرام نقش بهره می‌برد.

حتی در مورد کاراکتری که در «یاسمن آبی» (Blue Jasmin) بازی کرد

و یک اسکار را هم به‌دست آورد نمی‌توانستید به‌طور کامل این را بگویید.

او از نظر احساسی به جایگاهی رسیده که پژمردگی واقعی و درد خالص

را نشان می‌دهد و فقط می‌توانم بگویم کارش خارق‌العاده است.

کارول در صحنه‌ای تلاش می‌کند چندلر را مقابل دیدگان وکیل‌هایشان

متقاعد کند. در این‌جا دل‌سردی و نومیدی زندگی این دو چنان صادقانه

و عریان نشان داده می‌شود که شما را ویران می‌کند. حالا یک دایره‌ی

کامل را طی کرده‌ایم و دوباره به صحنه‌ی چای رسیده‌ایم، و می‌شنویم

که کارول قدم بعدی را برای بیان احساساتش برمی‌دارد، زمانی که

قدرتمندترین کلماتی را که در زبان انگلیسی وجود دارد بیان می‌کند

(منظور نویسنده جمله‌ی «دوستت دارم» است.). بلانشت آن قدر

قدرتمندانه این کار را انجام می‌دهد که شکل دیگری نمی‌توان برایش

متصور شد. این صحنه مثل کل فیلم شما را از پای درمی‌آورد. اگر

هاینس نتواند جایزه‌ی نخل طلا را برای چیزی که در این فیلم ارائه

داده از آن خود کند، دیگر نمی‌دانم با چه چیزی می‌تواند! ۱- نویسنده‌ی

آمریکایی (۱۹۲۱-۱۹۹۵). ۲-نقاش واقع‌گرای آمریکایی (۱۸۸۲-۱۹۶۷).

موضوع بسیاری از نقاشی‌های او زنی است که نیمه‌برهنه یا برهنه

تصویر شده است. ۳-کارگردان آلمانی (۱۸۹۷-۱۹۷۸). فیلم هاینس

متأثر از فیلم‌های سیرک، به‌ویژه «هرچه خدا می‌خواهد» (All That Heaven

Allows) و «تقلید زندگی» (Imitation of Life)، است.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …