نقد و بررسی فیلم Bottle Rocket (موشک شیشهای)
«باتل راکت» قدرتمند شروع میشود و قدرتمند پایان مییابد، اما، در اواسطش، تمرکزش را از دست میدهد
و آن راهی را که باید پی مینمود را گم میکند. با تمرکز روی سه تبهکار به شدت کودن و بیعرضه، فیلم در برخی موارد شباهتهایی با آثاری چون «سگهای انباری» و ساختهی «کوین اسمیت» («فروشندگان») دارد. متاسفانه، با وجود اینکه اول و آخر فیلم جذاب و بامزه است، بقیهی فیلم آمیزهای از المانهاییست که هیچگاه به موفقیت فیلم کمک نمیکنند. داستان عاشقانه جالب از آب در آمده، اما سکانسهایی که مردان داستان نسبت به یکدیگر حسی محبتآمیز پیدا میکنند نچسب، نادرست، و بدتر از همه، خسته کننده است. سه دوست – “آنتونی” («لوک ویلسن»)، “دیگنن” («اُون سی ویلسن»)، و “باب” («رابرت ماسگرِیو») – تصمیم گرفتهاند که به دنیای تبهکاری قدم بگذارند. در ابتدا فقط آنتونی و دیگنن این تصمیم را دارند، اما از آنجایی که آنها به یک خودرو برای فرار احتیاج دارند، باب را که یک راننده است، به همکاری دعوت میکنند. اولین هدف بزرگ آنها یک کتاب فروشی است. بر اساس برنامهی دیگنن، پس از تعطیلی فروشگاه آنها وارد میشوند، مدیر آنجا را پیدا میکنند تا به آنها محل پولها را نشان دهد، و سپس با چند صد دلار از آنجا خارج میشوند. سپس، از ترس ماموران ایالتی که به دنبالشان میآیند، تصمیم میگیرند که در یک هتل مدتی را بگذرانند. در آنجا، آنتونی عاشق “اینز” («لومی کاوازُس»، با سابقهی حضور در «همچون آب برای شکلات») میشود، یک دختر زیبای اهل پاراگوئه که تنها چند کلمه از زبان انگلیسی را بلد است. نیم ساعت اول «باتل راکت» شاهکاری عجیب در سبک کمدی است. سه شخصیت اصلی فیلم یک تیم عجیب و غریب میسازند. دیگنن با آن “برنامهی هفتاد و پنج سالهاش” برای خوشحالی، همانقدر حساس و حافظهاش قوی است که بقیهی هم سعی میکنند شبیه به او شوند. باب یک پسر پولدار لوس است که در حیاط خانهاش ماریجوانا پرورش میدهد و کتک خوردن از برادرش برایش یک عادت شده است. آنتونی، که به تازگی از یک تیمارستان روانی ترخیص شده است، احتمالاً میان این سه نفر از همه تعادل روانی بیشتری دارد، و اغلب دیگنن و باب را با هم آشتی میدهد. در کنار هم، آنها با موفقیت به گونهای دست به ارتکاب یک جرم میزنند که تبدیل به سمبل و نماد بیعرضگی و حماقت میشود. این سه نفر آن قدر کارشان را بد انجام میدهند که حتی شاهدین عینی هم آنها را جدی نمیگیرند.
یک سرقت جالب دیگر هم وجود دارد، و همانند سرقت اول به شدت خندهدار و مفرح است، اما تا بیست دقیقهی پایانی خبری از آن نیست. این یعنی نیمی از «باتل راکت» صرف شخصیتپردازی میشود، نه صرف نقطهی قوت فیلم. آنتونی مودب ترین فرد گروه است، آن هم به خاطر قرارهایش با اینز. دو شخصیت اصلی دیگر به اندازهی او جذاب نیستند. آنها به عنوان کاریکاتورهایی که سکانسهای کمدی محض خلق میکنند کارشان خوب است، اما، با صرف نظر از این مسئله، آن ها زیاد خوشایند نیستند. اینز از باب یا دیگنن جذاب تر است، با اینکه کمتر از نصف مدت زمانی که آنها در فیلم هستند، او در فیلم نقش دارد. تمام “تازه واردها” در «باتل راکت» نقشآفرینی درخور توجهی را ارائه میدهند. «لوک ویلسن» سعی میکند که آنتونی را مهربان و دلسوز به تصویر بشکد، در حالی که برادر واقعی او انرژی بی حد و حصری را به دیگنن میدهد.
کاواسز در نقش مکملی که در اختیار دارد یعنی دختری خجالتی که توجه
آنتونی را به خود جلب میکند جذاب ظاهر شده، و «جیمز کان» هم یک
نقش آفرینی بهتر از عالی، را در قالب نقشی کوتاه که یک سردستهی
مافیایی سیگاری است ارائه میدهد. پس از یک شروع سرگرمکننده،
«باتل راکت» راه را ضعیف ادامه میدهد اما با یک پایان قدرتمند فیلم
دوباره احیا میشود. در مجموع، فیلم را میتوان اثری هوشمندانه اما
نا منظم دانست. وقتی که «باتل راکت» سعی میکند خنده دار باشد،
اکثراً موفق میشود. وقتی که سعی میکند رمانتیک باشد، نتیجه
ناهمسان است. وقتی که سعی میکند دراماتیک باشد، کاری میکند
که ما آرزو داشتیم که فیلم دیگری را برای تماشا انتخاب میکردیم. فیلم
جذابیت غیر قابل انکاری دارد، و یکی از آن آثار عجیب و غریبی است که
فیلمسازان مدرن برای مخاطبینی خاص میسازند، اما از یک فیلم کامل
فرسخها فاصله دارد. «وس اندرسن» و «اُون سی ویلسن» استعداد
خودشان در این فیلم نشان دادهاند، حالا، این بر عهدهی خودشان است
که این روند را با فیلم بعدیشان ادامه دهند.