نقد و بررسی فیلم Predestination (تقدیر)

نقد و بررسی فیلم Predestination (تقدیر)Reviewed by محمدرضا on Aug 30Rating: ۵.۰نقد و بررسی فیلم Predestination (تقدیر)نقد و بررسی فیلم Predestination (تقدیر) تقدیر فیلمی است که با داشتن پس زمینه یک داستان خوب و تلخ و متفاوت انسانی،در پیش زمینه اما به تشتت

User Rating: Be the first one !

نقد و بررسی فیلم Predestination (تقدیر)

تقدیر فیلمی است که با داشتن پس زمینه یک داستان خوب و تلخ و متفاوت انسانی،در پیش زمینه اما به تشتت

فلسفی و نیز فرمی می رسد.می توانست همان پیرنگ اصلی را به دور از آن تشتت و به صورتی انسانی پیش ببرد و کمی حرف انسانی بزند اما گرفتار و مستاصل جهش های زمانی و خودخوری فلسفی شدن همانا و مخاطب را گرفتار و مستاصل کردن و فریفتن،همانا. در ابتدا پیش از عنوان بندی،فردی را می بینیم که جهت خنثی کردن بمب با یک کیفِ ساز موسیقی و کیفی دیگر به جایی میرود و آسیب می بیند و پس از جراحی،عازم ماموریت جدید میشود؛فیلم نام او را از تماشاگر مخفی می کند؛چرا که برایش طرحی ریخته است.تنها باید بفهمیم متصدی بار است و بعد در زیر لایه ی ظاهری در یابیم که او مامور سازمان “دایره زمانی”است-خیلی دیر-.پس از عنوان بندی با متصدی بار و یک مشتری مواجه می شویم.مشتری،داستانش را تعریف می کند؛فلاش بک می خورد به گذشته او؛شخصیت،زندگی و ماجرای رفته بر او.این تمهید-فلاش بک-شخصیت سازی می کند اما اگر قرار است که با فلاش بک،شخصیت و گذشته اش را نظاره کنیم و در آن فضا و احوال او حضور داشته باشیم و در نتیجه با وی همذات پنداری کنیم،دیگر نریشن همراه با فلاش بک چیست؟! جز توضیح واضحات،کارکرد دیگری دارد؟ این اضافه کاری،تصور حضور تماشاگر در فیلم را در هم می شکند؛تصوری که در وضع مناسب،منتج به این می گردد که تماشاگر،تجارب شخصیت فیلم را از آنِ خویش کند و رنج او را رنج خود. ضمن قصه ی شخصیت اصلی-جان-جین-،گزارشی از بمب گذار شکست خورده در ابتدای فیلم می شنویم ولی این گزارش تبدیل به ماجرا نمی شود؛به این دلیل که فیلم درگیر جهش های زمانی و نیز ماجرای جین-جان می شود و از پرداختن کافی به گزارش کوتاهی می نماید.قرار است به گذشته بروند و به دنبال اینکه بمب گذار کیست؟ در حالی که اگر ابتدا میدانستیم که او کیست و سپس چگونگی جلوگیری از اقدامات او برایمان مطرح میشد؛درگیری حسی،لحظه به لحظه بر ما اثر می گذاشت و تعلیق شکل میگرفت.ولی در حالت فعلی،تنها چند ثانیه ی کوتاه پس از مطلع شدن از اینکه بمب گذار کیست،متعجب و شوک می شویم.

گرایش فیلمساز و شخصیت پردازی او به سوی جین-جان معطوف است و از این طریق اعلام موضع ضد مردم و جامعه بودن خویش را بر تماشاگر تحمیل می نماید؛از عدم حضور متعین مردم در فیلم گرفته-می شنویم از تلویزیون که خیلی از مردم شهر را ترک کرده اند ولی این خیل را نمی بینیم- تا قانون سازمان “دایره زمانی” که حرف زدن با مردم را انحراف از ماموریت می داند و دیالوگ های شعاری و ضدمردمی جان-جین که مردم را مسبب بدبختی ها و مصائب خویش قلمداد می کند.جین اگر به ادعای خود؛باهوش بود،فریب مردی سر راهی را نمی خورد تا چنین بدبخت شود؛پس باهوش بودن و ریاضی و فیزیک جز برچسب هایی بی کارکرد،فایده دیگری ندارند و فزاینده بر شخصیت نیز نیستند.فیلمساز علیه اختیار است و او،فردیت و اختیار،مغلوب تقدیر و سرنوشت اند. در ادامه می رسیم به زمان پس از عمل تغییر جنسیت؛یک سکانس خوب-چه در بازی و چه در اجرا-و تنها سکانسی که فرم می گیرد و حس می رساند و به زعم نگارنده جزئی است که به کلِ شکل نگرفته ی فیلم می ارزد:سکانسی است که جین به تمرین صداسازی می پردازد تا بتواند شبیه مردان سخن بگوید؛دوربین از پشت پرده نیمه باز اتاق بیمارستان،او را محصور و تنها در قاب می گیرد و بعد حس تشویش و حیرانی و ترسِ گذار تلخ از دنیای زنانه به مردانه که با کلوزآپ چهره و بازی حسی سارا اسنوک و مکث وی بر اسم خود که دیگر جین نیست و قطره اشکی که به آرامی فرو می ریزد به خوبی به تماشاگر می رسد؛بدون لغزش به ورطه سانتی مانتالیزم.نیمه اول فیلم قابل تحمل و دارای منطق دراماتیک است و دارای لحن یکدست،تا زمانی که متصدی بار پیشنهاد میدهد مبنی بر اینکه آن مرد خیانت کار را سر راه جین بگذارد و به تبع آن؛جهش در زمان.از این لحظه به بعد،لحن و فرم به کلی با نیمه اول تقابل دارد.نوع اجرای جهش در زمان کاملا کمدی می نمایاند؛چرا که از ابتدا چنین جهشی را از متصدی بار ندیده ایم و لحن فیلم چنین نیست،فلذا فیلم دو لحنی و دو پاره میشود؛در نیمه اول؛روایتی دراماتیک در جریان است.در نیمه دوم؛مدام جهش در زمان کمدی.چرا کمدی؟به یاد بیاورید فیلم ملاقات کننده ها(۱) و نحوه سفر در زمان شان را.از طرفی تکانه هایی که پس از هر بار جهش در زمان بر بدن این دو نفر-در فیلم تقدیر- می افتد؛یادآور لورل و هاردی و لحظاتی است که برخوردی با شیی داشتند.و نسخه بدل ایرانی اش هم سریال پاورچین.

فیلم از لحاظ فرمی-خصوصا نیمه دوم-مغشوش است و مخاطب فریب-البته مخاطب تکنولوژی زده-؛در جایی از فیلم که متصدی بار،جان را به ۱۹۶۳ می برد و او را با سلاحی به ملاقات آن مرد خیانت کار می فرستد.جان منتظر است که ناگهان با جین تصادم می کند ولی در کمال اعجاب،جان خودش همان مرد خیانت کار می گردد!همان دیالوگ ها را که پیش از این در داستانش از قول آن مرد نقل کرده بود را به زبان می آورد!متصدی بار در این بین به سال ۱۹۷۰جهش می نماید و پس از کتک کاری با بمب گذار شکست خورده و قسر در رفتن او؛به ۱۹۶۴ می جهد-یک سال پس از ۱۹۶۳ که جان و جین اولین ملاقات شان را داشتند-او در ساختمانی و در حال نظاره کردن منظره ای-که ما نمی بینیم-از پنجره می باشد،قطع می شود به جان و جین در حال صحبت؛به طبع این نقطه نظر متصدی بار باید باشد.رابرتسون می آید و پس از گفت و گو با متصدی بار و قطع هایی که مدام به گفت و گوی جان و جین زده می شود؛به طبع می رساند که این دو رویداد هم زمان هستند.ولی کمی بعد متوجه می شویم که متصدی بار در بیمارستان است-همان ساختمان- و آمده که بچه جین را برباید!پس جان و جین را چرا در این بین می دیدیم؟آنها که نمی توانند هم در اولین ملاقات شان باشند-با همان لباس ها-و هم بچه شان در این بیمارستان آماده رباییدن!مخاطب با چه تمهیدی باید متوجه غیر همزمان بود این دو رویداد گردد؟ سینما کلاس محاسبات عددی،فیزیک،انتگرال گیری معین و مغزداغ کردن مخاطب و در نتیجه گریز خیل مخاطب از سالن سینما-ببخشید سالن کلاس-به جرم اینکه آمده اند سرگرم شوند،نیست.نه جای انتگرال گیری معین که جای ایجاد شخصیت و زمان و مکانِ معین است.مخاطب،خستگی و فشارهای فکری زندگی اش را پشت در سینما گذارده تا در فراغ بال،دمی بیاساید.نه اینکه ماشین حساب فکرش را راه بیاندازد و پی در پی زمان ها و سال ها و روزهای اعلام شده در فیلم را حساب کند تا دریابد الان چه سالی هستیم و خود؛”مختصات یاب زمان” فیلم شود.تفکر،فرایند پس از فیلم است نه در حین فیلم.

متصدی بار می جهد نزد جان و او را به ۱۹۸۵ می برد.بمب گذار شکست خورده هنوز دستگیر نشده است.از اینجا به بعد بیانیه ی فیلمساز در دفاع از تروریست-بمب گذار-شروع می شود؛به یاد بیاورید صحبت های رابرتسون با متصدی بار را درباره بمب گذار؛”همه ما چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم،سازمان،پیشرفت نمی کرد،اگر او نبود!” بالاخره قرار است جلو جنایت او گرفته شود و فیلم و سازمان،ضد او هستند یا طرف او؟سخنان بمب گذار در لحظات پایانی فیلم-در دفاع از خویش-و نیز انفعال و پاسخ های سردستی متصدی بار و از طرفی جانبداری شخصیت سمپات فیلمساز-جین-جان از بمب گذار؛همه به دفاع فیلم از بمب گذار صحه می گذارند.

در پایان؛متصدی بار با سلاح به مغازه لباس شویی می رود؛خودش را با شمایلی

متفاوت-موی بلند به همراه ریش-می بیند.متوجه می شویم او بمب گذار است.

او را می کشد؛که کشتن نیز تحمیلی است.در اینجا راز پنهانی فیلم بر تم

اشاگر هویدا می گردد؛که بمب گذار همان متصدی بار است.قطع؛به متصدی

بار و جان در حال صحبت،قطع به متصدی بار که حالا نویسنده شده و همان

داستان جان را با همان تخلص-مادر ازدواج نکرده-می نویسد!از صندلی

بلند می شود،دکمه های پیراهن اش باز است؛آثار جراحی را در سینه و

شکم او-به همان صورت که در جین بود-می بینیم!حیرت آور است!جین

همان جان،همان متصدی بار،همان بمب گذار،همان بچه،همان فیلمساز،

همان مختصات یاب ترانسفورماتوری! و همه و همه یک چیز واحد بودند!

و مخاطب فریب بزرگی خورده است.

پناه بردن به هذیان و از هم گسیختگی زمانیِ فاقد مکان و فضا،سینمای

مدرن نیست بلکه نشانه ی ترس از واقعیت و مواجهه با آن،خود و جهان

زیستی خویش است.تشتت در زمان-چه زمان دراماتیک و چه زمان

واقعی-منجر به تشتت حسی مخاطب می گردد.از طرفی نیز زمان و

مکان لازم و ملزوم یکدیگر هستند؛بدون زمان،مکانی نیست و بدون

مکان،زمانی.گذر زمان بدون گذر و تغییر مکان،ممکن و محسوس

نیست و همچنین است اثر زمان بر فیزیک جسمانی.اما چگونه

می شود که در فیلم های به اصطلاح Time travel)سفر در زمان)،

در زمان،عقب و جلو رفت و نه با کاهش سن مواجه شد و نه با

افزایش آن؟نه با اثری بر جسم؟(۲) با گریز از واقع و مفروض گرفتن

شرایط،ممکن است ولی در این صورت،نهایت؛هیجان و اعجابی کاذب،

دست تماشاگر را می گیرد و نه حس. چرا که حس در تقابل با فرض

است.گریز از واقع،گریز از مخاطب انسانی-واقعی،باور و حس اوست؛

مخاطب های خسته از واقعیت و ناتوان از تحمل آن را شاید بشود با

فرض و اوهام سرگرم نمود.نگاه داشتن هر دو گروه مخاطب-طالب حس

و گریزان از حس-در فضا و لحن کمدی ممکن است؛مانند فیلم بازگشت

به آینده یا ملاقات کنندگان.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …