در سینمای بین الملل می توان فیلمهای بسیاری را نام برد که فرم ساخت اثرشان مبتنی بر استفاده از استعارات

بوده و با زیبایی شناسی های قابل تاملی ( از جمله بازی با رنگ و طراحی صحنه و المان های حاضر در صحنه و… ) ، لحظاتی ماندگار در تاریخ سینما خلق کرده اند. « ارغوان » نیز قصد دارد چنین فضایی را تجربه کند و از بیانی استعاره ای استفاده نماید تا بتواند قاب هایی ماندگار خلق نماید. اما متاسفانه « ارغوان » هیچ ویژگی برای ماندگاری در ذهن مخاطبش ندارد.

فیلم با داستانی ساده آغاز می شود که برای روایت یک عاشقانه ساده کافی به نظر می رسد. مرد و زنی بصورت اتفاقی با یکدیگر آشنا می شوند و سعی می کنند داستان زندگی شان را تعریف کنند. اما فیلم ناگهان گریزی به گذشته می زند و مخاطبش را به سالهای دور و روایت یک داستان دیگر می برد. داستان مرد جوانی به نام فرهاد (مرتضی اسماعیل کاشی ) که همسری ( شقایق فراهانی ) در بستر مرگ دارد اما هر روز دخترش ارغوان را برای یادگیری موسیقی به محل آموزش می برد. وی در این محل به آموزگار ارغوان به نام لیلیی ( آزاده صمدی ) علاقه مند می شود. داستان دوم که حداقل تا اواسط فیلم ارتباطی مستقیمی به داستان ابتدایی فیلم پیدا نمی کند، با ریتمی بسیار کند، بازی های تصنعی و قاب بندی های عجیب همراه بوده است که اثری را به فیلمهای ساخت اوایل دهه ۸۰ شمسی مبدل کرده است.

« ارغوان » شخصیت های زیادی ندارد اما به همان تعداد محدود نیز به درستی نپرداخته. فیلم در مرحله اول با حضور زن میانسالی آغاز می شود و سپس ما به گذشته می رویم. سازندگان تا اواسط داستان این ذهنیت را در تماشاگر ایجاد می کنند که این زن میانسال قرار است ارتباطی به فلشبک های فیلم داشته باشد که در دوران قبل از انقلاب رخ می دهد. اما در کمال شگفتی، زمانی که با هویت اصلی این زن مواجه می شویم، سوالات مهمی پیش روی مخاطب قرار می گیرد که مهمترین آن این است که دلیل حضور این زن در داستان چه بوده است؟ دو کارگردان فیلم، هرگز به این سوال پاسخ نمی دهند که این زن برای چه با همسرش دعوا کرده ؟ چرا به یکبار به یگانه اعتماد می کند؟ چه ارتباطی میان او و موسیقی فاخر وجود دارد ؟ چرا همسرش تا این حد از او متنفر است؟ اینها بخشی از سوالات بی پاسخی هستند که مخاطب پس از تماشای فیلم آن را مطرح خواهد کرد.

روایت بخش های پیش از انقلاب نیز وضعیت بهتری ندارد با این تفاوت که در اینجا اوضاع فنی فیلم نیز بهم می ریزد و مشکل فقط در فیلمنامه خلاصه نمی شود. در این بخش ما با مادری مواجه می شویم که فرزندانش را به کلاس موسیقی می آورد. این مادر بی آنکه دلیل مشخصی داشته باشد، تلاش دارد تا بتواند با پدرِ ارغوان صحبت کند. این رویه در دقایقی از فیلم مکررا تکرار می شود و تماشاگر حدس و گمان های زیادی در ارتباط با این شخصیت در ذهنش ایجاد می کند. ایا این زن قرار است اغواگر باشد؟ آیا به زندگی پدر ربط دارد؟ آیا هدفی برای نابودی پدر دارد؟ اما به یکباره این زن از داستان خارج می شود بی آنکه بدانیم اصلا دلیل حضور او در مقابل دوربین چه بوده.

رابطه میان پدرِ ارغوان و لیلی نیز که می بایست عاشقانه فیلم را هدایت می کرد یا دست کم، نشان از وجود فضایی عاشقانه می داشت، نه تنها بستری برای روایت این فرم مهیا نمی کند، بلکه با پرداخت بد و بازی های بدتر بازیگران فیلم، به نقطه ضعف فیلم مبدل می گردد. ضعفی که می توان از آن به عنوان هسته اصلی داستان یاد کرد که از کنارش داستانک های مختلف سرچشمه گرفته است. عاشقانه پدر و لیلی چنان بی حال و بی رمق است که ابدا نمی توان به آن اعتماد کرد و این عشق را ستود.

نحوه پی بردن ارغوان به کنسرت رفتن پدرش با لیلی و رفتارهای عجیبش پس از متوجه شدن این موضوع، بی آنکه ظرافتی در پرداخت داشته باشند، شبیه به تعریفی یک خطی از موقعیت هست؛ اوج این شلختگی و کج سلیقگی را می توان در لحظه بستن چشم مادر توسط دختربچه بی آنکه احساسی در چهره اش نمایان باشد مشاهده کرد.

همه این ایرادات زمانی که در یک سوم پایانی فیلم، دو داستان به یک داستان واحد مبدل می شوند، وارد مرحله جدیدی از ضعف می گردد! از چهره پردازی ضعیف فیلم گرفته تا بازی های تصنعی و منطق روایی داستان و البته مطرح کردن سوالات بی پاسخ جدید، همه کمک کرده اند تا تماشای « ارغوان » تجربه ای عجیب و متفاوت باشد.

اصرار دو کارگردان فیلم به گرفتن نماهای عجیب و غریب اعم از رویت شخصیت ها از داخل آیینه، پشت در و پرده، تغییر زاویه دوربین با سرعت شدید از میان درها که سبب شده بازیگران در پشت پرده و دیوار دیالوگ بگویند، باعث هرچه بیشتر گنگ شدن فیلم شده است. این دو کارگردان در راستای تاکید بر ثبت قاب های عجیب دوربین در « ارغوان » ، بازیگران را هنگام گفتن دیالوگ به این سو و آن کشانده اند بطوریکه گاها برای بر زبان آوردن یک خط دیالوگ و سپس دیالوگ بعدی، بازیگر بی جهت از سمت چپ به راست یا بالعکس تغییر مکان می دهد. این نوع تصویربرداری و قاب بندی، در اواخر دهه ی هفتاد و حتی اوایل دهه ی هشتاد شمسی در سینمای ایران طرفداران مشخصی داشت اما پس از گذشت یک دهه از آن متد فیلمسازی، در « ارغوان » ما این فرصت را داریم که کلیشه های فیلمسازی دهه های گذشته را دوباره ملاقات کنیم.

مرتضی اسماعیل کاشی یکی از مصنوعی ترین بازیهای دوران

بازیگری اش را در « ارغوان » به نمایش گذاشته که به نظر می

رسد بیشتر به جهت تاکید دو کارگردان فیلم به چنین اجرایی

باشد. آزاده صمدی نیز در نقش دختری ارمنی، گاهی با لهجه

کاملا فارسی صحبت می کند و گاهی با لهجه ای کم و بیش

ارمنی. در این میان شاید بهترین بازیگر فیلم مهدی احمدی باشد

که حداقل توانسته همانی که طرفداران « شب های روشن » از

آن انتظار داشته اند باشد. مهتاب کرامتی نیز تمام توانش را به کار

گرفته تا بازی خوبی از خود به نمایش بگذارد اما شخصیتی که ایفا

می کند به حدی گنگ است که تماشاگر نمی تواند تمرکزی به بازی

او داشته باشد. متاسفانه الهام کردا که بازی و لهجه بهتری اختیار

کرده، حضور کمتری در فیلم دارد.

« ارغوان » یکی از ناامید کننده ترین آثار سال است. فیلمی که می

خواهد با تکیه بر زیبایی شناختی های سینمایی، اثری شاعرانه خلق

کند اما نتیجه کار چنان بد و غیرقابل هضم است که تماشاگر حرفه ای

سینما را از خود می راند. فیلم در دقایق پایانی چنان به ورطه سقوط

می افتد که مکالمه یگانه و آوا در داخل ماشین در یک لحظه خاص،

سبب خنده بلند تماشاگران به جهت حماقت آمیز چیده شدن پازل

های فیلم می گردد. فیلم که تمام می شود یادمان می رود که چرا

و چطور باید از کدام بخش فیلم لذت ببریم!

فیلم دیالوگ بامزه ای هم دارد که خواندنش خالی از لطف نیست :

« من که الان دارم این سی دی رو کپی می کنم به این معنی نیست

که به حقوق مولف احترام نمیزارم! این سی دی رو الان روی هارد کپی

میکنم اما فردا میرم دوباره اصلش رو می خرم! »