به عذر و توبه توان رستن از عذاب خداى
ولیک مى نتوان از زبان مردم رست
او طاقت زخم زبان مردم نیاورد و نزد یکى از فرزانگان علیقدر رفت و از زبان دراز و بدگویى مردم گله کرد.
آن فرزانه عالیقدر به او گفت : ((شکر این نعمت چگونه مى گزارى که تو بهتر از آن هستى که مردم مى پندارند.))
چند گویى که بداندیش و حسود
عیب جویان من مسکینند؟
که به خون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند
نیک باشى و بدت گوید خلق
به که بد باشى و نیکت بینند
لکن در مورد خودم همه مردم کمال حسن ظن را نسبت به من دارند و بنده سراپا تقصیر مى باشم . سزاوار است که من بیندیشم و اندوهگین شوم ، تو چرا؟
در بسته به روى خود ز مردم
تا عیب نگسترند ما را
در بسته چه سود و عالم الغیب
داناى نهان و آشکارا