أأترک ملک الری و الری رغبتی
أم أرجع مذموما بقتل حسین
و فی قتله النار التی لیس دونها
حجاب و ملک الری قره عینی
(آیا ولایت ری را رها کنم حال آنکه مورد رغبت من است یا با کشتن حسین، ملامتکش تاریخ باشم؟ و در کشتن او عذابی است که بالاتر از آن عذابی وجود ندارد اما ولایت ری نیز چشم روشنی من است!) شاهد بر اینکه عمر بن سعد، لیاقت و حقانیت ابیعبدالله را میشناخته، مذاکرهای است که میان این دو و به درخواست امام علیهالسلام در شبی از شبهای محاصره کربلا گذشته است. امام او را فرمود: ویحک ای عمر! از خدای تعالی نمیترسی که با من جنگ میکنی؟ حال آنکه میدانی من کیستم. از این خیال و اندیشه ناصواب درگذر و راهی برگزین که صلاح دین و دنیای تو در آن است؛ به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون کش و به این دنیای غدار، مغرور مشو. عمر سعد گفت: یا اباعبدالله! سخت نیکو بگفتی اما از آن میترسم که چون به نزد تو آیم، خانهام را خراب کنند. حسین فرمود: سبحانالله! این چه حرصی است که تو داری؟ اگر در این دنیا به خاطر دوستی خاندان پیامبر، خانهات خراب کنند، زیان نمیکنی. معذلک دستور میدهم تا خانهای بهتر از آن برایت [در حجاز ] بسازند. گفت: زمینی حاصلخیز دارم، میترسم که ابنزیاد آن را مصادره کند و فرزندانم بینصیب بمانند. حسین فرمود: در عوض آن تو را زمینی بهتر میدهم و از مال حلال خویش، بهتر از آنچه میگویی به تو میبخشم. عمر، خاموش بود و جواب نمیداد. حضرت چون چنین دید، بازگشت و میفرمود: خدای تعالی تو را هلاک کند. بدان که از گندم عراق نخواهی خورد.
ابراهیم بن مالک اشتر
مالک اشتر، استاندار امیرالمومنین در مناطق مرزی با شام (قبل از صفین) و از سرداران سپاه علی علیهالسلام در جنگهای سهگانه ایشان است. وی همچنین فرمان ولایت مصر را از امام دریافت کرد که در بین راه با سم به شهادت رسید. در رشادت و جنگاوری و همچنین فراست و بصیرت مالک اشتر بسیار نوشته و حکایات مختلف نقل کردهاند. اما ابراهیم، فرزند مالک در زمان قیام امام حسین علیهالسلام، نامی از او به میان نیامده و گویا جزو فراریان از صحنه نبرد بوده است. با این حال، اندکی بعد و وقتی عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق مسلط شد و مختار ثقفی نیز در تدارک انتقام شهیدان کربلا بود، نقشآفرین ظاهر شده است. مختار به توصیه برخی یارانش، خود سراغ ابراهیم رفت و پس از یادآوری منزلت بنیهاشم، نامه محمد بن حنفیه (فرزند امیرالمومنین) را خطاب به ابراهیم بن اشتر برایش خواند: «بسمالله الرحمن الرحیم. از محمد بن علی به ابراهیم بن مالک اشتر. و بعد، همانا مختار درصدد انتقامگیری از خون حسین است. در این کار او را یاری ده تا خداوند پاداش ۲ جهان به تو عنایت فرماید». ابراهیم نیز با دیدن این نامه، اعلام آمادگی کرد. او بر مقدمه سپاه مختار، رهبری منتقمان را عهدهدار شد و در شورش شبانه علیه والی کوفه (عبدالله بن مطیع) بر او فائق آمدند. ابراهیم بن اشتر، در جنگ با سپاه شام نیز فرماندهی سپاه مختار را برعهده گرفت و از پس این جنگ هم به خوبی برآمد. حتی بنا به نقلی، عبیدالله بن زیاد در این جنگ به دست ابراهیم کشته شد و سر او را برای مختار فرستاد. در همین نبرد بود که عمر بن سعد و شمر بن ذیالجوشن و حصین بن نمیر و بسیاری دیگر از بزرگان سپاه یزید علیه حسین، کشته شدند و سرهاشان به کوفه فرستاده شد. اما هنگامی که ابراهیم بن اشتر با لشکر ۷ هزار نفری به خارج از کوفه اعزام شده بود، اشراف کوفه علیه مختار توطئه کردند و مختار، فرمان بازگشت به شهر را برای ابراهیم فرستاد. برخی فراریان سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد که در جنگ با ابراهیم شکست خورده بودند نیز به بصره و نزد مصعب بن زبیر (برادر عبدالله بن زبیر که از سوی وی استاندار بصره بود) گریختند و او را برای حمله به کوفه تحریک کردند. ابراهیم بن اشتر که خود در موصل حاکمیت یافته بود، حاضر به بازگشت به کوفه و حمایت از مختار نشد! یاران مصعب بن زبیر نیز با سپاه بصره به کوفه حمله آوردند و با کشتن مختار، آن را به سرزمینهای تحت حاکمیت خویش ضمیمه کردند. مصعب، سر مختار را برای برادرش عبدالله بن زبیر فرستاد و از مردم به عنوان امیرالمومنین برای او بیعت میگرفت. پس از آن بود که ابراهیم بن اشتر برای مصعب نامه نوشت و از وی امان خواست. سپس به کوفه آمد و با عبدالله بن زبیر بیعت کرد. مصعب هم به او کمال ملاطفت را داشت تا جایی که یکی از فرماندهان مورد اعتماد مصعب شد. هنگامی که عبدالملک بن مروان در شام سپاهی را تدارک دید و به سوی عراق حملهور شد، برای بزرگان سپاه مصعب و از جمله ابراهیم بن اشتر نامه نوشت و پیشنهاد امان و اطاعت داد. ابراهیم هم آن را سر به مهر نزد مصعب آورد و دیدند که وعده استانداری عراق را در صورت بیعت با شام به وی دادهاند. اما ابراهیم این پیشنهاد را نپذیرفت و در کنار آل زبیر تا آخرین لحظات ایستاد و کشته شد. علت عدم همراهی ابراهیم با مختار و بلکه خیانت به او و سپس بیعت با عبدالله و مصعب بن زبیر و جان دادن در راه ایشان کاملا روشن نیست و از منابع تاریخی نیز نمیتوان به تحلیلی قطعی رسید.
عبدالله بن حنظله
حنظله معروف به غسیلالملائکه در جنگ احد به شهادت رسید. او شب قبل از جنگ احد، ازدواج کرد و سحرگاهان قبل از آنکه فرصت غسل بیابد، به سرعت خود را به سپاه پیامبر در دامنه احد رسانید. رسول خدا پس از شهادت وی خبر داد که ملائکه را در حال غسل دادن وی دیده است. اینگونه بود که به غسیلالملائکه شهرت یافت و عبدالله نیز مولود همان شب زفاف است. درباره او نوشتهاند که اهل فضل و مقدم بر بازماندگان انصار در مدینه بوده است. او در سال ۶۳ هجری با عدهای از اهل مدینه برای دیدن احوال یزید به شام رفت و پس از بازگشت به مدینه، حکایت میگساریها و سگبازیها و… را با مردم در میان گذاشت و همگان را بر خلع یزید متفق کرد. بنابراین او و اهل مدینه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند. یزید هم سپاه شام را به جنگ با ابنزبیر و اهل مدینه فرستاد. چون خبر لشکرکشی شام به مردم مدینه رسید، انصار به فرماندهی عبدالله بن حنظله رضایت دادند و به منطقه حره (سنگلاخ بیرون مدینه) درآمدند. در این جنگ، بسیاری کشته شدند و نهایتا به غلبه شامیان انجامید. مسلم بن عقبه (فرمانده سپاه شام) نیز با اجازهای که از یزید داشت، به مدت ۳ روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر شام حلال کرد! خود عبدالله بن حنظله نیز در واقعه حره کشته شد. واقعه حره و پردهدری سپاه یزید، در منابع تاریخی صدر اسلام با ملامت یزید و فرمانده اعزامیاش توام شده و حلال ساختن دختران مدینه بر شامیان را بعضی با رمز و اشاره و برخی به تصریح نقل کردهاند. برخی تحلیلگران، واقعه حره را عکسالعمل و انتقام بنیامیه در برابر انصار میدانند که مردم را علیه عثمان شوراندند و برای علی بیعت گرفتند. کمااینکه واقعه عاشورا، انتقام بنیامیه از بنیهاشم به خاطر کشته شدن اجداد اموی در بدر و احد و… تلقی میشود. عبدالله بن حنظله را از جمله شبزندهداران و صلحا دانستهاند و حکایاتی در این باره نقل کردهاند. وی در غائله حره نیز ۸ پسرش را یک به یک به معرکه فرستاد و دیگران را هم با وعده بهشت بر جهاد با سپاه یزید تشویق میکرد. او امام حسین علیهالسلام را در قیام علیه یزید همراهی نکرد و معلوم نیست چرا برای اثبات وضعیت یزید به توصیفات ابیعبدالله اکتفا نکرده و خود عازم شام شده است و چرا کشتن شهدای کربلا و به اسارت گرفتن اهلبیت را برای بیکفایتی یزید کافی نمیدانست و نیاز به احراز میگساری و سگبازی او داشت در حالی که آن حضرت نیز انگیزه و علت قیام خویش را همین موارد اعلام شده از سوی عبدالله معرفی میکرد. ضمن آنکه امام سجاد علیهالسلام با وجود اینکه در مدینه حاضر بودند، این نبرد را به صلاح نمیدیدند و کاملا از آن کناره گرفتند.
عبیدالله بن عباس