قبیله
او از قبیله نخع که تیرهای از قبیله مذحج است، میباشد. قبیله مذحج، یکی از بزرگترین و مشهورترین قبائل یمن است. این قبیله در مقابل دشمن شدیدتر از همه قبائل مبارزه میکرد. آنها بعد از شهادت حضرت علی علیهالسلام در کوفه ساکن شدند.۱
فرزندان
نام پنج تن در زمره فرزندان ابراهیم به چشم میخورد: «نعمان»، «مالک»۲، «محمد»۳، «قاسم»۴ و «خولان»۵.
مردم بیشتر او را «ابونعمان» میخواندند و به این کنیه شهرت داشت.۶ از میان پسرانش، محمد و قاسم از راویان حدیث بودهاند و با واسطه، روایاتی از اهل بیت علیهمالسلام راجع به ظهور امام مهدی(عجّ) و ولایت امیرمؤمنان علی علیهالسلام نقل کردهاند. نسبت «ورّام» عالم بزرگ شیعه و صاحب مجموعه ورّام، از طریق خولان به ابراهیم و مالک اشتر میرسد.
سرباز فداکار علی علیهالسلام
ابراهیم که در دامان مالک اشتر رشد کرده و فنون نظامی را از افسر رشید ولایت آموخته بود، همراه پدرش در جنگ صفین شرکت جست و رشادتهای زیادی از خود نشان داد. یک صحنه از رشادتهای او چنین پدید آمد که:
پدرش مالک اشتر، در مقابل عمروبن عاص قرار گرفت و نیزهای به طرف او انداخت. او از صحنه گریخت. جوانی از جوانان قبیله حمیره که در سپاه معاویه بود، صحنه را دید و پرچم را از عمروبن عاص گرفت و گفت: اکنون هنگام نبرد جوانی چون من است. و شروع به رجز خواندن کرد. مالک اشتر، دست فرزندش ابراهیم را گرفت و گفت:
به میدان نبرد برو؛ زیرا او جوانی نوسال است و تو نیز چون او جوانی نوسال هستی.
ابراهیم به میدان رفت و رجزی زیبا سرداد و حملهای سخت کرد. بعد از مدتی نبرد، طرف مقابلش را به هلاکت رساند. و بدین ترتیب مراتب عشقش را به مقام شامخ ولایت نشان داد.
نصربن مزاحم، نویسنده کتاب «وقعه الصفّین» مینویسد:
ابراهیم در جنگ صفّین با وجود این که نوجوانی بیش نبود، درکنار امیرمؤمنان و پدرش مالک، رشادتها از خود نشان داد.۷
همراهی با مختار
از زندگی ابراهیم تا هنگامی که مقدمات قیام مختار فراهم شد، اطلاعی در دست نیست. از آن جایی که او محبّ اهل بیت و یکی از شیعیان شناخته شده بود، احتمالاً در زمان قیام امام حسین علیهالسلام در زندان به سر میبرده یا شاید جای دیگری بوده است. به هر حال، تا زمان قیام مختار خبری از او در دست نیست. وقتی مختار، نمایندگی خود را از طرف محمد حنفیّه اعلام کرد و مقدمات قیام فراهم آمد، نزدیکان مختار به او گفتند: حال که همه چیز مهیا گشته، اگر مردی چون ابراهیم در میان ما باشد، امید به پیروزی ما یقیناً بیشتر خواهد بود؛ زیرا او جوانی دلیر، شریف و آیندهنگر است و علاوه بر اینها، قبیلهاش نیز طرفدار او هستند.
مختار این رأی را پسندید و گفت: به دیدار او بروید و بگویید: هدف ما جز خونخواهی امام حسین علیهالسلام واهل بیت او نیست و از طرف اهل بیت نیز اجازه داریم.
عامر شعبی میگوید:
من و پدرم گروه منتخب مختار، به دیدار ابراهیم رفتیم. یزید بن انس پس از دعوت ابراهیم برای همراهی با قیام، گفت: این مسأله مهمی است؛ اگر بپذیرید، به خیر و منفعت شماست و اگر نپذیرید، ما با شما اتمام حجّت کردیم و از شما میخواهیم که این مسأله را جایی مطرح نکنید و مخفی نگه دارید. ابراهیم گفت:
فردی چون من ازجاسوسی خبرچینان باکی ندارد. من از افراد حکومت نیستم که به خاطر حفظ مقامم از جاسوسی واهمهای داشته باشم. دشمن هم عددی نیست؛ عدهای افراد سبک مغزند که همّتشان نیز پست و بیارزش است؛ لذا ترس از آنان، معنا ندارد.
در کلام ابراهیم نکتهای بسیار مهم دیده میشود و آن، این که: ابراهیم چون مقامی ندارد که وابسته به آن باشد و بخواهد آن را حفظ کند؛ لذا از جاسوسی واهمه ندارد و به ما این درس را میآموزد که اوّلاً مقام پرست نباشید تا به خاطر حفظ آن، ذلیل شوید. ثانیاً اگر مقامی هم دارید، درعین حال، مستقل باشید و به آن وابستگی پیدا نکنید.
نکته دیگر در کلام ابراهیم این است که دشمن دو ضعف عمده دارد:
الف ـ سبک مغز است و معمولاً منافع زودرس و موقت را در نظر میگیرد و در آن راه، تلاش میکند که این کار آنان عین سبک مغزی است.
ب ـ همّتشان پست و بیارزش است؛ چون در طرز تفکر آنان فقط دنیا و شهرت و پول مهم است؛ لذا همّتشان را نیز در همین راه صرف میکنند و کسی که از خود گذشته نباشد و برای خدا به میدان نبرد نیاید، زود از میدان بیرون خواهد رفت و انگیزه کافی و قوی برای دفاع و مقابله نخواهد داشت.
در ادامه، یزید بن انس گفت: ما هدفمان اجرای حکم خدا و رعایت سنّت پیامبر و خونخواهی از مظلومان کربلاست.
احمر بن شمیط نیز گفت: من خیر خواه شما هستم. خدا پدرت را بیامرزد که مرد بزرگی بود. تو نیز اگر طرفدار حق باشی، همان جایگاه را در دلها خواهی داشت.
ابراهیم در پاسخ گفت: من حاضر به همکاری هستم؛ به شرط آن که من فرمانده باشم.
گفتند: البته تو لیاقت و شایستگی این مقام را داری؛ اما مختار نماینده محمد حنفیه است و از جانب او اذن دارد.
ابراهیم بعد از شنیدن این سخنان، سکوت کرد. پیام رسانان، به محضر مختار برگشتند و گزارش دیدار خود را ارائه دادند.۸
عامر شعبی میگوید:
بعد از سه روز از این واقعه، مختار، ده نفر از یارانش را ـ که من و پدرم نیز با آنان بودیم ـ طلبید و دستور حرکت داد و مقصد را مشخص نکرد. در بین راه، نامهای به من داد و گفت: پیش خود نگهدار. سرانجام به منزل ابراهیم رفتیم. در آن دیدار، مختار به ابراهیم گفت: من از طرف محمد حنفیّه مأمور این کار هستم و از جانب او برای تو نیز نامهای دارم. سپس رو به من کرد و گفت: نامه را به ابراهیم بده. من نیز چنین کردم. او نامه را باز کرد و خواند. متن نامه چنین بود:
«مِن محمد المهدی الی ابراهیم بن مالک الاشتر انّی قد بعثت الیکم…؛ از محمد (مهدی) به ابراهیم بن مالک الاشتر، همانا وزیر و امین خودم را به سوی شما برانگیختم و به او دستور دادم تا به خونخواهی اهل بیتم برخیزد. پس تو و قبیلهات با او باش که اگر چنین کنی، تو را به فرماندهی کلّ سپاه انتخاب میکنم و از کوفه تا دورترین نقطه، هرجا که به تصرّف ما در آید، تو را بر آن جا حاکم خواهیم کرد.»
ابراهیم پس از قرائت نامه، گفت: پیش از این، محمد حنفیّه که به من نامه مینوشت، چیزی براسمش اضافه نمیکرد! (یعنی ادعای مهدویت نداشت)، مختار که دید ابراهیم مردّد شده است، گفت: شرایط آن زمان با شرایط این زمان فرق میکند. ابراهیم سؤال کرد: آیا کسی از حاضرین، این نامه را تأیید میکند؟ همه جز، من (شعبی) و پدرم، نامه را تأیید کردند. ابراهیم که اطمینان و آرامشخاطر یافته بود، از جای برخاست و مختار را به جای خود نشاند و با او بیعت کرد. هنگامی که مهمانان قصد رفتن کردند، او نیز تا منزل مختار آمد و همراهیشان کرد. سپس به من (شعبی) گفت: با من بیا. من با او تا خانهاش رفتم. او از من سؤال کرد: تو چرا گواهی ندادی؟ گفتم: آنها که شهادت دادند، همه از بزرگان هستند و یقیناً راست میگویند.۹
شعبی میگوید: اگرچه به ابراهیم چنان گفتم، اما خودم مردّد بودم تا این که پس از تحقیق فراوان، از «ابوعزّه کیسان» ـ یکی از گواهان صحّت نامه فهمیدم ـ گواهان نیز به خاطر اعتمادی که به مختار داشتند، شهادت دادهاند.۱۰
نظری در مورد نامه
قدر مسلم این است که محمد حنفیّه شخصی نبوده است که ادّعائی داشته باشد، یا خودش را از ائمه بالاتر بداند؛ بلکه تاریخ کاملاً نشان میدهد که او هیچ گونه ادعائی نداشته، تا چه رسد به ادّعای مهدویت. لذا نمیشود این نامه را از این باب توجیه کرد. اما از آنجا که قیام مختار از نظر اکثر علمای اهل سنّت، روی اغراض دنیایی بوده است، ممکن است این قطعه تاریخی را جعل کرده باشند تا بیش از پیش بتوانند قیام او را زیر سؤال ببرند. احتمال دیگری هم وجود دارد و آن، این است که مختار به خاطر جذب ابراهیم به این قیام سرنوشتساز ـ که هدفش نیز جز رضای خدا نبوده ـ این کار را کرده باشد؛ که در این فرض سکوت ابراهیم جای نقد و اعتراض دارد.۱۱
پس از بیعت ابراهیم با مختار، رفت و آمدهای ابراهیم به خانه مختار آغاز شد.
بررسی نقشه قیام
ابراهیم و یارانش که حدوداً صد مرد جنگی میشدند، هرشب، به خانه مختار میرفتند و در مورد قیام، برنامه ریزی میکردند. بعد از بررسی قرار شد شب پنج شنبه ۱۴ ربیع الاول سال ۶۶ ق. قیام آغاز شود.۱۲ ابراهیم همچنین در زیر زمین منزل مختار فنون نظامی را به افرادی که آشنا به این فنون نبودند، میآموخت.۱۳
در این گیرودار، ابن مطیع، که از جانب عبدالله بن زبیر به فرمانداری کوفه منصوب شده بود، مشکوک شد. و وقتی علائم وقوع قیام را دید، روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول اعلام حکومت نظامی کرد.
غروب همان روز بود که طبق معمول، ابراهیم بر مأذنه رفت و اذان گفت و نماز به امامت ابراهیم اقامه شد. بعد از نماز، مثل هر شب، به طرف منزل مختار حرکت کردند.
ایاس بن مضارب، رئیس شهربانی کوفه، شهر را زیر نظر داشت. رفت و آمدها را کنترل میکرد.
حمید بن مسلم میگوید: ما در حالی به طرف خانه مختار، حرکت کردیم که یک صد مرد جنگی بودیم و همه مسلح و زیر قبای خود، زره داشتیم و شمشیر حمل میکردیم. من به ابراهیم پیشنهاد کردم که اگر از خانه خالد بن عرطفه و از محله نخیله تا خانه مختار برویم، امنتر خواهد بود.
ابراهیم با قاطعیت جواب داد: به خدا قسم! ازکنار دارالعماره و از میان بازار میگذرم تا دشمن را مرعوب کنم و به آنها بفهمانم که آنان را چیزی به حساب نمیآوریم.
سپس راه باب الفیل را پیش گرفت، و وقتی به خانهعمروبن حریث رسیدیم، ناگهان، ایاس بن مضارب، رئیس پلیس شهر، با نیروهای مسلح خود راه را بر ما بست.
ایاس پرسید: شما که هستید و چه کارهاید؟
ابراهیم جواب داد: من ابراهیم بن مالک اشترم.
پرسید: این گروه مسلح چیست؟ به خدا قسم! کار شما مشکوک است و هرشب، از اینجا عبور میکنید. من نمیتوانم اجازه بدهم که به راهتان ادامه دهید، باید نزد امیر برویم و هرچه او گفت، همان میشود.
ابراهیم با لحن تهدیدآمیزی گفت: کنار برو.
ایاس گفت: هرگز نمیشود.
مردی به نام ابوقطن در سپاه ایاس حضور داشت که مشاور و محافظ ایاس نیز بود و همچنین با ابراهیم، سابقه رفاقت و دوستی داشت. ابراهیم او را صدا زد: ای ابوقطن! پیش بیا.
ایاس که گمان میکرد ابراهیم میخواهد او را واسطه قرار دهد و امان بگیرد، به او اجازه داد تا نزد ابراهیم برود. ابوقطن در حالی که نیزهای بلند در دست داشت، به سمت ابراهیم آمد. وقتی نزدیک ابراهیم رسید، او با زیرکی تمام نیزه را از دست ابوقطن ربود و به ایاس حمله کرد و در یک لحظه، او را از پای درآورد و سر او را جدا کرد و به خانه مختار برد. بقیه سربازان ایاس نیز وقتی قتل فرمانده را دیدند، فرار کردند.۱۴
دستور قیام
پس از ورود به خانه مختار، ابراهیم گزارشی از این اتفاق ارائه داد. وقتی مختار سر ایاس را دید، خوشحال شد و رأی ابراهیم ـ مبنی بر آغاز قیام در همان شب (شب سه شنبه) ـ را پسندید و دستور قیام را صادر کرد.
جمع آوری نیروها
ابراهیم به مختار پیشنهاد داد: اکنون که نیروهای دشمن در میدانها و مراکز حساس شهر مستقرند مانع از پیوستن مردم به ما خواهند شد؛ لذا من با نیروهایم، به طرف قبیلهام میروم و با آنان در شهر رژه میرویم تا راه برای مردم باز شود.
سپس به مختار توصیه کرد: نیروهایت را متفرق نکن؛ تا اگر به شما حمله کردند، نیروی کافی برای دفاع داشته باشی. من و یارانم نیز به سرعت به تو ملحق خواهیم شد.
ابراهیم با عملی کردن نقشهاش، راه را برای پیوستن مردم به مختار، هموار کرد و همه نیروها نماز صبح را با مختار در مسجد بهجا آوردند.۱۵
جنگ تمام عیار
مختار پس از نماز، ابراهیم و نعیم بن هبیره را با ۱۸۰۰ نیرو ـ که فقط ۳۰۰ نفر آنان سواره بودند ـ به مقابله با راشد بن ایاس ـ که با ۴۰۰۰ نیرو مستقر بود ـ فرستاد، و خودش به مقابل شبث بن ربعی رفت. ابراهیم در محله مراد با راشد روبه روشد. او با شجاعت صدا زد: ای یاوران من! از دشمن نهراسید؛ چرا که یک مرد از شما، مقابل ده مرد آنان مقاومت میکند. «کم من فئه قلیله…»؛ «چه بسا گروه اندک که عده زیادی را مغلوب میکنند» او به خزیمه بن نصر فرمان داد تا با سوارانش مقابل لشکر را سد کند و سپس با شعار «یا منصور اَمِتْ؛ ای پیروزمند! بمیران»، به قلب دشمن حمله بردند. ناگهان صدای خزیمه بن نصر در فضا طنین انداز شد:
اللّه اکبر، فرماندهشان را کشتم. با این خبر، بقیه افراد دشمن نیز روحیهشان را باختند و فرار کردند. ابراهیم فوراً «نعمان بن ابیجعد» را فرستاد تا این خبر مسرتبخش را به مختار برساند.
مختار و نیروهایش از طرف شبث بن ربعی و یزید بن حارث محاصره شده بودند. وقتی خبر پیروزی ابراهیم به مختار رسید، خوشحال شد و نیروهایش نیز قوّت دیگری یافتند و با روحیه بیشتری مبارزه را ادامه دادند. حلقه محاصره هر لحظه تنگتر میشد و خطر شکست، انقلاب را تهدید میکرد که ابراهیم سر رسید و خودش به طرف نیروهای شبث بن ربعی رفت و خزیمه بن نصر را به طرف نیروهای یزید بن حارث فرستاد؛ دشمن که حضور ابراهیم را دید، وحشت زده شد و شروع به عقب نشینی کرد و حلقه محاصره شکسته شد.۱۶
تصرّف قصر و فرار ابن مطیع
مختار، نیروهایش را در میدان مقابل مسجد استراحت داد؛ اما ابراهیم ممانعت کرد و گفت: اگر صبر کنیم، آنها تجدید قوا میکنند و شکست دوباره آنان مشکل است. الآن بهترین موقع است تا کار را یکسره کنیم. مختار پذیرفت. ابراهیم جلوتر به راه افتاد و بقیه، پشت سرش حرکت کردند. به هرگروهی از دشمن که میرسیدند، یک نفر را با گروهی مأمور جنگ با آنان میکردند و خودشان راه را تا نزدیکی قصر پیمودند. در آن جا ابراهیم با ابن مطیع و افرادش رو به رو شد. مختار نیز قبل از ابراهیم با شمر و افرادش در حال جنگ بود.
ابراهیم قبل از حمله، فریاد زد: سوگند به خدا! اگر ضربت شمشیر شما را بچشند، مانند بزغالهای که از گرگ فرار میکند، گریزان میشوند.
سپس با حملهای سخت، آنان را درهم کوبید. ابراهیم و نیروهایش فوراً قصر را که ابن مطیع به آن جا پناه برده بود، محاصره کردند.۱۷
این محاصره سه روز ادامه داشت تا این که ابن مطیع با لباس زنانه از قصر گریخت و افراد درون قصر، امان خواستند، که ابراهیم به آنان امان داد.۱۸
پی نوشت ها :
۱ ـ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۴۱ و ج ۲، ص ۲۴۹.
۲ ـ همان، ج ۲، ص ۲۰۲.
۳ ـ بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۳۰.
۴ ـ کمال الدین، ج ۲، ص ۴۰۷.
۵ ـ بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۰.
۶ ـ دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۲۶۸ و دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج ۲، ص ۴۵۰.
۷ ـ وقعه صفّین، نصربن مزاحم، ص ۴۴۱ و اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۲۰۰.
۸ ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۶۵؛ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۱۵ـ۱۶؛ الکامل فیالتاریخ، ابن اثیر، ج ۴، ص ۲۱۵.
۹ ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۶۵ـ۳۶۶؛ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۱۷؛ الکامل، ج ۴، ص ۲۱۶؛ اشاب الاشراف، ج ۵، ص ۲۳۳.
۱۰ ـ دائره المعارف بزرگ السلامی، ج ۲، ص ۴۵۰؛ اخبارالطوال، دینوری، ص ۲۹۰.
۱۱ ـ طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۵، ص ۷۲.
۱۲ ـ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۱۸؛ تاریخ ابن کثیر، ج ۸، ص ۲۶۶.
۱۳ ـ البدایه و النعمایه، ج ۸، ص ۲۶۸.
۱۴ ـ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۱۸ـ۲۰؛ الکامل، ج ۴، ص ۲۱۶ـ۲۱۸؛ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۲۰۱.
۱۵ ـ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۲۱.
۱۶ ـ همان، ص ۲۷.
۱۷ ـ همان، ص ۲۹؛ الکامل، ج ۴، ص ۲۲۳.
۱۸ ـ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۶۸؛ تاریخ طبری، ج ۶، ص ۳۱.