گله از عیبجویى مردم

گله از عیبجویى مردمReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 29Rating:

به عذر و توبه توان رستن از عذاب خداى

ولیک مى نتوان از زبان مردم رست

او طاقت زخم زبان مردم نیاورد و نزد یکى از فرزانگان علیقدر رفت و از زبان دراز و بدگویى مردم گله کرد.

آن فرزانه عالیقدر به او گفت : ((شکر این نعمت چگونه مى گزارى که تو بهتر از آن هستى که مردم مى پندارند.))

چند گویى که بداندیش و حسود

عیب جویان من مسکینند؟

که به خون ریختنم برخیزند

گه به بد خواستنم بنشینند

نیک باشى و بدت گوید خلق

به که بد باشى و نیکت بینند

لکن در مورد خودم همه مردم کمال حسن ظن را نسبت به من دارند و بنده سراپا تقصیر مى باشم . سزاوار است که من بیندیشم و اندوهگین شوم ، تو چرا؟

در بسته به روى خود ز مردم

تا عیب نگسترند ما را

در بسته چه سود و عالم الغیب

داناى نهان و آشکارا

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

زن زشت رو و همسر نابینا

دانشمندى دخترى داشت که بسيار بدقيافه بود، به سن ازدواج رسيده بود، با اينکه جهيزيه فراوان داشت ، کسى مايل نبود با او ازدواج کند.