کرامت آوازه خوان ناخوش آواز و نازیبا

کرامت آوازه خوان ناخوش آواز و نازیباReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 29Rating:

هر قدر که مرشد بزرگ ابوالفرج بن جوزى ، در پند و اندرز خود مرا از رفتن به بزمهاى آواز و رقص و شنیدن ترانه و غزل باز مى داشت و به گوشه گیرى و خلوت نشینى دستور مى داد باز حالت و غرور نوجوانى بر من چیره مى شد و خواهش دل و آرزویم مرا به شنیدن ساز و آواز مى کشانید. ناگزیر بر خلاف موعظه استادم (ابوالفرج بن جوزى ) به مجلس ساز و طرب مى رفتم و از شنیدن آواز خوش و معاشرت با یاران سرمست از آواز خوش ، لذت مى بردم . وقتى که پند و اندرز استاد به خاطرم مى آمد مى گفتم : اگر خود او نیز با ما همنشین بود به رقص و دست افشانى و پایکوبى مى پرداخت ، زیرا اگر نهى از منکر کننده خودش شراب بنوشد، عذر مستان را مى پذیرد و آنها زا به خاطر گناه شرابخوارى ، بازخواست نمى کند.

قاضى ار با ما نشیند بر فشاند دست را

محتسب گر مى خورد معذور دارد مست را

تا اینکه یک شب به مجلسى وارد شدم . گروهى در آن نشسته بودند. آوازه خوانى در میانشان آواز مى خواند، ولى به قدرى صداى ناهنجار داشت که :

گویى رگ جان مى گسلد زخمه ناسازش

ناخوشتر از آوازه مرگ پدر، آوازش

گاهى همکارانش ، انگشت در گوش خود مى نهادند تا آواز او را نشنوند، و گاهى انگشت خود را بر لب مى گذاشتند تا او را به سکوت فرا خوانند.

نبیند کسى در سماعت خوشى

مگر وقت مردن که دم در کشى

چو در آواز آمد آن بربط سراى

کد خدا را گفتم از بهر خداى

زیبقم در گوش کن تا نشنوم

یا درم بگشاى تا بیرون روم

خلاصه اینکه به پاس احترام یاران ، با رنج فراوان آن شب را به صبح آوردم . به قدرى شب سختى بود که گفته اند:

موذن بانگ بى هنگام برداشت

نمى داند که چند از شب گذشته است

درازى شب مژگان من پرس

که یکدم خواب در چشمم نگشته است

صبحگاه به عنوان تبرک ، شال سرم را و سکه طلایى را از همیانى که در کمرم بسته بودم ، گشودم و به آن آوازه خوان برآواز دادم و او را به بغل گرفتم و بسیار از او تشکر کردم .

یاران وقتى که این رفتار نامناسب مرا دیدند آن را برخلاف شیوه مرسوم من یافتند و مرا کم عقل خواندند. یکى از آنها زبان اعتراض گشود و مرا سرزنش ‍ کرد که : این رفتار تو بر خلاف رفتار خردمندان است ، چرا چنین کردى ؟! خرقه مشایخ (شال سرت )را به چنان آوازه خوان ناهنجارى دادى ، که در همه عمرش درهمى در دست نداشت و ریزه نقره و طلایى در دارائیش ‍ نبوده است .

مطربى دور از این خجسته سراى

کس دوبارش ندیده در یکجاى

راست چون بانگش از دهن برخاست

خلق را موى بر بدن برخاست

مرغ ایوان زهول او بپرید

مغز ما بر دو حلق او بدرید

به اعتراض کننده گفتم : مصلحت آن است که زبان اعتراضت را کوتاه کنى ، زیرا من از این آوازه خوان ، کرامتى (۱۸۹) دیدم ، از این رو به او جایزه دادم و او را در آغوش گرفتم .

اعتراض کننده گفت : آن کرامت چه بود، بیان کن تا من نیز به خاطر آن به او تقرب جویم و از شوخى و گفتار بیهوده اى که در مورد او گفتم توبه نمایم .

به اعتراض کننده گفتم : شیخ و مرشد (ابوالفرج بن جوزى ) بارها مرا به ترک مجلس بزم آوازه خوانان نصیحت و موعظه رسا مى کرد و من نصیحت او را نمى پذیرفتم ، ولى امشب دست صالح سعادت مرا به این مجلس آورد، تا با دیدن این آوازه خوان ناهنجار (از هر گونه آوازه خوانى متنفر گردم و) از رفتن به مجلس آنها توبه کنم ، امشب به این توبه توفیق یافتم و دیگر بقیه عمرم به مجلس آنها نروم . (به این ترتیب ادب را از بى ادب آموختم و به خواست خدا، عدو سبب خیر گردید که گفته اند: عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.)

آواز خوش از کام و دهان و لب شیرین

گر نغمه کند ور نکند دل بفریبد

ور پرده عشاق و خراسان و حجاز است

از حنجره مطرب مکروه نزیبد

۶۲. ادب را از بى ادبان آموختم 

از لقمان حکیم پرسیدند: ادب را از چه کسى آموختى ؟

در پاسخ گفت : از بى ادبان . هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از انجام آن پرهیز کردم .

نگویند از سر بازیچه حرفى

کزان پندى نگیرد صاحب هوش

و گر صد باب حکمت پیش نادان

بخوانند آیدش بازیچه در گوش

(آرى از سخنى هم که به شوخى و طنز گفته شود هوشمند اندرزى مى آموزد، ولى اگر صد فصل از کتاب حکمت را براى نادان بخوانى ، همه را بیهوده مى پندارد.)

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

زن زشت رو و همسر نابینا

دانشمندى دخترى داشت که بسيار بدقيافه بود، به سن ازدواج رسيده بود، با اينکه جهيزيه فراوان داشت ، کسى مايل نبود با او ازدواج کند.