نقد فیلم (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri)

نقد فیلم (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri)Reviewed by محمدرضا on May 7Rating: ۵.۰نقد فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri)نقد فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri) ژانر کمدی از دیرباز در سینمای هالیوود همیشه مورد پسند مخاطب عام و خاص و منتقدان بوده

User Rating: Be the first one !

نقد فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری (Three Billboards Outside Ebbing, Missouri)

ژانر کمدی از دیرباز در سینمای هالیوود همیشه مورد پسند مخاطب عام و خاص و منتقدان بوده و بزرگانی

همچون چاپلین، وایلدر، لوبیچ و سینماگران معاصراعم از: برادران کوئن، جارموش و تارانتینو در سینمای آمریکا،

ساختار کمدی را به انسجام و استحکام لازم رسانده اند.

مارتین مک دونا فیلمساز ایرلندی – بریتانیایی در گذشته با ساخت یک فیلم بسیار خوب بنام “در بروژ” و اثر ضعیف و شلخته ی “هفت روانی” به تازگی با موتیف های کمدی منتقدانه و اجتماعی، اثری سر حال و منسجم ساخته است. “سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری” تازه ترین اثر فیلمساز اروپایی در ساختار نظام مند هالیوود است. مک دونا پس از فیلم ضعیف “هفت روانی” بار دیگر به سبک روایی خود به مانند “در بروژ” بازگشته و یک اثر قصه گو با ضرباهنگ مناسب و درام تاثیر گذار به ورطه ی نمایش کشانده است. سه بیلبورد….. داستان یک شهر کوچک نزدیک جنوب آمریکا را روایت می کند که در آنجا دختری نوجوان به فجیح ترین شکل به قتل رسیده است و اکنون مادر معترض اش که از مسئولیت گریزی های پلیس و سازمان قضایی ناراضی بوده، سه بیلبورد تبلیغاتی از کار افتاده را در یک مسیر انحرافی اجاره می کند و با نوشتن شعارهایی کنایه آمیز، یک داستان دردسرآمیز را برای اراده ی پلیس به وجود می آورد. مک دونا با استفاده از فضای کمیک و زبان تلخ منتقدانه از هر طرف معضلات پیش رو در ایالت های جنوبی و غربی و نهایتا کلیت جامعه ی آمریکایی را به چالشی اجتماعی می کشاند. معضلاتی اعم از تبعیض های نژادی، روتین شدن قتل و جنایت و پیش پا افتاده انگاشتن عنصر خشونت که از دیرباز تا به امروز فضای ملتهب کشور مدرنی مانند آمریکا را در بر گرفته است.

 

میلدرد هیز (فرانسیس مک دورماند) شخصیت اصلی فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری یکی از قهرمان های چند وجهی و دراماتیک این چند سال گذشته در سینمای هالیوود است که با اکت ها و رفتارهای نیمه خشن و معترضش آدمی را به یاد پرسناژهای وسترن می اندازد. فیلمساز با خلق این شخصیت بشدت قوی و پر و پاقرصش در یک شهر کوچک و سنتی، اتمسفر اثر را به سمت درامی می برد که گویی در دنیای کابوی های جان فوردی و هاوارد هاکسی و هنری هاتاوی قرار داریم. حتی سبک کمدی اثر هم فضا را بیشتر وسترنی می کند ونوع ساختار کلاسیک فیلم، بجای غلتیدن در دامان مدرن بازی های قلابی هالیوودی، یک چگالی منسجم خلق می کند. میلدرد بدلایل مختلف اعم از حس مادرانه و حس گناه در مرگ دخترش به دنبال نشان دادن ضعف پلیس در اداره ی یک جامعه ی کوچک اجتماعی است. فیلم از این شهر کوچک نیمه روستایی به عنوان یک کلونی جمع و جور بهره برده و اصطلاحا از جز به کل حرکت می کند و این چالش را برای مخاطب ایجاد می نماید که اگر اوضاع در این منطقه ی کوچک به این وضع است پس در مناطق بزرگتر و کلی تر با چه معضلی باید دست و پنجه نرم نمود؟!!

البته فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری یک طرفه هم پیش بسوی قضاوت نمی رود و از موضع اداره ی پلیس هم به قضیه می نگرد. در این بین شخصیت میلدرد و کلانتر بیل ویلووبی (وودی هارلسون) با قرار گرفتن در دو قطب مقابل هم، باعث می شوند که درام از نفس نیافتد و در مکمل این دو نفر، کاراکتر گروهبان جیسون دیکسون (سم راکول) با بازی عالی و هیستریکی راکول که هوش عجیبی در درآوردن این مدل پرسناژهای خشن و عصبی دارد، به روند روایت بار کمیک داده و اساسا مک دونا به سبک خودش با خشونت الساقی در فضا، شوخی می کند. اما این شوخی به اندازه می باشد و از درام بیرون نمی زند. حضور دیکسون در برخی از سکانس ها یک تلرانس متقارن ایجاد کرده و مخاطب از پس اکت های او به کنایه های زیرکانه کارگردان پی می برد. برای مثال یکی از بهترین سکانس های فیلم دو سکانس پشت سر هم در اواسط روایت است که نقش بسزایی در روند شخصیت پردازی دیکسون دارد. سکانس رفتن دیکسون پس از شنیدن خبر مرگ ویلوبی به ساختمان روبرویی و کتک زدن مسئول بیلبوردها که در اینجا دوربین با یک جا گیری عالی و نمایی برداشت بلند، با شخصیت افسار گسیخته ی گروهبان همراه می شود و در ادامه سکانس بعدی، که عزل دیکسون از طرف کلانتر جدید است. در این سکانس با بار کمیک، مک دونا یک شوخی جالب با هیبت پلیس آمریکا می کند. دیکسون پس از ضرب و شتم خصمانه ی فرد مزبور با رئیس جدیدش مواجهه شده و زمان این رسیده است که توبیخ گردد. اما در اینجا او نشان پلیسش را نمی تواند پیدا کند و فیلمساز در اینجا از پس روند تند سکانس قبلی در بطن روایت، از یک فاصله گذاری درخشان استفاده می کند. دیکسون با اینکه مامور قانون است و دست به یک بی قانونی بزرگ زده اما نشان پلیس ندارد و همین امر عمق فاجعه را در کارکرد ماموران پلیس آمریکایی نشان می دهد که فیلمساز به آن نقد دارد.

آمریکا در این چند سال گذشته شاهد خشونت های زیادی از سمت ماموران پلیس بوده است. از رفتارهای نژادی و شوونیستی گرفته تا سوء استفاده های متظاهرانه از قانون.

حال مک دونا از قبل داستانش با زبانی کمیک و تلخ، گریزی جدی به نقد این معضلات اجتماعی در جامعه زده و در کلیت حقیقت کوبنده ای را بازگو می کند. این همان نکته ای است که کمدی سازهای ایرانی هم باید به جد به آن توجه نمایند و ساختار آن را الگو قرار دهند. ژانر و منش کمدی در اصل در این المان نهفته که معضلات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی را اینگونه به عرصه ی نقد کشاند. البته یک مسئله ی مهم هم برای این گونه فیلمها در ایران وجود دارد و آن انتقادهای پرت و پلای ایدئولوژیکی است. برای مثال چند لحظه فرض کنید که این فیلم در سینمای ایران ساخته می شد و چنین چالشی را در سطح قدرت بیان می کرد، آن موقع برخی منتقدان سریعا این فیلم و فضایش را متهم به سیاه نمایی می کردند. همانطور که می بینید چقدر چسباندن این مدل انگ ها کار راحتی است!!!

در کلام آخر سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری یکی از فیلمهای خوب و قابل توجه امسال است که هم سرگرم می کند و هم با زبان سینما در بستر ژانر خود، درامی تاثیر گذار به وجود می آورد و با پایان جالب و نیمه بازش، مخاطب را هم وارد قصه ی پر زد و خوردش می کند.

About Mrezangi

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …