نقد فیلم The Shining (درخشش)
در بین نویسندگان ادبی زیادی که در طول تاریخ سینما با فیلمسازان متفاوت همکاری کردهاند، بدونشک یک نام بیشتر از هر
نام دیگری نمایان میشود: استیون کینگ. این نویسندهی وحشت که در دههی هفتاد میلادی به شهرت رسید، به سرعت
تبدیل به یکی از نویسندگان موردعلاقه سینماگران شد و داستانهایش یکی پس از دیگری تبدیل به فیلم شدند. از جمله
سینماگرانی که تصمیم گرفت یکی از داستانهای او را به یک فیلم سینمایی تبدیل کند، باید به استنلی کوبریک اشاره کرد
که در سال ۱۹۸۰ فیلم «درخشش» را بر اساس رمانی به همین نام از استیون کینگ میسازد.
The Shining ، صحنههایی چشمنواز و بسیار خلاقانه دارد که با دقت زیادی ساخته شده و با دقت زیادی در فیلم به کار برده شده
داستان فیلمِ The Shining ، با وجود آنکه شروع و خطی شبیه به رمان دارد، یک اقتباس کاملاً وفادار از کتاب نیست. در فیلم ما با جک تورنسِ نویسنده در حالی همراه میشویم که خانوادهاش متشکل از همسر و پسرش را به یک هتل تابستانی میبرد تا در طول زمستان، که هتل تعطیل است، از آن مواظبت کند و در هتل با تصاویری فراواقعی مواجه میشود که آرام او را به مرز دیوانگی میکشاند. در رمان نیز همین داستان وجود دارد اما در پایانبندی و روند دیوانگی جک تورنس تفاوتهای زیادی مشاهده میشود. به همین دلیل میتوان حدس زد که چرا استیون کینگ این فیلم را اقتباسی نادرست از رمانش میخواند.
داستان فیلم، با وجود آنکه از رمان فاصله میگیرد، کاملاً منطق روایی را رعایت میکند. صحنههایی که از رمان بریده شدهاند با صحنههایی جایگزین میشوند که فیلم را از روند رمان خارج کرده و به مسیری جدید میبرد. با اینحال، فیلم بار زیادی را بر دوش اتفاقات ماوراطبیعه میگذارد. استنلی کوبریک با وجود کار در ژانرهای مختلف (از جمله علمیتخیلی) کارگردان وقایع ماوراطبیعه نیست. استایل کارگردانی او تاکید زیادی بر روی واقعگرایی دارد و به این دلیل در بیان ماوراطبیعه به خوبی عمل نکرده.
این مشکل شاید بزرگترین مشکل درخشش باشد. فیلم صحنههایی چشمنواز و بسیار خلاقانه دارد که با دقت زیادی ساخته شده و با دقت زیادی در فیلم به کار برده شده، اما در کنار یکدیگر این صحنهها از عناصر فراطبیعی که داستان کینگ و فضایی که کوبریک برای داستان او انتخاب کرده نیاز دارد بهرهمند نیست. فیلم برای آنکه بتواند این هتل عجیب را به مخاطب بشناساند بیش از حد واقعی شده است. البته کوبریک سعی کرده است که این مشکل را پنهان کند و برای آنکه فضای فیلم را فراطبیعیتر نشان بدهد صحنههای دیگر فیلم را نیز با قدری تغییر در صدا و صحنه از واقعیت (تا حد بسیار کمی) جدا کرده است ولی همچنان برای ایجاد یک شکاف درست میان واقعیت و فراواقعیت کافی نیست.
با اینحال، فیلم در بخشهای دیگر بسیار قوی ظاهر میشود. گروه بازیگران متشکل از “جک نیکلسون”، “شلی دووال” و “دنی لوید” در بهترین حالت خود ظاهر میشوند و وسواس کوبریک در گرفتن بهترین صحنه باعث میشود که همهی بازیگران بازیهای بیادماندنی ارائه بدهند. جک نیکلسون که پیش از درخشش نیز بعنوان یک بازیگر قدرت خود را اثبات کرده بود، در این فیلم در نقش جک تورنس بار دیگر در بیادماندنیترین حالت ظاهر میشود و به خوبی روند دیوانگی جک را از یک نویسندهی الکلی به یک قاتل توقفناپذیر نشان میدهد؛ اما ستارهی بازیگری درخشش، شلی دووال است.
دقت زیاد کوبریک به جزئیات در صحنه و اصرارش بر روی خلق حرکات دوربین خاص باعث شد که فیلم تبدیل به یکی از قلههای فنی سینما بشود
شلی دووال در ابتدا بعنوان یک زن خانهدار کلیشهای معرفی میشود و بنظر میرسد که شخصیت او از این حد فراتر نخواهد رفت، اما هر چه فیلم جلوتر میرود شخصیت او از کلیشههای سینمایی پیش بیشتر فاصله میگیرد و تا انتهای فیلم تبدیل به نیرویی به قدرت جک تورنس میشود تا بتواند علیه او مقابله کند. شلی دووال نیز به خوبی این روند را نشان میدهد. از لبخندهای معصومانه در ابتدای فیلم تا جیغهای وحشت در انتهای فیلم لحظهای وجود ندارد که نتوان نقش او را بعنوان آنچه هست باور نکرد و قدرت بالای دووال بر روی صدایش باعث میشود که در صحنههایی که قرار است از پسرش محافظت کند به خوبی ترس و وحشت شخصیت را نمایش بدهد.
از نظر فنی نیز The Shining بسیار جای بحث دارد. دقت زیاد کوبریک به جزئیات در صحنه و اصرارش بر روی خلق حرکات دوربین خاص باعث شد که فیلم تبدیل به یکی از قلههای فنی سینما بشود و در آن بهترین تجهیزاتی که در دههی هشتاد قابل استفاده بود نمایش داده شود. تنها جایی که میتوان به فیلم خرده گرفت استفاده کوبریک از موسیقی است که با توجه به علاقهی زیاد کوبریک به انتخاب موسیقی بسیار هماهنگ با صحنه نکته عجیبی است، اما در درخشش موسیقی اصلاً به قدرتی که لازم است ظاهر نمیشود و در استانداردترین حالت به کار میرود.
در انتها باید گفت که بدونشک The Shining فیلمی بیادماندنی است. از داستانی که کوبریک بر اساس رمان استیون کینگ نوشته است تا استفادهی خلاقانه او از استدیکم و دیگر تجهیزات سینمایی ۱۹۸۰، درخشش به راحتی میتواند مخاطب خود را پیدا کند و روی او تاثیر لازم را بگذارد. امروزه فیلم بعنوان یکی از مشهورترین کارهای استنلی کوبریک و همچنین یکی از بهترین فیلمهای وحشت تاریخ سینما شناخته میشود و میتوان دید که دلیل آن در کنار داستان استیون کینگ و بازی شلی دووال و جک نیکلسون، شاید بیش از هرچیزی استنلی کوبریک و دیدگاه دیوانهوارش باشد؛ حتی اگر این دیدگاه به بهترین نحو با فضای فیلم همخوان و همراه نشود.