نقد فیلم Ghost in the Shell (روح درون پوسته)
روح درون پوسته / Ghost in the Shell بر اساس مانگایی (کتاب مصور ژاپنی) به همین نام و به قلم “ماسامونی شیرو” میباشد،
اثری که بیشترین کانون توجه را در خصوص هوش مصنوعی به خود اختصاص داده است و جهان آیندهای نه چندان دور را روایت
میکند که در آن شاهد “جرایم سایبری” و “دزدی اطلاعاتی” هستیم.
فیلم روح درون پوسته نیز به همین موضوع میپردازد و پرداخت اولیه آن با این موضوع آغاز میشود که در جهان جدید، دیگر روایتی از دزدهایی به سبک “یازده یار اوشن” و “مخمصه” مانند نخواهد بود، دزدیها به سبک سایبری است و افراد متخلف به پانزده سال زندان محکوم خواهند شد. ریشه اصلی داستان روح درون پوسته که از قضاء بسیار قوی بسط داده شده است، به نوع خاصی از آینده بشری و نگاه شخصیت اصلی آن به محیط پیرامون میپردازد. شخصیت اصلی داستان، “موتوکو” است که در ابتدا با نام مستعار، “میجر” معرفی میشود. میجر در ابتدای داستان فیلم، از تصادفی نامشخص و نامعین و در حالتی نیمه زنده به بخش ۹ آورده میشود. موکوتو زنده نمیماند در نتیجه وارد فاز تحقیقاتی میشود و مغز از جمجمه اش جدا میشود و وارد بدن رباتی میشود، به شکل عجیب و اتفاقی، این هماهنگسازی موفق از آب در میآید و مغز موکوتو با بدن ربات خود سازش پیدا میکند و سایبورگ داستان روح در پوسته شکل میگیرد. آن هم به عنوان اولین و آخرین سایبورگ جهان روح درون پوسته!
میجر پس از مدتی آموزش، از او به عنوان سلاح یاد میشود و او نیز خود را مطابق با اطلاعات داده شده، (مامور ضدتروریست سایبری) موظف به انجام کارهای مهول شده میداند. ابتدای داستان فیلم روح درون پوسته با ساخت سایبورگ اصلی خط داستانی روایت میشود، سپس کارگردان به تواناییهای او به عنوان سایبورگ میپردازد و داستان خود را با اکشنهای پر زرقوبرق روایت میکند. کارگردان فیلم “روپرت سندرز” در کارنامه کاریاش فیلم “سفیدبرفی و شکارچی” دیده میشود، فیلم علمی-تخیلی “روح درون پوسته” را کارگردانی کرده است. اما فیلم روح درون پوسته اگرچه پرهزینه و با حضور ستارگان نام آشنا سینما است ولی آن چیزی که انتظار میرود را از خود به نمایش نمیگذارد. کارگردان فیلم فضایی به سبک و حالوهوای فیلم “بلید رانر” را خلق کرده است که شهر روایت شده همانند شهر بلید رانر با بنر و تابلویهای نسل آینده پر شده است و از طرفی فضایی کاملا آسیایی را میتوان مشاهده نمود که البته قابل درک است، چرا که فیلم بر اساس مانگایی ژاپنی است و شهر روایت شده را میتوان توکیو در نظر گرفت. فرم و شکل فیلم، بیانی مختص به خود نیست ولی با این حال قابل درک میباشد، اما فیلم روح درون پوسته در بخش فرم یا شکل خود آسیب نمیخورد، بزرگترین آسیب وارد شده به فیلم در بخش مهم آن یعنی داستان و سناریو است که در واقع، هدف از ساخت فیلم در نظر گرفته شده میباشد.
هنگامی که فیلم روح درون پوسته را میبینیم، گیج میشویم که آیا این فیلم برگرفته از مانگایی خارقالعاده و به همین نام است یا فیلم در تلاش است تا از این کتاب مصور الهاماتی بگیرد و داستان خود را تعریف کند! شخصیت، داستان، روایت و حتی ارجاعات اکشن فیلم همانند کامیک است، پس فیلم روح درون پوسته در حقیقت جدای از نام خود، اقتباسی تمام و کمال از نسخه مصور خود میباشد. جایی که نویسنده باهوش مانگا، مفاهیم بسیار جذابی از هوش مصنوعی، سایبرپانک و خودشناسی فلسفی را بیان میکند و نوشته مصور خود را در بخش تصویری در کنار اثری همچون “بلید رانر” و “سریال دنیای غرب” قرار میدهد، اما از مفاهیم مانگایی یا گاها انیمیشنی اثر، در فیلم خبر چندانی نیست. فیلم بیشتر به رقم، هزینه و فروش بالای خود رده سنی را به نوجوانان (PG-13) رسانده است، بنابراین محتوای تصویری خود را در مدت زمان ۱۰۵ دقیقه، بر محور اکشن بودن خود استوار قرار میدهد. اگر قرار است تا فیلم روح درون پوسته را جدای از مانگای الهام گرفته شدهاش، نقد کنیم، فیلم سرگرم کننده و جذاب است اما واقعیت امر چیزی دیگری است، “روح درون پوسته” همانطور که از اسمش مشخص است بر اساس کتابی به همین نام ساخته شده است، بنابراین انتظار میرود تا مفاهیم و هدف اصلی این کتاب مصور مشهور در فیلم نیز روئیت شود اما در عوض، فیلم به اثری تبدیل شده که صرفا اکشنهای آن، موجودیت فیلم را تعریف میکند.
اگر بگویم، فیلم روح درون پوسته فاقد هرگونه روایت و اشارات مشخص از جهان یا دنیای سایبرینگ خود است، غیرمنصفانه نقد کردهایم، فیلم حاوی چنین لحن و کلامی است اما هرگز آن را گسترش نمیدهد یا به طور تمام و کمال به آن نمیپردازد، به طور مثال هسته اصلی این نسخه از کتاب مصور، بر اصول و قاعده، “خودشناسی فلسفی” شخصیت محوری آن، “موتوکو” یا “میجر” استوار میباشد ولی اگرچه فیلم به این موضوع اشاراتی میکند ولی هرگز آن را گسترش نمیدهد و این موضوع را به عنوان بحث اصلی مورد پرداخت قرار نمیدهد، به همین جهت اصطلاحا گفته میشود، فیلم روح درون پوست که با ژانر “علمی-تخیلی”، “رازآلود” و “اکشن” معرفی میشود، رازآلودی خود را در خدمت اکشن جذابهای خود، محوریت بخشیده است و این خود مشکل اصلی فیلم و به عبارتی بیراه رفتن کارگردان و نویسندگان فیلم بر اساس نسخه الهام گرفته خود میباشد. البته شکی نیست، بیان بیشتر فیلم به سکانسهای اکشن، مخاطب بیشتر و بهتری را جلب و کسب میکند اما این موضوع به چه قیمتی ارزیابی میشود؟ به قیمت تخریب و نابودی ریشههای اصلی کتاب و نویسنده مانگای مشهور ژاپنی.
فیلم روح درون پوست در بخش جلوههای ویژه و موسیقی متن درخشانتر از فیلمنامه و روایت کارگردانی خود است و به نوعی این دو بخش بهترین بخشهای فیلم میباشند. موسیقی متن که توسط “کلینت منسل” و “لورن بالفه” ساخته شده است، همان حس درست جهانی با حضور رباتها را تائید و بیان میکند و انتقال حس فیلم را کمی قابل درکتر جلوه میدهد و گاها در سکانسهای قابل توجه فیلم، چارهساز خط داستانی میشود. موسیقی متن بیشترین شباهت را به فیلمهای “افسانه ترون” و “بلید رانر” دارد که هر یک به نوبه خود در تلاش بودهاند تا از ذهن و ماجراجوییهای هوش مصنوعی برای مخاطب بگویند، که در این بین، بلید رانر با هیچ از آن دو قابل مقایسه نیست، گرچه اگر کارگردان فیلم “روح درون پوسته”، کمی حس فلسهگرایی را به فیلم و ساختار اصلی فیلم خود اضافه مینمود، “روح درون پوسته” به رقیبی سرسخت برای فیلم خاطره آمیز، “بلید رانر” تبدیل میشد. فیلم “Ghost in the Shell” از آن دسته ساختههایی است که تمامی لحظات فیلم در بیان تصاویر سبز خلاصه میشود و به نوعی فیلم روح درون پوسته از آن دست فیلمهایی است که هیچ دکور طبیعی خاصی برای آن در نظر گرفته نشده است و فیلم تمام و کمال توسط بازیگران و گروه جلوه پردازی آن قابل توصیف میباشد. البته جلوههای ویژه فیلم بدون ایراد، زیبا و قابل درک ارزیابی میشود و این بخش که از جمله قسمتهای توانایی کارگردان در تکنیک به شمار میرود، “مناسب” و “خوب” است.
از جمله اخبار پرسروصدای فیلم روح درون پوسته در انتخاب بازیگر اصلی فیلم قابل معنا میباشد. جایی که “اسکارلت جوهانسون” در قالب نقش موکوتو ظاهر میشود و بازی خارج از قاعده و چارچوب را در بیان شخصیت اصلی فیلم به نمایش میگذارد. جوهانسون بخشهای اکشن و بزنهادری فیلم عالی بازی کرده است و از تجربه خود به عنوان “بیوه سیاه” نهایت استفاده را میکند اما زمانی که سعی دارد تا شخصیت انسان و ربات یا سایبورگ داستان را به تصویر بکشد، ناتوان است و بازی خود را تنها به عنوان ربات و به سبک فیلم دیگری خود تحت عنوان “زیر پوست” به نمایش میگذارد. جوهانسون در زمان روایت شده فیلم تماما در هیجان است و هیچ نقطه آرامی از بازی او دیده نمیشود و به عبارتی جوهانسون توانایی خود را به عنوان بازیگر کلاس اول سینما در بیان پستی و بلندی فیلمنامه نمیتواند بیان کند که البته این خود، ناشی از سناریو سرد و سخت نوشته شده فیلم توسط “جاناتان هرمان” و “جیمی موس” میباشد که انعطاف پذیری مناسبی را ندارد و کارگردان نیز از جهان ماسامونی شیرو به عنوان نویسنده کتاب خبری ندارد و فیلم را در نهایت و بالاترین تلاش خود، اکشن به تصویر میکشد.شخصیت منفی ابتدایی فیلم توسط “مایکل پیت” بازی میشود که از جمله تجربه بازیگری او میتوان به سریال “امپراطوری بوردواک” اشاره کرد که بازی قابل قبولی را به نمایش میگذارد، به گونهای که حس رازآلودی بودن فیلم را تا دقایق مشخص خود و بزنگاه معین، جذب و حفظ میکند اگرچه بازی او در بیان شخصیتی منفی ابتدایی میتوانست عمیقتر باشد تا حداقل بازی او در فیلم و به عنوان آنتوگونیست ظاهری، عالی ارزیابی شود ولی سناریو نوشته شده، هرگز به او اجازه بیان جدی شدن را نمیدهد
در بخش بازیگری، دو بازیگر، بازی بسیار مناسبی از خود به نمایش میگذارند. “تاکاشی کیتانو” و “ژولیت بینوچی” که هر دو از بازیگران سینمای بین الملل میباشند. کیتانو از سینما ژاپن و بینوچی از سینما فرانسه، کیتانو بازی خوبی را به نمایش میگذارد. شخصیت “تاکاشی کیتانو” به عنوان دیاسوکی آراماکی و رئیس بخش ۹ و میجر معرفی میشود که بازی او در نقاط مشخص فیلم کاملا گیرا و درست است و همانطور که هدف نشان دادن او به عنوان شخصیتی سرسخت و رئیسگانه است، هر دو محوریت از حضور او در فیلم قابل درک میباشد. بازیگر موفق دیگر فیلم ژولیت بینوچی در قالب شخصیت دکتر اویلت میباشد که همانطور که انتظار میرفت، بازی درخور و قابل توجهای از او میبینم. بینوچی سالهاست که از فیلم ماندگار او، “بیمار انگلیسی” میگذرد، ولی همچنان عالی و منتقد پسندانه بازی میکند. ژولیت بینوچی در قالب شخصیت دکتر و خالقی مهربان بیان میشود که الحق، نقش مهربانانه به بازیگر کارکشته سینمای فرانسه مینشیند و بازی او در تمامی لحظاتش عالی است.
“روح درون پوسته / Ghost in the Shell”، تمامی فاکتورهای لازم جهت تبدیل شدن به یک شاهکار برگرفته از کتاب مصور پرمعنای ژاپنی را در اختیار داشت اما در نهایت به هدف فروش بالا و مخاطب پسند بودن، مقاصد خود را فراموش میکند و درگیر باکس آفیسی بودن میشود و به عنوان اثری تنها “خوب” و “فراموششدنی” یاد میشود که سکانسهای اکشن آن جذاب و گیرا است اما مفاهیم اصلی آن غیرقابل درک و به شکل نیمه رها شده، ارزیابی میشود. فیلمنامه که میتوانست پر از سوئیت و پیچشهای زیرکانه و خارق العاده باشد، در عوض به سطحی متوسط و عامه پسندانه تبدیل میشود. بازیگری فیلم که بار مهمی از این بخش بر عهده، جوهانسون بوده، در بخش تجربه نگاری او کاملا موفق بوده و بازی او در بخش اکشن کاملا گیرا است که این بخش دقیقا همان نقطه متمرکز شده خود کارگردان نیز میباشد اما در بخش بیان درست شخصیت اصلی، بازی اسکارلت جوهانسون به بیراه میرود، در حالی که ژولیت بینوچی دقایق کمتری نسبت به جوهانسون در فیلم ایفای نقش میکند اما همان دقایق دلپذیر و عالی میباشد. موسیقی متن تمام و کمال در خدمت هر چه بهتر، بیان مفهوم اصلی فیلم است و اگرچه فیلم در بیان تمام عیار عنصر اصلی خود ناتوان است، اما موسیقی متن به همان اندازه نیز سبب شده تا از تعداد معدود عناصر خودشناسی شخصیت اصلی، لذت ببریم.