نقد فیلم A History of Violence (سابقه خشونت)
مقوله خشونت در سینما، از دیدگاههای جالب توجهی برخوردار است. عدهای از فیلمسازان ادعا دارند که خشونت جزوی از زندگی
روزمره است و باید با آن مانند هر رفتار عادی دیگری شوخی کرد و حتی باید بتوان به آن خندید، عدهای دیگر اعتقاد دارند که خشونت
نمایانگر تمام بدیهای وجودی انسان است و بنابراین باید آن را در بیرحمترین حالت خودش نشان داد تا بتوان مخاطب را مجبور
به تفکر کرد، و عدهای نیز اعتقاد دارند که خشونت بخشی از ذات انسانی است و نمیتوان از آن فرار کرد بنابراین باید با آن به
همزیستی رسید. “دیوید کروننبرگ” جزو دسته سوم است.
اگر به فیلموگرافی دیوید کروننبرگ نگاهی بیندازیم، میتوان دید که آثار او به سه دوره قابل تقسیم هستند: دوره «جنایت»، دوره «تکامل» و دوره «خشونت». در دوره «جنایت» (که شاید مطرحترین فیلم کروننبرگ در آن دوره «جنایات آینده / Crimes of the Future (1970)» باشد) دیوید کروننبرگ با مفهوم مقابلهی انسان با جنایت دست و پنجه نرم میکند. او در این دوره به دنبال طرح راه حلی است تا انسان بتواند در کنار مجرمان زندگی کند و به آنان مانند انسان نگاه کند نه هیولاهایی از آسمان نازل شده. در دوره «تکامل» (که اکثر فیلمهای کروننبرگ در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی را شامل میشود و شاید بتوان گفت که شاخصترین فیلمهای این دوره «ویدئودروم / Videodrome (۱۹۸۳)» و «مگس / The Fly (1986)» هستند) کروننبرگ این نظریه را مطرح میکند که بدن کنونی انسان هنوز به حد تکامل نرسیده و ما در آینده با بدنهای پیچیدهتری مواجه میشویم، بنابراین در فیلمهای این دوره به بدن عادی انسان اجزای جانبی اضافه میکند.
ولی در سال ۲۰۰۲ و با فیلم «عنکبوت / Spider (2002)»، کروننبرگ وارد یک فاز جدید شد؛ دوره «خشونت». دورهای که در آن با بحث خشونت میان انسانها روبهرو میشود و با این نکته که ما به صورت ذاتی موجوداتی خونخوار هستیم بازی میکند. کروننبرگ اعتقاد دارد که ما هیچ راهی برای فرار از خشونت نداریم، حتی اگر تمام عمرمان را در صلح کامل به سر ببریم باز هم امکان دارد در یک لحظه کوتاه مانند یک قاتل زنجیرهای شروع به کشتار همنوعان خود بکنیم، و این نکته را به خوبی در اولین فیلمش در دوره «خشونت» نشان میدهد: «سابقه خشونت / A History of Violence (2005)».
در سابقه خشونت ما با سه نوع شخصیت روبهرو میشویم: اشخاصی که در گذشته انسانهایی خشن بودهاند ولی حال سعی دارند آن زندگی را پشت سر بگذارند، اشخاصی که هنوز در یک زندگی آغشته به خشونت به سر میبرند و اشخاصی که از هرگونه خشونت و ضرب و شتم بیزار هستند و هیچ عمل خشنی در طول زندگیشان مرتکب نشدهاند. دیوید کروننبرگ هر سه این اشخاص را محکوم به نابودی میداند. اشخاصی که هنوز در خشونت به سر میبرند سرانجام توسط اشخاص دیگری مانند خودشان به هلاکت میرسند، اشخاصی که در گذشته زندگی خشونتباری داشتهاند بار دیگر مجبور میشوند با گذشتهشان روبهرو بشوند و بین مرگ و بازگشت به آن گذشته انتخاب کنند، و اشخاصی که هیچ خشونتی مرتکب نشدهاند سرانجام برای نجات خود یا نجات یکی از اعضای خانواده یا دوستانشان مجبور به اعمال خشونت میشوند. همانطور که گفته شد، دیوید کروننبرگ هیچ راه فراری از خشونت برای انسان نمیبیند.
ولی همیشه این نکات فرامتنی نیست که باعث میشود فیلمهای دیوید کروننبرگ جذاب و لذتبخش بشوند. دیوید کروننبرگ بدون شک یکی از بهترین اشخاص در هدایت بازیگر است. او با بازیگران مختلفی در طول عمر کاریاش فعالیت داشته و هر بار توانسته با هرکدام از آنها به روشی خاص همان بازیگر ارتباط برقرار کند و از آنها به بهترین نحو استفاده کند، و سابقه خشونتاز این قاعده مستثنی نیست. بازیگران فرعی همگی بازیهای قابل قبول و باورپذیری ارائه دادهاند و بازیگران اصلی در بهترین حالت خود هستند. ولی در صدر تمامی آنها باید به “ویگو مورتنسن” در نقش “تام استال” اشاره کرد. مورتنسن پیش از این نیز قدرت بازیگری خود را در فیلمهای بزرگ و کوچک مختلفی نشان داده، ولی در سابقه خشونت و با کمک دیوید کروننبرگ توانسته شخصیتی متفاوت از دیگر شخصیتهای دوران کاریاش خلق کند و نمایش بدهد. البته نباید در این میان از بازی بسیار خوب “اِد هریس” بعنوان یک مرد آغشته به خشونت و قتل غافل شد. هریس نیز مانند ویگو مورتنسن قبل از سابقه خشونت نیز بازیگری شناخته شده و با استعداد بود ولی در این فیلم و با کمک کروننبرگ موفق به ایفای نقشی کلیشهای ولی تازه شد.
در اینجا باید نکتهای دیگر را بررسی کرد. شخصیتهایی که کروننبرگ برای این فیلم طراحی کرده شخصیتهایی نیستند که از هیچ ساخته شده باشند. همگی آنها یک پایهی کلیشهای دارند که ریشههایش در فیلمهای جنایی کلاسیک آمریکایی است؛ مانند شخصیت پدر فداکار یا شخصیت قاتل خونسرد. در کنار آن نیز نکته جالب در این است که کروننبرگ آنها را از این حالت خارج نمیکند و آنها را تبدیل به شخصیتهای منحصربفرد نمیکند؛ ولی با این حال ما این حس را که این شخصیتها را پیش از این دیدهایم نداریم، در اینجا زیرکی و قدرت کروننبرگ خودش را نمایش میدهد.
معمولاً در سینمای کلاسیک، ما شخصیتهای کلیشهای را برای موقعیتهای خاصی استفاده میکنیم. شخصیت پدر فداکار باید در جایی قرار بگیرد که فداکاری خودش را اثبات کند یا قاتل خونسرد باید مدام در حال قتل باشد، ولی این روشی نیست که کروننبرگ استفاده میکند. شخصیتهای کلیشهای و بدون تحول او در موقعیتهایی قرار میگیرند که برای آنان تعریف نشده و برای همین ما احساس میکنیم که گویی بعدی تازه از این شخصیت کلیشهای را دیدهایم. این قدرتی است که کروننبرگ در اکثر فیلمهای دوره «جنایت» و «خشونت» خود به نمایش گذاشته و میتوان آن را به سالها مطالعهی او در تاریخ سینما مرتبط دانست.
از بعدهای فنی، فیلم استاندارد و قابل قبول است. حرکات دوربین (به جز در چند صحنه خاص مانند صحنهی آغازین فیلم) معمولاً محدود و بر اساس قاعده هستند؛ کنتراست میان روشنایی و سایه در حدی نیست که مانند فیلمهای دیگر کروننبرگ (عنکبوت یا مگس) ایجاد ترس و دلهره کند و موسیقی متن فیلم که توسط “هاوارد شور” ساخته و تنظیم شده کاری بیشتر از نشان دادن احساسات شخصیتها در آن لحظه انجام نمیدهد. با این حال ولی فیلم از بعضی بعدها بسیار شگفتآور است. جلوههای ویژه بصری برای صحنههای اکشن و خشن فیلم بسیار باورپذیر هستند، طراحی صحنه برخلاف فیلمهای قبلی کروننبرگ بسیار رئالتر شده و به راحتی یادآور شهرکهای کوچک آمریکایی است، تدوین فیلم واقعاً فراتر از انتظار است و مدام با مخاطب در حال جدال و غافلگیر کردن اوست، و میکس صدا در بین آثار کروننبرگ شاید یکی از بهترینها باشد؛ استفاده بسیار دقیق از افکتهای صدایی و حتی گاهاً جلو بردن تصویر تنها با استفاده از آنها جزو نکاتی است که باعث میشود فیلم بسیار بیادماندنی شود.
در انتها باید گفت که سابقه خشونت بهترین فیلمی بود که میشد برای ورود کروننبرگ به دوران «خشونت» تصور کرد. آیا این فیلم جزو بهترین فیلمهای کروننبرگ است؟ جواب این سوال بشدت بستگی به دید مخاطب و خواستهی او از این کارگردان دارد. اگر مخاطب به دنبال کروننبرگی است که پردههای میان مخاطب و بدن انسانی را برمیدارد، شاید این فیلم نتواند او را راضی کند؛ ولی اگر مخاطب به دنبال کروننبرگی است که مفاهیم و سوالات همیشگیاش را در قالب داستان و شخصیتهای فیلمهایش بیان میکند، سابقه خشونت تجربهای بیهمتا خواهد بود.