نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکى

نجات وزیر نیکوکار به خاطر صداقت و پاکىReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 20Rating:

پادشاه دیار زوزن (حدود نیشابور) وزیرى پاک سرشت ، بزرگوار و نیک محضر داشت که هنگام ملاقات به همگان خدمت مى کرد و در غیاب اشخاص ، از آنها به نیکى یاد مى نمود. از قضا روزى کارى از او سر زد که مورد خشم شاه قرار گرفت و اموال او به تاوان خون دیگرى مصادره کرد و او را کیفر نمود و در زندان بازداشت کرد.


سرهنگهاى شاه و ماءمورین زندان ، که سابقه خوشى از آن وزیر داشتند، آزاررسانى به او را روا ندانستند و نسبت به او که در زندان بود مهربانى مى کردند.

صلح با دشمن اگر خواهى هرگه که تو را

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان مى گذرد موذى را

سخنش تلخ نخواهى دهنش شیرین کن

شاه ، وزیر را جریمه کرده بود. او مقدارى از آن را که توان داشت ، پرداخت و به خاطر باقیمانده جریمه ، در زندان ماند.

یکى از شاهان اطراف ، براى آن وزیر پاک سرشت در آن هنگام که در زندان بود، محرمانه و مخفیانه نامه اى نوشت که در آن چنین پیام داده بود: ((شاهان آنجا از تو که شخص ارجمند هستى ، قدردانى نکردند و تو را تحقیر نمودند، اگر نظر عزیمت به سوى ما توجه کند، تمام سعى خود را براى جلب رضایت و خشنودى تو به کار گیریم . بزرگان این کشور به دیدار تو نیازمندند و در انتظار پاسخ نامه مى باشند.))

وزیر بزرگوار، هوشمندانه با مساءله برخورد کرد. با توجه به خطرهاى نهایى ، بى گدار به آب نزد. همان دم با کمال اختیار در پشت آن نامه مطلبى را نوشت و به سوى فرستنده نامه فرستاد.

از قضا یکى از وابستگان شاه ، از ماجرا آگاه شد و به شاه گفت : ((فلان کس ‍ را که زندانى نموده اى با شاهان اطراف ، نامه نگارى دارد.))

شاه خشمگین شد، فرمان داد بیدرنگ پیک نامه را دستگیر کردند، و نامه وزیر زندانى را از او گرفتند، که چنین نوشته بود:

((حست ظن بزرگان بیشتر از اندازه کمالات ما است . بزرگوارى شما در حق من و پذیرش دعوت شما براى من امکان ندارد. از این رو که من پرورده نعمت این خاندان (پادشاه زوزن ) هستم ، به خاطر اندکى دگرگونى و خشم ، نباید نسبت به ولى نعمت ، بى وفایى نمود، چنانکه گفته اند:

آن را که به جاى تو است هر دم کرمى

عذرش بنه ار کند به عمرى ستمى ))

شاه ، حق شناسى وزیر را پسندید، او را آزاد کرد و جایزه و نعمت براى او فرستاد و از او عذر خواهى کرد که خطا کردم که تو را بدون گناه آزردم .

وزیر گفت : ((اى مولا و سرور من ! بنده خود را نسبت به شما خطاکار نمى دانم .(نسبت به شما گستاخ نیستم ). تقدیر الهى بود که کار ناپسندى از من سر زد، تو شایسته آن هستى که بر اساس نعمتهاى پیشین و حقوقى که بر عهده من دارى ، همچنان مرا از الطاف خود بهرمند سازى ، چنانکه فرزانگان گفته اند:

گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کین دل هردو در تصرف اوست

گرچه تیر از کمان همى گذرد

از کماندار بیند اهل خرد

 

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

نتیجه مستى و دورى از نیمخورده ناپاک

کنيزکى از اهالى چين را براى يکى از شاهان به هديه آوردند.شاه در حال مستى خواست با او آميزش کند. او تمکين نکرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد.

آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود که لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب پايينش به گريبانش فرو افتاده بود، آن چنان هيکلى درشت و ناهنجار داشت که صخرالجن از ديدارش مى رميد و عين القطر از بوى بد بغلش مى گنديد: