دروغگویى جهانگردها

دروغگویى جهانگردهاReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 23Rating:

شاه او را تشویق کرد و جایزه فراوان به او بخشید.

یکى از ندیمان (همنشینان ) شاه که در آن سال از سفر دریا باز گشته بود، گفت : ((من این شخص (شیاد ) را در عید قربان در شهر بصره دیدم . )) معلوم شد که او به حج نرفته و حاجى نیست .

یکى از حاضران دیگر گفت : من این شخص زا مى شناسم ، پدرش نصرانى بود و در شهر ملاطیه (کنار فرات ) مى زیست . بنابراین او علوى نیست .

قصیده او را نیز در دیوان انورى یافتند، که از آن برداشته بود و به خود نسبت مى داد.

شاه فرمان داد که او را بزنند و سپس از آنجا تبعید نمایند تا آن همه دروغ پیاپى نگوید.

او در این لحظه به شاه رو کرد و گفت : ((اى فرمانرواى روى زمین ، اجازه بده یک سخن دیگر به تو بگویم ، اگر راست نبود به هر مجازاتى که فرمان دهى ، به آن سزاوار مى باشم . ))

شاه گفت : بگو ببینم آن سخن چیست ؟

شیاد گفت :

غریبى گرت ماست پیش آورد

دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ

اگر راست مى خواهى از من شنو

جهان دیده ، بسیار گوید دروغ

شاه با شنیدن این سخن خندید و گفت : ((او از آغاز عمر تاکنون سخنى راست تر از این سخن ، نگفته است . ))

آنگاه شاه دستور داد تا آنچه دلخواه آن شیاد است به او ببخشند تا او با خوشى از آنجا برود.

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

نتیجه مستى و دورى از نیمخورده ناپاک

کنيزکى از اهالى چين را براى يکى از شاهان به هديه آوردند.شاه در حال مستى خواست با او آميزش کند. او تمکين نکرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد.

آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود که لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب پايينش به گريبانش فرو افتاده بود، آن چنان هيکلى درشت و ناهنجار داشت که صخرالجن از ديدارش مى رميد و عين القطر از بوى بد بغلش مى گنديد: