ترس از شرمسارىReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Oct 2Rating:
جوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت ، ولى داراى خوى رمیده بود (در میان مردم ، فضایل خود را آشکار نمى کرد )به گونه اى که در مجالس دانشمندان ، خاموش مى نشست ، پدرش به او گفت : ((اى پسر! تو نیز آنچه را مى دانى بگو. ))
جوان در پاسخ گفت : ((از آن ترسم که در مورد آنچه را که ندانم از من بپرسند و شرمسار شوم ))
نشنیدى که صوفیى مى کوفت
زیر نعلین خویش میخى چند؟
آستینش گرفت سرهنگى
که بیا نعل بر ستورم بند