افسوس شاه از عمر بر باد رفته

افسوس شاه از عمر بر باد رفتهReviewed by مدیریت پرچم های سیاه شرق on Sep 18Rating:

شاه رنجور، آهى سر کشید و گفت : ((این مژده براى من نیست ، بلکه براى دشمنان من یعنى وارثان مملکت است .))

بدین امید به سر شد، دریغ عمر عزیز

که آنچه در دلم است از درم فراز آید

امید بسته ، برآمد ولى چه فایده زانک

امید نیست که عمر گذشته باز آید

کوس رحلت بکوفت دست اجل

اى دو چشم ! وداع سر بکنید

اى کف دست و ساعد و بازو

همه تودیع یکدیگر بکنید

بر من اوفتاده دشمن کام

آخر اى دوستان حذر بکنید

روزگارم بشد به نادانى

من نکردم شما حذر بکنید

 

About مدیریت پرچم های سیاه شرق

Check Also

نتیجه مستى و دورى از نیمخورده ناپاک

کنيزکى از اهالى چين را براى يکى از شاهان به هديه آوردند.شاه در حال مستى خواست با او آميزش کند. او تمکين نکرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد.

آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود که لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب پايينش به گريبانش فرو افتاده بود، آن چنان هيکلى درشت و ناهنجار داشت که صخرالجن از ديدارش مى رميد و عين القطر از بوى بد بغلش مى گنديد: