فقيرى وارسته و آزاده ، در گوشه اى نشسته بود. پادشاهى از کنار او گذشت . آن فقير بر اساس اينکه آسايش زندگى را در قناعت ديده بود، در برابر شاه برنخاست و به او اعتنا نکرد.
پادشاه به خاطر غرور و شوکت سلطنت ، از آن فقير وارسته رنجيده خاطر شد و گفت : ((اين گروه خرقه پوشان (لباس پروصله پوش ) همچون جانوران بى معرفتند که از آدميت بى بهره مى باشند.))