نقد و بررسی فیلم Three Days To Kill (سه روز برای کشتن)
چطور میشود که «۳ روز برای کشتن» – که از منطق کمترین بویی نبرده – اینقدر بد باشد؟
مشکل از فیلمنامه مشترک ادی هسک و لوک بسون (که دوستدار فیلم های اکشن است) آغاز میشود. هر چند فیلمنامه از جهات زیادی مشکلات جدی دارد – مخصوصا رابطه ناهمگون و کلیشهای پدر-دختری اش از کم ذوقی نویسندگان رنج میبرد – در کل غیر قابل تحمل نیست. به ویژه اینکه بسون خوب بلد است چطور ژانرها را ترکیب کند. کاملاً واضح است که بسون قصد داشته «۳ روز برای کشتن» را در ژانر کمدی هیجانی درآورد. اما متاسفانه مکجی (کارگردان فرشتگان چارلی) این منظور را اصلاً درک نکرده است.
البته تا انتهای فیلم کم و بیش تعدادی صحنههای خنده دار هم دیده میشود. صحنههایی که امبر هرد در آن حضور دارد آن قدر عجیب و غریب هست که تا حدودی آنچه مد نظر بسون بوده را منتقل کند. اما در عوض کوین کاستنر آنقدر سرد و خشک است که همه حس طنز را از بین میبرد. کاستنر سابقه حضور موفقیت آمیز در فیلم کمدی نیز دارد، اما به نظر نمیرسد به این فیلم به دید یک کمدی نگاه کرده باشد. از این بدتر صحنههای اکشن – که در بهترین حالت میتوان آنها را بی روح نامید – هستند که مدام از یک شاخه به شاخه دیگر میپرند تا جا برای نقش بستن یکی از خستهکنندهترین داستانها با موضوع “پدر دور افتاده از دختر که می خواهد محبتش را جلب کند” روی پرده نقرهای باز شود. این رابطه دختر و پدر به صورت وحشتناکی بد است. کاستنر و هایلی استینفلد جوری صحنهها را بازی میکنند که گویی توسط یک دراماتیست بزرگ نوشته شده است، اما تک تک جملاتی که بر زبان میآورند بسیار پیش پا افتاده اند و کمترین حسی را برنمیانگیزند. فیلم بسیار تصنعی، آزار دهنده و خستهکننده است. حتی یک لحظه قابل لمس در این فیلم یافت نمیشود و تک تک تنشهایی که مکجی بین این دو ایجاد میکند بی روح است.
داستان در دنیایی رخ میدهند که پلیسهای دست و پا چلفتی همیشه در آخر کار سر میرسند و بسون هم در فیلمنامه هر وقت احساس نیاز کرده، قوانین فیزیک را زیر پا گذاشته است. کاستنر نقش ایتن رنر را بر عهده دارد، یک مامور مادام العمر سیا که از قضا پزشکان تشخیص داده اند مبتلا به نوعی سرطان لاعلاج مغزی است که باعث میشود در مواقع حساس چشمانش سیاهی برود (مانند زمانی که چیزی نمانده کار شخصیت بد را یکسره کند). پزشکان به او خبر میدهند که تنها سه ماه دیگر زنده خواهد ماند، بنابراین ایتن از شغلش دست میکشد و به خانهاش در پاریس باز میگردد تا به همسر (کریستین، با بازی کانی نیلسن) و دخترش (زویی، با بازی استینفلد) ملحق شود. دختر نوجوان به نظر میرسد از دستش دلخور است (شاهدش این است که به جای پدر او را ایتن صدا میزند). بنابراین وقتی که مادر به راحتی تصمیم به ترک کشور به مدت چند روز میگیرد، ایتن پیشنهاد میکند در این مدت نقش پرستار بچه را بر عهده گیرد! این منجر به ایجاد لحظاتی لطیف در پارک و صحنهای ناز! میشود که در آن ایتن به دخترش یاد میدهد چطور دوچرخه سواری کند! زبان من که بند آمد!
سیا هنوز کاملا آماده کنار گذاشتن ایتن نیست. ویوی دیلِی (با بازی امبر هرد) کارآگاه رده بالای سیا برای رسیدگی به چند تروریست، زال (با بازی توماس لمارکز) و گرگ (با بازی ریچارد سامل)،به کمک ایتن (با بازی کوین کاستنر) نیاز دارد. کارآگاه به او پیشنهاد میکند که اگر بتواند هر دوی آنها را بکشد دارویی در اختیارش قرار خواهد گذاشت که زندگیاش را طولانیتر خواهد کرد. از بخت بد ایتن دوره همکاری اش با ویوی مصادف میشود با زمانی که باید در خدمت دخترش باشد. چقدر بامزه! البته نه واقعاً!
فیلم به راحتی توان تبدیل شدن به یک کمدی خوب را دارد و از آنها راحت تر می توان فهمید که با سنبل کاری این فرصت را هدر داده است. تنها کاری که مکجی در انجامش موفق بوده رسیدگی به ویوی است. شخصیتی عجیب و غریب که به موزه زنده رنگها و آرایشها شبیه است. رده بندی PG-13 ای که مکجی همواره بر آن اصرار دارد در زمانهایی که ویوی حضور دارد بسیار دست و پا گیر به نظر میرسد. احتمالاً اگر مقداری بیشتر روی این شخصیت مانور میداد به راحتی به درجه R دست پیدا میکرد. شخصیت هرد ازسطح فیلم بالاتر است و زمانهای حضور او بسیار مفرح است، حیف که این زمانها در مجموع به بیش از ۱۰-۱۵ دقیقه نمیکشد. باقی زمان را باید به ناچار با کاستنرِ پیرِ ریشوی آزاردهنده سر کرد.
ایراد اصلی «۳ روز برای کشتن» در این نیست که تک تک دیالوگهایش مصنوعی
یا صحنههای اکشنش احمقانه است. بلکه در این است که فیلم سرگرم کنندهای
نیست. و بیشتر از هر چیزی لوک بسون اصرار دارد که در فیلم سر همین سرگرم
کردن بایستد. آن هم چه سرگرم کردنی، سرگرم کردن به بهای احمقانه و خشن
بودن این صحنه ها. تماشای «۳ روز برای کشتن» خودآزاری است. جان کاه و
مثل کوه کندن سخت است. یک ۱۱۳ دقیقه ملالت آور نشستن جلوی پرده سینما
که ایده تماشای سرامیکهای توالت را قابل قبول تر می کند. پس از چندین
سال که کاستنر تقریباً گوشهگیر شده بود، تصمیم به بازگشت روی صحنه را
گرفته است. از آنجا که از او خوشم میآید و برایش احترام قائلم خوشحالم که
میبینم چند پروژه در دست داشته، ولی این که این فیلم هم یکی از آنهاست مایه تاسف است.