نقد و بررسی فیلم Pompeii (پمپئی)
قهرمانِ داستان میلو (کیت هرینگتونِ پشمالویِ «بازی تاج و تخت») برده ای سِلتی است، که سلّاخی مادرش را توسط سناتور کُرووس (کیفر سوثرلند) سناتورِ وحشی روم به چشم می بیند. وقتی میلو در سال ۷۹ میلادی به بلوغ می رسد، مهارت گلادیاتوری اش بلیطِ خروج از بریتانیای بارانی به مقصد ایتالیای آفتابی را برایش به ارمغان می آورد. توده ی مردم با نام جنگ جوییِ “سلتی” برایش هورا می کشند. حداقل این اسم نسبت به “میلو” ابهّت بیشتری دارد.
میلو پس از سر در آوردن از پمپئی، شهری تفریحی در روم، با کاسیا (امیلی برونینگ) آشنا می شود، دختر متموّل یک تاجر رومی (جرد هریس، که مانند یک مجسمه بازوی راستِ همیشه خمیده اش به آستین ردایش چسبیده). پیشتر نیز وقتی که میلو در حرکتی سلحشورانه اسب زخمی کاسیا را برایش می کُشد، ملاقات بی مزه ای داشته اند. رفاقت پس از رقابتی بین میلو و جنگجویی دیگر (با بازی آدواله آکینویه آگباجه) وجود دارد. وقتی که آتش فشان شروع به غرش می کند (گلادیاتورهای احمق خیال می کنند خدایان خشمگین در حال زورآزمایی هستند) میلو کاسیا را از چنگالِ کُرووس می قاپد. اما پس از آن سیل گدازه ها آغاز می شود، و گریختن از آن کار دشواری می نماید.
فیلم نامه خنده دار است و تا قبل از یورشِ آتش پاره ها به پمپئی در “شمشیر و صندل” احمقانه
اش خفه شده است. فیلم تا زمانی که در تیتراژ ابتدایی به طور گذرا نشان می دهد که بالاخره
هر کسی قرار است کدام نقش مهم را پُر کند، رسما وقت کُشی می کند. اندرسون هم انگار
خیالش نیست که بر خلاف فیلمهای قبلش – که بر اساس بازی ویدئویی بودند – این فیلم بر
اساس رخدادهای واقعی است. و باز هم همه ی چیز های تک بعدی اش را در آشفته بازاری
سه بعدی و نه چیزی بیشتر نمایش می دهد.
هیچ شخصیتی در «پمپئی» زنده نمی شود. سوثرلند مدام در حال چشم زهره رفتن و اظهار
فضل کردن است، و بعد از آن ناگهان در مورد “عزت روم” نعره می کشد. در مورد عاشق
پیشگان جوان هم هرینگتون هیچ وقت به حداقل احساس نمی رسد، و برونینگ (از فیلم
«مشت ناگهانی») تا حد ممکن سعی شده شبیه به نمایشگاه نقاشی در بیاید. نه! به
هیچ عنوان یک لئو [دی کاپریو] و کیت [وینسلت] خاکستراندود نیستند!