نقد فیلم The Wild Pear Tree – درخت گلابی وحشی

نقد فیلم The Wild Pear Tree - درخت گلابی وحشیReviewed by محمدرضا on Dec 17Rating: ۵.۰نقد فیلم The Wild Pear Tree - درخت گلابی وحشینقد فیلم The Wild Pear Tree - درخت گلابی وحشی در جهانی میان خیال و واقعیت گرفتار بودیم. از انتخاب کردن میان دو راهی‌ها عاجز بودیم. آشفته و سرگردان

User Rating: ۵ ( ۱ votes)

نقد فیلم The Wild Pear Tree – درخت گلابی وحشی

در جهانی میان خیال و واقعیت گرفتار بودیم. از انتخاب کردن میان دو راهی‌ها عاجز بودیم. آشفته و سرگردان روزهایمان

را سپری می‌کردیم. با دغدغه‌هایی همچون خانواده، مذهب، عشق و رویا پردازی دست و پنجه نرم می‌کردیم تا اینکه آخرین ساخته جیلان آمد و آینه تمام عیاری شد از وجود ما. با تماشای فیلمش تمام دغدغه‌هایت را نظاره‌گر هستی و مدام می‌خواهی به سینان، جوان شخصیت اصلی فیلم بگویی: من درد مشترکم، مرا فریاد کن. سینانِ نویسنده که به تازگی دانشگاهش را تمام کرده است، با آرزوی چاپ کتاب خود به روستایشان باز می‌گردد اما با موانعی که بر سر راهش قرار می‌گیرد، به درک تازه‌ای از اطرافیانش می‌رسد. قصه‌ای به ظاهر ساده اما عمیق همچون آثار قبلی فیلمساز که گاهی با دیالوگ‌های فراوان و گاهی با خلق تصاویر ناب در مخاطبانش نفوذ می‌کند. لازم به ذکر است که جیلان با فیلم قبلی‌اش یعنی Winter Sleep موفق به کسب نخل طلای کن در سال ۲۰۱۴ شد. به مدت سه ساعت و هشت دقیقه همراه با سینان در کوچه‌های روستای چان، سرگردان و کلافه قدم بزنید و خسته شوید، چرا که قرار است با لمس این خستگی و کرختی، در انتها به یک انتخاب برسید. با نقد مفصل‌تر فیلم همراه باشید.

در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید

شاید فیلمساز همسفرمان است تا بعد از اولین فیلمش یعنی Kasaba دوباره به همان فضای روستا سفر کنیم و دغدغه‌های تازه‌ای را دریابیم

غرق در دریای رویاها و افکارش نشسته است. چهر‌ه‌اش را به سختی می‌بینیم. بعد از چند سال تحصیل به روستای خود بازگشته و نمی‌داند با چه چیز روبرو خواهد شد. این اولین مواجهه ما با سینان در ابتدای فیلم است. گویی قرار است همراه با سینان سفر کنیم به دیار کودکی‌اش. شاید هم خود فیلمساز همسفرمان باشد که بعد از اولین فیلمش یعنی Kasaba دوباره به همان فضای روستا بازگشته است تا اینبار دغدغه‌‌های تازه‌تری را از جوانی خود به تصویر بکشد. به خانه‌ سینان می‌رویم جایی که در میزانسن متوجه دوری آدم‌های خانواده از یکدیگر می‌شویم. مادر و دختری که تمام تمرکزشان بر سریال‌های ترکی است. پدری که دور از آنها سر میز نشسته است و سینان که میان آنها قرار می‌گیرد و پدرش را در سایه‌ی او می‌بینیم. پدری که در پرداخت شخصیتش یک سرخوشی آشکار همراه با طرد شدگی از سوی دیگران دیده می‌شود و قرار است در ادامه تقابلی بین او و سینان را شاهد باشیم. تقابلی که شاید به نسل‌‌های قبل هم برگردد.

آنجا که شاهد هستیم سه نسل از این خاندان یعنی پدربزرگ، ادریس (پدر سینان) و سینان پشت سر هم ایستاده‌اند و در یک نمای لانگ شات، تلاش می‌کنند سنگی را از چاه بیرون بکشند. چاهی که به گفته بسیاری از اهالی روستا، استخراخ آب از آن امیدی است عبث. اما ادریس که ایده چاه زدن از او است، زندگی‌اش را بر پایه‌ی همین مخالفت‌ها با دیگران گذاشته است. بر پایه‌ی قمار و خطر کردن. گویی قمار کردن تنها روزنه‌ای است که او را از این زندگی ملال آور و یکنواخت بیرون می‌کشد. پدربزرگ در همان سکانس ادریس را تحقیر می‌کند و او را تا پایان فیلم تنها می‌گذارد. حال تنها سینان می‌ماند که باید دید تا کجا ادریس را همراهی می‌کند. ادریس به نوعی آینده مجسم سینان است که سینان بیشتر اوقات در صدد کتمان آن برمی‌آید. ادریس پس از تحصیل، در شرق مشغول به تدریس شده است و پس از این همه سال تنها ماحصلی که می‌تواند داشته باشد حقوق بازنشستگی‌اش است. سینان اما با رویای نویسندگی و چاپ کتابش بازگشته است و از همان ابتدا خود را درگیر با مشکلات خانواده به خصوص پدرش می‌بیند. او نمی‌خواهد مثل پدرش باشد و از نگاه او پدرش یک بازنده است. اما از اینکه خود را مجبور می‌بیند که در جلسه امتحان معلمی حضور یابد، او را نسبت به آینده بیشتر آشفته می‌کند. آشفتگی و سرگردان بودنی که با پرسه زدن‌ در کوچه‌های روستا همراه می‌شود و در کنار قطعه مرثیه‌ وار باخ که هر از چند گاه گویی حقیقت تلخی را به یاد مخاطب می‌آورد، بخشی از فرم فیلم را می‌سازند.

.

به جرات می‌توان گفت که جیلان در برخی از لحظات فیلم نقدی بسیار صریح را در دیالوگ‌ نویسی پیش گرفته است

تنها روزنه امیدی که سینان دارد تلاش برای چاپ کتابش است و از این رو ما در دو صحنه با او همدردی کنیم. صحنه‌ اول جایی است که سینان به ملاقات با شهردار می‌رود و جیلان با ظرافت تمام طنزی تلخ را در روایت این صحنه به کار برده است. شهردار پس از تعریف و تمجید‌های فراوان نمی‌تواند بودجه کتاب او را تامین کند و سینان را به دوستش الهامی ارجاع می‌دهد. الهامی را که از قبل به عنوان فردی با مطالعه فراوان و حامی نویسنده‌ها به یاد داریم، با دیدن کتاب‌های اندکش به مضحک بودن تصورمان از او پی می‌بریم و امید سینان را بر باد رفته می‌دانیم. به جرات می‌توان گفت که جیلان در برخی از لحظات فیلم همچون همین سکانس بیانی بسیار صریح را در دیالوگ‌ نویسی پیش گرفته است. جایی که الهامی به سینان می‌گوید: «اینجا ترکیه است، کشوری که باید خودت را با آن مطابقت دهی» خبر از نقدی آشکار از سوی فیلمساز به کشورش می‌دهد. سینان در این جامعه تنها است؛ چه از منظر تفکر و چه از منظر عاطفی.

وقتی دوربین جیلان از نمای بالا و در میان برگ‌های درختان، رابطه سینان و خدیجه را نشان می‌دهد، ما عشقی نافرجام را می‌بینیم که بیشتر لکه‌ تنهایی دیگری را بر وجود سینان حک می‌کند تا اینکه فقدان عاطفی او را پُر کند. برگ‌هایی که می‌ریزند و دوربینی که در عمق این لحظات نفوذ می‌کند (همچون برگ ریزان روزی روزگاری در آناتولیا)، تا شاید یادآور گذر زمان باشد که بزرگترین دریغ است. حال سینان با زخمی بر لب و کمی بعد‌تر با زخم‌های دیگری از جانب رقیب عشقی‌اش، چهره‌ای دردمندانه‌تر به خود می‌گیرد که در راستای پختگی و تغییرات درونی او در این مسیر است. مسیری که در طی آن با هر قشری هم کلام می‌شود. با هر عقیده‌ای به بحث می‌نشیند تا شاید همزمان با عمیق‌تر شدن نگرشش به هستی، جای خالی کتاب چاپ نشده‌اش را با گفتمان‌هایش پر کند. شاید با کلام بتواند در عقیده نویسنده متظاهر و مشهور شهر رخنه کند و نگاه سرشار از غرورش را به یادش بیاورد. شاید با کلام بتواند آدم‌های مذهبی و ریاکار روستا را متوجه حقیقت وجودشان کند.

آنجا که در دیالوگی خطاب به روحانی روستا و نظمی می‌گوید «هیچ کس نباید مثل برفی تازه خودش را خالص بداند». بار اولی نیست که جیلان دیدگاهش را نسبت به اینگونه آدم‌ها در فیلم‌هایش اعلام می‌کند. در Uzak یوسف و محمود منتظر نشسته‌اند تا نماز جماعت تمام شود و سپس کار عکاسی خود را آغاز کنند و در درخت گلابی وحشی نیز از همان ابتدا آنها را بالای درخت، مشغول دزدانه میوه چیدن به ما معرفی می‌کند. در ادامه‌ی یکی دیگر از بیان‌های صریح جیلان در این فیلم، می‌توان به این دیالوگ نیز اشاره کرد «ایمان نمی‌خواهد حقیقت را بداند». جالب است که بسیاری از دیالوگ‌های سینان و روحانی را در نمای اکستریم لانگ شات از فضای روستایی که دود جاهلیت بر فرازش زبانه می‌کشد می‌شنویم. به نوعی می‌توان چنین برداشت کرد که این اعتقادات در دل این روستا رخنه کرده است و صدای این آدم‌ها به تنهایی در دل این فضا اهمیت بیشتری می‌یابد. پس از این هم کلام شدن‌ها سینان چاره‌ای نمی‌بیند جز اینکه او هم قمار کند. چاپ کتاب به بهای فروش ماشینش. کتابی که هرچند مادرش را خوشحال می‌کند اما این نکته تلخ را به ما یادآوری می‌کند که به راستی مادر چقدر سینان را درک می‌کند؟ یا پرسش تلخ دیگر اینکه به راستی در این جامعه چه کسی کتاب سینان را خواهد خواند؟

سینان مدام از اینکه شبیه پدر شود فرار می‌کرده اما کم کم شاید متوجه شود که شباهت‌هایش به پدر انکار نشدنی است

سینان یکبار دیگر به بهانه سربازی از روستا خارج شده و سپس بازمی‌گردد. اما این بازگشت با بازگشت ابتدایی فیلم تفاوت‌هایی کاملا مشهود دارد. سینان در هوایی مه آلود پای به روستایش می‌گذارد در حالی که دیگر خوش خیالی ابتدای فیلم را ندارد. در خانه هم دیگر خبری از پدر سرخوشش نیست. همانطور که انتظار می‌رفت مادر و خواهرش کتاب‌های انبار شده گوشه خانه را نخوانده‌اند. حال سینان که فکر می‌کند آدم‌های اطرافش را به خوبی شناخته است و تصور می‌کند هیچ مخاطبی برای کتابش نخواهد داشت، به استقبال پدر سر چاه می‌رود. وقتی در کیف پول پدر تکه‌ای از رزونامه مربوط به خبر چاپ کتابش را پیدا می‌کند، به یکباره تمام تصوراتش درباره پدر به هم می‌ریزد. مخاطبی که اینقدر به او نزدیک بوده اما سینان او را خوب نشناخته است. سینان مدام از اینکه شبیه او شود فرار می‌کرده اما کم کم شاید متوجه شود که شباهت‌هایش به پدر انکار نشدنی است.

گویی جوهره زیست پدر در زندگی سینان هم جریان

دارد. پدری که زندگی‌اش را قمار کرده و تنها همدمش

یک سگ است (آن هم به گفته خودش تنها کسی

است که او را قضاوت نمی‌کند!) به ناگاه از ذهن

سینان عبور می‌کند و او را به گریه می‌اندازد.

حال دیالوگ‌های صحنه آخر دیگر صرفا دیالوگ‌

های سینان با پدرش نیست.

دیالوگ‌های سینان با مخاطب واقعی او hست که

به تازگی او را شناخته است. نمی‌توان با جرات

گفت که سینان و پدرش یکی می‌شوند اما می‌

توان گفت که سینان پدرش را تازه شناخته است.

حال وقتی که پدرش به تسلیم شدن اقرار می‌کن

د می‌تواند برای سینان دردناک و نپذیرفتنی باشد.

وقتی سینان می‌گوید: «پدر بزرگ، شما و من مانند

میوه‌های درخت گلابی وحشی هستیم که عجیب

و غریب هستند… ما به درد جامعه نمی‌خوریم» باید

دید انتخاب سینان چیست؟ آیا مانند پدر پس از سال

ها تلاش و عجیب و غریب بودن تسلیم و ناامید می‌

شود؟ اگر با این تصور ذهنی پیش برویم انتخاب

سینان می‌تواند خودکشی در چاه باشد. اما اگر

سینان با کلنگی به جان چاه بیفتد و ادامه دهنده

راه پدر باشد با چه انتخابی روبرو هستیم؟ انتخابی

از جنس امید و تسلیم نشدن؟ کدام واقعیت و کدام

خیال است؟ شاید انتخاب با ماست. مزه میوه گلابی

وحشی تلخ و شیرین است. پایان فیلم هم همین

طور. امیدوارم از تماشای این فیلم لذت ببرید.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …