نقد فیلم The Souvenir (ره‌آورد)

نقد فیلم The Souvenir (ره‌آورد)Reviewed by محمدرضا on Jun 14Rating: ۵.۰نقد فیلم The Souvenir (ره‌آورد)نقد فیلم The Souvenir (ره‌آورد) در شروع فیلم درام نیمه‌-اتوبیوگرافی «جوآن هاگ» یعنی «ره‌آورد»(The Souvenir) ما صدای یک فیلم‌ساز جوان

User Rating: Be the first one !

نقد فیلم The Souvenir (ره‌آورد)

در شروع فیلم درام نیمه‌-اتوبیوگرافی «جوآن هاگ» یعنی «ره‌آورد»(The Souvenir) ما صدای یک فیلم‌ساز جوان را

می‌شنویم که در حال بیان کردن خلاصه‌ای از اولین فیلمش است: یک داستان تلخ درباره‌ی طبقه‌ی کارگر که در تعمیرگاه‌های کشتی‌سازی شهر «ساندرلند» در شمال انگلستان جریان دارد. داستان فیلم در دنیایی جریان ندارد که «جولی»(اونور سوئینتون بیرن) دختر دانشجوی سینمایی ۲۴ ساله که در لندن و محله‌ی ثروتمند نشین «نایتسبریج» زندگی می‌کند با آن آشنایی داشته باشد. همچنان اما گرما و هوشی که در صدای او می‌شنویم این نکته را به ما یادآوری می‌کند که شاید او واقعا یک «کن لوچ»(کارگردان شهیر) در خود داشته باشد و بخشی از آن به این خاطر است که به نظر می‌رسد او با چالش‌های این کار آشنایی داشته باشد.

سوال‌های درباره‌ی حق روایت، اینکه هنرمند حق دارد چه داستان‌هایی را تعریف بکند به نظر به دفعات در فرهنگ مدرن تکرار شده اند. ما درباره‌ی هنر در دورانی صحبت می‌کنیم که به جهان شمولی و خودآگاهی‌ش مفتخر است و به نظر با هر چیز بیرونی یا نازیبایی به مخالفت می‌پردازد. اما همانطور که «هاگ» به ما یادآوری می‌کند سوالاتی که درباره‌ی هویت یا اهداف هنرمند مطرح می‌شوند چندان جدید نیستند. قطعا این سوالات برای خانم «هاگ» هم در اوایل دهه‌ی ۸۰ زندگی خودش و در حالی که سعی می‌کرد خودش را بشناسد مطرح بودند، دوره‌ای که دقیقا منطبق بر چیزی است که فیلم قصد دارد به ما نشان بدهد. «جولی» به عنوان شخصیتی باهوش، خوش‌صحبت و مشتاق کسب کردن تجارب جدید تقریبا مطابق با خالق خود طراحی شده است. و خانم «هاگ» به عنوان کارگردان اثر برای ترسیم بخش مهمی از آموزش احساسی و هنری شخصیت خود یک فلسفه‌ی خودانتقادی مهرانگیز ارائه می‌کند.

اما او این فلسفه را به خارج نیز آورده و به فرهنگی که از یک زن انتظار دارد تمامی رویاها، تصمیمات و فرصت‌های زندگیش را چه در کار و چه در عشق تابع تصمیمات مردها قرار بدهد اطلاق می‌کند. ما تاثیرات این مسئله را در نگاه‌های ساکت اما در عین حال قضاوت‌گر پروفسورهای داخل فیلم که همگی نیز مرد هستند می‌بینیم؛ افرادی که «جولی» باید پایان‌نامه خود را در مقابل آنان دفاع کند. اما رک‌ترین بازخوردی که او دریافت می‌کند از سوی «آنتونی»(تیم برک) است، یک مرد نسبتا سن و سال‌دار‌ تر که «جولی» در نگاه اول و بدون درنگ عاشقش می‌شود.
شاید شما سلیقه‌ی او را هم زیر سوال ببرید حتی اگر دلیل علاقه‌ش را نیز کاملا درک بکنید. «آنتونی» که برای وزارت امور خارجه‌ی بریتانیا مشغول کار است، کت و شلوارهایی راه‌راه با پاپیون می‌پوشد و به شدت به غذاها و نوشیدنی‌های گران‌قیمت علاقه دارد. او انسان فاخر و پیچیده‌ی خودساخته‌ای است و وقتی که با «جولی» با لحنی کشدار و آرام صحبت می‌کند، لحنی که به نظر تا مرز خستگی مفرط می‌رود، «آنتونی» به نظر هم مجذوب و هم بیزار از پاکی جوانانه‌ی «جولی» است.

در یکی از اولین قرارهای دوستانه‌ی آن‌ها، «جولی» توضیح می‌دهد که چرا به نظرش ساختن یک مستند مناسب نیست. او می‌گوید که امیدوار است بتواند شخصیت‌ها و طبقه‌ی کارگری که از آن می‌آیند را به واقعی‌ترین شکل ممکن به تصویر بکشد. «آنتونی» پاسخ او را با ارجاعاتی به فیلم‌های بی‌نظیر «مایکل پاول» و «امریک پرسبرگر» می‌دهد. او می‌گوید که:«من فکر می‌کردم که آن‌ها بدون اینکه لزوما رئال و واقع‌گرایی داشته باشند، به حقیقت به شدت پایبند اند». سپس «آنتونی» با متانت سعی می‌کند تا «جولی» را به پی بردن به پاکی و صداقت هنریش وادار کند:«همه‌ی ما می‌توانیم پاک و صادق باشیم اما چه فایده‌ای دارد»؟

مشخصا او در این حرفش نکته‌ای دارد علی‌الخصوص به خاطر مواردی که می‌دانیم مورد توجه «پاول» و «پرسبرگر» بوده اند. اما در هر صورت برای کسی که پاک و صادق بودن را تا این حد حقیر می‌کند، باید گفت که خود «آنتونی» چیزی را پشت این ظاهر مرد دنیا دیده قایم کرده است. برملا کردن آن بر عهده‌ی یک فیلمساز همکار می‌افتد تا حقیقت پشت زندگی «آنتونی» را که «جولی» از آن خبر نداشته یا حتی جرئت فکر کردن بهش را نداشته برملا کند. این مسئله نکته‌ای را مشخص می‌کند و آن هم چیزی است که شاید از ابتدا شما هم به آن فکر کرده بودید، اینکه این دو نفر اصلا برای یکدیگر ساخته نشده اند. اما این نمی‌تواند جلوی فیلم را از تبدیل شدن به یک اثر رومانتیک دلپذیر بگیرد؛ روایت بی‌نقص یک داستان‌ عاشقانه‌ی به شدت ناقص.
«تیم برک» در نقش عاشقی که کم کم فرو می‌ریزد عملکرد بی‌نظیری داشته است؛ غرور او از بین می‌رود و عمق احتیاج او به «جولی» – چه مالی، چه اخلاقی و چه احساسی – به طرز شوکه‌کننده‌ای پوچ و سطحی است. این مسئله نشانگر عمق و پیچیدگی شخصیت «آنتونی» است که در ابتدا تحسین شما را برمی‌انگیزد، سپس دچار خشم‌تان می‌کند و در نهایت هم غرایز محافظی‌تان را فعال می‌کند. همچین چیزی کم و بیش درباره‌ی پاسخ «جولی» نیز صادق است و «سوئینتون بیرن» با عملکرد بی‌نظیر خود که راه را برای موفقیت‌های بیشترش فراهم خواهد کرد، توانسته تا زنی تکه تکه شده توسط علاقه و تنفر به ما نشان بدهد.

اگر بخواهیم این فیلم را «تصویری شکننده و تاثیرگذار از اعتیاد و وابستگی متقابل» توصیف کنیم اصلا داستان آن را لو نداده ایم. البته فیلم به حدی هنری و زیباست که فکر نکنم به کل بشود آن را لوث کرد. گرچه با این صورت هم من تمایل چندانی ندارم که ذات تهدیدی را برملا کنم که رابطه‌ی «جولی» و «آنتونی» را در مخاطره قرار داده است چرا که شاید باعث بشوم جادوی خاصی که توسط خانم «هاگ» و قدرت دید وسیع او ایجاد شده است از بین برود.

خانم «هاگ» در اینجا نیز مثل فیلم‌های قبلیش(«نامرتبط»(Unrelated) و یا «نمایش»(Exhibition) سعی کرده تا شخصیت‌هایش را در حال آهسته و آرام بودن فیلم‌برداری کند و به همین خاطر از دوربینی ثابت و بدون حرکت استفاده کرده که موجودات زنده‌ را به دنیاهای درونی‌شان تبدیل می‌کند( نکته‌ی شگفت‌انگیز قضیه جایی است که کارگردان و فیلم‌بردار یعنی «دیوید رادکر» چگونه توانسته اند این تعداد زاویه‌ی دوربین را در داخل خانه‌ی «جولی» پیدا کنند، خانه‌ای که با دقت از روی خانه‌ی قدیمی «هاگ» الگوبرداری شده است). او اجازه می‌دهد تا تمام سکانس‌ها در برداشت‌های بلندی گرفته بشوند تا احساسات متقابل و پیچیده‌ی شخصیت‌ها به درستی ساخته بشوند و در مقابل دیدگان شما به جوشش بیفتند.

این جوشش‌های احساسات در فیلم «ره‌آورد» به شدت شخصی به نظر می‌رسند و حس گرمای خاصی در نگاه‌ها وجود دارد. شما این گرما را علی‌الخصوص در سکانس‌های مرتبط با شخصیت «جولی» در حضور مادر حمایت‌گرش حس می‌کنید که بخشی از آن به خاطر این است که نقش مادر را، مادر واقعی او یعنی «تیلدا سوئینتون» بازی کرده است؛ بااستعدادترین موخاکستری دنیای سینما. جای دیگری که این گرما را حس می‌کنید جزئیات واضحی است که خانم «هاگ» با عشق در سرتاسر فیلم قرار داده است؛ از حیوانات با پر درست شده‌ی تخت خواب «جولی» بگیرید تا سبک تدوین قدیمی‌ای که برای این اثر استفاده شده است.
ترکیب رنگی که خانم «هاگ» استفاده کرده، دقت که با آن اشیا و انسان‌ها را داخل هر فریم قرار داده است را می‌توان از عنوان فیلم متوجه شد. در جایی از فیلم «آنتونی» و «جولی» به دیدن یک موزه‌ی هنری می‌روند و نقاشی «ره‌آورد» که اثری از «ژان اونوره فراگونارد» است را بررسی می‌کند. این نقاشی هم یک زن با ردایی بلند به اسم «جولی» را نشان می‌دهد که در حال تراشیدن اولین حروف اسم معشوقه‌ش بر روی تنه‌ی درختی است. این به عنوان نمونه‌ی عاشقانه‌ای از تصاویر دهه‌ی ۱۷۷۰ است و در زمانه‌ای نقاشی شده است که شعله‌های انقلاب فرانسه را در افق می‌شد دید.

شباهت‌ها بین این دو «جولی» درست به اندازه‌ی تفاوت‌هایشان مطلب برای گفتن دارد. در طی فیلم ما به دفعات اخباری از بمب‌گذاری‌های IRA و همچنین دیگر اقدامات تروریستی در سرتاسر لندن می‌شنویم و در حالی که خانم «هاگ» مستقیما بر روی آن‌ها تاکیدی ندارد اما به حدی به آن‌ها اشاره دارد که ما فضای تاریخی-سیاسی اثر را کامل درک کنیم تا بتوانیم جهان‌بینی «جولی» را بهتر بفهمیم. شاید دید او محدود باشد اما این محدودیت‌ها احتمال همدردی در سطح خودآگاه او را کاهش نمی‌دهد.

بخشی از درس‌های «جولی» از سوی فیلم‌سازان

بزرگی مثل «هیچکاک» و «گدار» می‌آیند، افرادی

که به هر دوی آن‌ها از سوی همکارهای خوره‌ی

فیلم به حد کافی اشاره شده است. اما وقتی

که زمان استفاده از دوربین روی دست می‌رسد،

او از مکان‌هایی که الهام‌بخشی کمتری دارند

استفاده می‌کند؛ از خطوط مالیخولیایی یک شعر

تا شادی‌ها و غم‌های وجود هر روزه‌ی خود او.

اگر «ره‌آورد» به گونه‌ای است که انگار به سمت

ریتم غیرسنتی خاص خودش حرکت می‌کند،

دلیل آن این است که «هاگ» یک داستان

مستقیم و سرراست را تعریف نمی‌کند؛ او به

ما نشان می‌دهد که احساسات یک هنرمند

چگونه ساخته می‌شوند.

به نظر این احساسات در قسمت دومی که

«هاگ» و «بیرن» همین حالا هم مشغول

کار بر روی آن هستند مشخص‌تر خواهد

شد. به شدت مشتاقم ببینم که داستان

در قسمت بعد «جولی» را به کدام سمت

خواهد برد آن هم در حالی که همچنان از

مسیری که تا اینجا طی کرده است هم

در شوک و شگفتی و تحسین ام. فیلم

«ره‌آورد» در بهترین لحظات خودش نه تنها

خاطرات و سابقه و تاریخ شخصی را به زمان

حال می‌آورد بلکه فاصله‌ی بین هنرمندی

که «جولی» در حال تبدیل شدن به آن است

با هنرمندی که «جوآنا هاگ» در حال حاضر

همان است را از بین می‌برد.

About writer

Check Also

ماتریکس 2021

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید!

نقدی بر «رستاخیزهای ماتریکس» :خانم واچوفسکی؛ کاش یک ماتریکس را برای ما باقی می‌گذاشتید! از …